عدالت و مراقبه؛ در آغاز دهه پنجم انقلاب اسلامی و با پشت سر نهادن چهل سال پیروزیها و شکستها، اینک بر فراز قله چهل سالگی به دنبال تکامل «خویشتن» خویش با چشمانی ناقدانه و بصیر، بر اندوختههای خویش مینگریم و باز میابیم مدرکات و تجربیات را و عزم میکنیم بر مراقبه در چله دوم؛ بیشک سرآغاز این مراقبه، تخلیه است، تخلیه از هرچه که ناپسند است و ناجور، تخلیه از غیر و آنچه و آنکه سرآشتی ندارد با عقلانیت چهل سالگی، تخلیه از سَر پختگی و نه از سَر شور و حرارتِ جوانی و خامی؛ اینک این مائیم و این وجدان بیدار، که قضاوتگر داوری ماست با «خویشتن» خویش. اینک در مرز تصمیمها هستیم، تصمیم بگیریم که چه نمیخواهیم و چه میخواهیم! تصمیم بگیریم که چه تجربههایی را به کناری نهیم و چه تجربههای نویی را باید مزه کنیم! تصمیم و تصمیم. اینجا نقطه شروع مراقبه است در ابتدای چله دوم. اینجاست مرز پختگی و خامی، اینجاست مرز غلبه عقل بر قوای شهوت و غضب و خیال، اینجاست که قلبِ محکم و سلیم انقلاب، خودی نشان خواهد داد، اینجاست وادی مراقبهِ مردمانی در یک سرزمین به نام ایران، و اینک چشم جهانی نگران من و توست.
عدالتخواهی دیربازی است که در این سرزمین کهن جاری و ساری بوده است و مردان و زنانی رشید، غرق در خون از آن دَم زدهاند و بهایش پرداخت کردهاند. اما اینک در آستانه چله دوم، این گفتمان پر نشاطتر و پویاتر از گذشته مانند رود خروشان به جلو میرود و ناهمواریها را در مینوردد، اگرچه گاه فریب بخورد یا اشتباه کند، مهم زنده ماندن و رونق داشتن این گفتمان است که به پالایش و عقلانیت انقلابمان خواهد افزود.
عدالت و انقلاب اسلامی؛ انقلاب پنجاه و هفت یک عدالتخواه تمام عیار بود که با مرور زمان پوست انداخت، بارور شد، بالید و به یک گفتمان عمومی به عنوان تنها راهحل برای رسیدن به آرمان خود تبدیل شد؛ تاریخ قابل تغییر نیست، بعضی اوقات گفتمانهای جایگزین، عدالتخواهی را به پایین کشیدند و به کناری زدند و گاه خیالهای ما مردمِ این سرزمین را ربودند و با گفتمان عدالتخواهی رقابت کردند؛
عدالت و دوران گذار؛ ما مردمِ این سرزمین، منتظر عدالتورزی توسط دیگران بودیم و «خویشتن» خویش را تماشاچی کردیم! و از آرمان پنجاه و هفت دور شدیم؛ این بود که عدالت را دور دسترستر از قبل پنداشتیم، تا هنگامه «عصر نو عدالتخواهی» به مثابه مطالبه عمومی تبلور یافت و نضج گرفت و خویشتنمان را به صحنه آوردیم؛ باید چله دوم انقلاب را «عصر نو عدالتخواهی» نامید و از تمام کسانی که عمری در این وادی پرمشقت بینام و نشان جان به لب رساندهاند متشکر بود و چشم به راه فضل و رحم ربالعالمین بود.
عدالت و نظریههای جایگزین؛ طیف عدالتخواهان طیف وسیعی دارند؛ عدالتخواهی که با ارکان یک نظام سر جنگ دارد و روزی نیست که بد و بیراه نصیبشان نکند و به دنبال تغییر از درون و اصلاح است و یا طیفی که خود را مرکز و مروج و مجری عدالتخواهی میدانند و بس، یا طیف مهربانی که با غیر، سر ستیز عدالتخواهی دارد یا آن دیگری که مورد به مورد تفتیش میکند و حساب میکشد، همه این طیفها و غیر آنها همه خود را عدالتخواه میدانند و این یعنی همه ما فهمیدهایم که جز با عدالت نمیشود در این سرزمین به تعالی رسید مگر از راه تحقق عدالت. این پدیده را باید ارج نهاد و تعظیم کرد تا به تئوریهای جایگزین نرسیم! و این هشداری است برای همه، عدالتخواهان و مخاطبان آنها. اگر تئوری عدالتطلبی از رونق بیافتد قطعا تئوری جایگزین بر ناگواریها و ناهمواریها خواهد افزود و بدتر آنکه محل اعتراضی نیز نخواهد بود! عدالتخواهی را ارج نهیم، به عدالتخواهی از هر طیفی و هر سلیقهای توجه نشان دهیم و در ردّ آن باز از عدالت بگوییم تا این گوهر بیهمتا از رونق نیافتد؛
عدالت و یقظه، امروز دوای درد این جوانمرد چهل ساله یقظهای است که به مراقبه بیانجامد و الحمدلله چنین شد و ان شاالله چنین بادا. امروز هر دلسوزی میفهمد که نسخه درمان، همین عدالتخواهی است؛ پس تا میتوانیم در ستایش این امر زیبا بسُراییم و بنویسیم و بگوییم و بشنویم که این هنوز از نتایج سحر است. یقظه روح مراقبه است و باید در سرتاسر مسیر پر مشقت عدالتطلبی و اجرای عدالت، حالت یقظه را حفظ کرد تا غفلت پیشین گریبانگیرمان نشود.
عدالت و قواعد عدالتورزی؛ اما چه کنیم تا به نتیجه برسیم و از تضاد طیفهای متنوع به نتیجه مطلوب برسیم؟ نگارنده بر این باور است که بعضی از چارچوبهای درون عدالتطلبی باید تحت عنوان ابزار عدالتطلبی به اجماع برسد. مثلا آنکه اگر کسی نقد مورد به مورد کرد او را تخطئه نکنیم، چرا که مصداق و سطحی از عدالت را مطالبه کرده است و راه را بر دزدان آسوده از نظارت همگانی میبندد و یکی از مصادیق عمل به روایت «کلکم راع» میباشد، یا اگر عدالت را مسئلهمحور و یا کلان پیگیری کرد، او را هم تکریم و ارج نهیم چرا که با اصلاح یک روند و یا قانون کلان، میتوان به مصادیق بسیار زیاد عدالت دست یافت و این دو مکمل هم هستند، هرچند اگر با هم مناظره کنند و همدیگر را در ربودن گوی عدالتطلبی به کمکاری متهم سازند، نفس رقابت در اجرای عدالت و تمنای آن به نفع عدالت تمام خواهد شد.
از دیگر چارچوبهای عدالتطلبی، احترام به نظام اجتماعی و احترام به مراجع قانونی است و در مسیر عدالتطلبی میشود با همین راهکار، مراجع قانونی و نظام اجتماعی را هم به عدالت نزدیک کرد و اصلاح نمود و در مسیر اصلاح و تعدیل ساختارها به ابزارهای غیرعادلانه متوسل نشد؛ ندیدن خوبیها و پیروزیها را هم باید به جریان ضد عدالتطلبی تلقی کنیم و همچنین یأسآفرینی و ترویج نامیدی را؛
در این بین یادمان باشد که با فریبها سَر عدالتخواهی بریده نشود و خود در این بین صاحب منفعت نباشیم؛ مردم با عدالتخواهی پویا و امیدوارتر خواهند بود تا با توجیهها و لاپوشانیها. عدالتخواهی باید به یک فرهنگ نرمخو اما با پشتوانه محکم تبدیل بشود. عدالتخواهی باید در همه ساحات اجتماع پیگیری شود و نه یک بعدی و جناحی. البته واضح است که اگر کسی بخواهد قوانین اصلی و ارکان قانون اساسی و «عقلانیتهای پایه» این سرزمین را رد کند دیگر او عدالتخواه درون یک نظام نیست، بلکه عدالتخواهی است که با براندازی به دنبال مطلوب خویش است.
عدالت و تقابلگرایی، یکی از آفتهای عدالتگرایان و البته منتقدان آنهاست؛ ترسیم دوگانههای تقابلی، عدالت را به محاق میبرد و آن را بیاثر میکند، عدالت در مواجهه با دوگانههای غیرواقعی، خود تبدیل به بیعدالتی میشود و برخلاف هویت خود عمل میکند؛ از دو گانههای غلط و رهزن، دوگانه عدالت و ولایت میباشد، اینکه کدام تقدم دارد و یا کدام اصالت دارد؟ این دو گانه به این دلیل غلط است که اگر در عدالت، ولایت نباشد، خود خروج از حق و عدل است و از طرفی تصور ولایت بدون عدالت هم یک تصویر خیالی و از اساس ناقص و باطل است؛ باید توجه داشت که پذیرش ولایت حق و حقمداران خود یک حق و عدل است و اجرا و تنفیذ عدالت در جامعه به قدر وسع در ذیل ولایت نیز عدلی دیگر؛ عدالت بر گرد حق میچرخد و ولایت از اهم حقهاست. برپایی توحید در جامعه، مهمترین رویکرد عدالتطلبانه و اساسیترین عدل متصور است.
عدالت و شِبه عدل؛ از مواضع حساس و رهزن عدالتطلبی، افتادن در قیاس با شبه عدلهایی است که بسیار پُر زرق و برق و فریبنده میباشند؛ گاه مساوات را به جای عدل جا میزنند و گاه نظم اجتماعی؛ اما خشکِ تهی از اخلاق را با عدل مملو از معنویت قیاس میکنند؛ ما اگر در مسیر انقلابمان به آن آرمان مطلوب خود نرسیده باشیم، ترجیح دارد بر حرکت بر مدار نظم و عدل مدرنِ بیخدا. عدل در منظومه انقلاب اسلامی بر مدار حق و قوانین ربالعالمین میچرخد و با عقل منّور به نور وحی همخوان است.
عدالت و اجتهاد، از حساسترین و پیچیدهترین مسائل تبیین و اجرای عدالت است؛ در هر کلان مسئله و ریز موضوعی، عدالت نیاز به تبیین و سپس اجرای حکیمانه دارد؛ تعریف عدالت و سنجش عدل در هر موضوعی نیاز به تشخیص و اجتهاد دارد، بنابراین، موافقان و مخالفان آن تشخیص میتوانند به نفی و یا اثبات آن از آن جهت که عدل هست یا نیست بپردازند؛ از همین روی استناد به سیره اهلبیت(ع)، کتاب و سنت، خود نیاز به اجتهادی دارد که در مقابل آن میتواند اجتهادهای مخالفی وجود داشته باشد؛ به نظر میرسد در این باب تنها راه چاره، تمسک به قول والی جامعه و اجتهاد اوست واِلّا، اختلاف در تعیین حدود و ثغور عدالت، تبدیل به نزاعهای بیپایانی خواهد شد که با عدالتورزی رابطه تناقض دارد.
عدالت و تعاون؛ اگرچه گفته شد که برای رسیدن و یا نزدیک شدن به عدالت نیاز به قولِ معیار داریم، اما این مسئله نافی تعاون صاحبان رأی و عموم جامعه نیست؛ ـ کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته ـ ؛ عدالت آن خیر بیهمتایی است که تحقق آن جز با تعاون عموم جامعه به ثمر نخواهد نشست و تبدیل به یک «هویت ـ گفتمان» نخواهد شد. همه افراد جامعه تا با ارزش و آثار تحقق عدالت آشنا نشوند و حاضر نباشند هزینه آن را بدهند، عدالت محقق نخواهد گشت. اگر تعاون بر عدالت صورت نگیرد، والی جامعه تنها و ناکارآمد در میدان باقی خواهد ماند و این سرآغازی بر شکست یک انقلاب به نام عدالتطلبی است.
عدالت و تمدن نوین اسلامی؛ از عناصر کلیدی و زیربنایی تمدن اسلامی، وجود نرمافزار و یک نظام منسجم عدالتمحور است، تمدنی که محور آسیاب آن توحید به عنوان بزرگترین مصداق عدالت بر تمام ساحات جامعه و روابط آن حاکم است و عدالت اجتماعی نه فقط به عنوان یک نظریه بلکه در ساختار و تقنین توسط آحاد جامعه نهادینه میگردد و همه اقشار جامعه از هر سطح و گرایشی آن را برای خود و دیگران دوست میدارند. حیات طیبه در پرتو حق، شالودهاش عدل است و عدل.