واقعیت هاى تاریخى آن زمان نشان مى دهد که پیشنهاد عدم تعقیب طلحه و زبیر بسیار ساده لوحانه بود؛ چرا که نقشه این بود که آنها بصره و سپس کوفه را در اختیار خود بگیرند و معاویه با آنها بیعت کند و در شام از مردم نیز براى آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخش هاى عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست على(ع) بماند.
پیش بینی پیامبر(ص) در مورد جنگ امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فتنه گران ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که پیغمبر اکرم(ص) خطاب به آن حضرت فرمودند: ا نّ اللّه قد کتب علیک جهاد المفتونین کما کتب علیّ ……کما اشهد قال علی الا حداث فی الدّین و مخالفه الامر. پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: خدا بر من جهاد با مشرکان را و بر تو جهاد با فتنه زدگان را واجب کرد. امیرالمؤمنین(ع) سؤال کردند این فتنه ای که می فرمایید کسانی فتنه زده می شوند و من باید با آنها بجنگم، چه فتنه ای است؟ پیامبر(ص) فرمودند: آن فتنه زدگان کسانی هستند که شهادتین را بر زبان دارند؛ یعنی آنان احکام ظاهری اسلام را عمل می کنند، اما با سنّت من مخالفند و به رفتار من اقتدا نمی کنند؛ عرض کردم، یا رسول الله چطور با مسلمانی که نماز می خواند و روزه می گیرد، بجنگم؟! پیامبر(ص) فرمودند: آنچه باعث می شود که تو با آنان بجنگی یکی این است که آنها در دین بدعت می گذارند، و دیگر این که با تو مخالفت می کنند؛ و مخالفت با تو، به عنوان امام و خلیفه بر حقی که حقانیت و خلافتش ثابت گردیده و پذیرفته شده است، خروج برامام حق است، که باید با آن مقابله کرد. امیرالمؤمنین(ع) خود در نهج البلاغه درباره ظهور بدعت ها در دین می فرماید: و انّ المبتدعات المشبّهات هنّ المهلکات الاّ ما حفظ اللّه منها؛ بدعتها و امور شبههناک، و چیزهایی که جزو دین نیست ولی با توجیهاتی به نام دین به مردم ارائه می شود، باعث هلاکت مردم می گردد، مگر این که خدا منّت بگذارد و از مفاسد آن جلوگیری کند و مانع نابود شدن جامعه شود. حکومت و قدرت الهی که در اختیار من قرار گرفته، موجب می شود که شما بیمه شوید و کارتان به سامان برسد، مبتلا به شبهات نشده و هلاک نشوید. حال که حکومت من عامل نجات شما از هلاکت است، از روی اختیار، و نه اکراه و جبر، با حکومت من همکاری کنید و تصمیم بگیرید آن را از دل و جان بپذیرید تا هم در دنیا عزتتان محفوظ بماند و هم در آخرت به نجات و سعادت برسید. سپس می فرماید، یا این کار را انجام می دهید و خود را با طوع و رغبت با حکومت حق همراه می کنید، یا این که خدا این قدرت را از شما خواهد گرفت؛2 اگر با حکومت حق همراهی نکنید، خدا سلطنت اسلامی و حکومت اسلامی را از چنگ شما در خواهد آورد و به دست دیگران خواهد داد. ماجرای سقیفه پیکر پیامبر(ص) هنوز در آغوش علی(ع) بود که دیگران پی نزاع قدرت رفتند. می دانند داغ علی(ع) تازه است. می دانند اگر علی صبوری کرده، شکیبایی کسی بوده که خار در چشم و استخوان در گلو و تلخ تر از حنظل بر جگر دارد. دوره کرده اند علی را یهودیان و یکی از آن میان به تمسخر می گوید «شما مسلمانان هنوز جنازه پیامبرتان را به خاک نسپرده بودید که درباره جانشینش اختلاف کردید.» اینجا فقط صبر و بصیرتی به ژرفای ایمان علی بن ابیطالب است که می تواند در برابر غریبه ها و نامحرمان خویشتنداری کند و بگوید «ما فقط در جانشین پیامبر و نه در پیامبری او دچار اختلاف شدیم اما شما یهودیان هنوز پایتان از خیسی دریا خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید(اعراف۱۳۸) ای موسی همان گونه که برای آنان خدایانی است برای ما نیز خدایی قرار ده. موسی گفت به راستی که شما مردمانی نادان هستید».(نهج البلاغه، حکمت ۳۱۷) تفاوت جنگ های پیامبر(ص)با جنگ های زمان حکومت علی(ع)
امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه در توصیف جنگ های زمان پیامبر(ص) می فرماید:فلقد کنّا مع رسول اللّه(ص) و انّ القتل لیدور علی الآباء و الأبناء ..... ؛3 در زمان پیغمبر اکرم(ص) شرایطی پیش می آمد که ما باید با پدران، فرزندان، برادران و سایر خویشانمان بجنگیم و راهی نمی ماند جز این که به کشتن آنها اقدام کنیم. آری، در جنگ های صدر اسلام بسیار می شد که کار به آن جا می کشید که پدر و پسر مقابل هم قرار می گرفتند و یکی باید دیگری را می کشت. حضرت می فرماید، این مصیبت ها و امتحان های سخت موجب نمی شد که ما دست از ایمانمان برداشته و در راه و روشمان سست شده و از جنگ فرار کنیم، بلکه این مسایل بر ایمان، پایداری و مقاومت ما می افزود. لیکن با این همه، خصوصیت جنگ های زمان پیغمبر(ص) این بود که جبهه حق و باطل کاملا روشن بود و یک طرف ایمان و طرف دیگر کفر قرار داشت. در یک طرف مسلمان ها و پیامبر(ص) و طرف دیگر کفار و مشرکان بودند. از این رو اگر کسی اسلام را پذیرفته بود کاملا برایش روشن بود که باید برای جنگیدن با کفار آماده باشد و خلاصه، دغدغه، اضطراب و ابهامی در کار نبود. اما در زمان امیرالمؤمنین(ع) کار بسیار سخت تر از زمان پیامبر(ص) بود. روزگاری شده بود که باید مسلمان با مسلمانی دیگر بجنگد. حضرت علی(ع) در یکی از خطبه های نهج البلاغه از قول پیامبر اسلام(ص) نقل می کند که آن حضرت فرمودند، از جمله فتنه هایی که پس از من در میان امتم ظاهر خواهد شد این است که: فیستح لّون الخمر بالنّبیذ و السّحت بالهد یّه و الرّ با ب البیع ؛5 روزگاری بیاید که شراب را به اسم آب انگور، رشوه را به اسم هدیه، و ربا را با نام بیع حلال می شمرند. جنگ بر اساس تنزیل و تأویلاز امام زین العابدین(ع) نقل شده که فرمودند: روزی بند کفش پیغمبر(ص) کنده شده بود. حضرت آن را به امیرالمؤمنین(ع دادند تا تعمیر کند. سپس خودشان در حالی که به یک پایشان کفش و پای دیگرشان برهنه بود در جمع اصحاب حاضر شدند. آن روز در مسجد افراد زیادی، از جمله، ابوبکر و عمر و بسیاری دیگر از اصحاب حضور داشتند. پیامبر(ص) رو به آنان کرده و فرمودند: انّ منکم من یقاتل علی التّأویل کما قاتل معی علی التّنزیل ؛ در میان شما کسی هست که بعد از من «قتال علی التأویل» خواهد کرد همان گونه که همراه من «قتال علی التنزیل» کرده است. ابوبکر سؤال کرد: انا ذاک، آیا آن کسی که بر تأویل جنگ خواهد کرد من هستم؟ پیامبر(ص) فرمودند: نه، عمر سؤال کرد: آیا آن شخص من هستم؟ پیامبر(ص) باز هم فرمودند: نه، اصحاب ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کردند. پیامبر(ص) فرمودند: ولکنّه خاصف النّعلو اومأ بید ه ا لی علیّ(ع) ؛ کسی که بر «تأویل» خواهد جنگید همانی است که الآن کفش مرا پینه می زند؛ و اشاره به علی(ع) کردند، در حالی که آن حضرت مشغول پینه زدن کفش پیامبر(ص) بود.6 بدین ترتیب پیامبر(ص) از همان زمان حیات خودش زمینه سازی می کرد که بگوید علی(ع) بعد از من خواهد جنگید و جنگش بر حق و بر اساس قرآن است؛ پس به او اعتراض نکنید که آیه قرآن را درست تطبیق نمی کند. و عجیب این است که حضرت علی(ع) هنگامی که برای جنگ با اصحاب جمل مهیا می شد این آیه را خواند:و ان نکثوا أیمانهم من بعد عهد هم و طعنوا فی د ینکم فقاتلوا أئمّه الکفر انّهم لا أیمان لهم لعلّهم ینتهون.7 مضمون آیه این است که مشرکان با شما پیمان و قرارداد ترک مخاصمه می بندند و متعهد می شوند در چهار ماه حرام یا اوقات دیگر با شما نجنگند؛ مادامی که آنها به قراردادشان عمل می کنند شما نیز به پیمان خود وفادار باشید، اما اگر آنان پیمان را شکستند، با پیشوایان کفر بجنگید. امیرالمؤمنین(ع) آن روز پس از تلاوت این آیه فرمود، «أئمّه الکفر» زبیر، طلحه و عایشه هستند و از روزی که این آیه نازل شده، به آن عمل نشده بود و ما با جنگ جمل به آن عمل می کنیم.8 این در واقع تأویل آیه و از همان مواردی بود که پیامبر(ص) فرموده بود علی(ع) بر اساس تأویل جنگ خواهد کرد. 3. خطبه 121. 5. همان، خطبه 155. 7. توبه (9)، 12. 8. بحارالانوار، ج 32، باب 3، روایت 140. چرا عدالت علی(ع) را برنتافتند ؟ پس از رحلت خاتم النبیین(ص) دوران مظلومیت و تنهایی علی(ع) آغاز می شود آنچنان که انگار پیامبر(ص) نفرموده بودند و بدان فرموده ها تأکید نداشتند که «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، «انا مدینه العلم و علی بابها»، «الحق مع علی و علی مع الحق» و... کار بدانجا کشید که جان پیامبر -علی(ع)- خار در چشم و استخوان در گلو جام تلخ حوادث را نوشید و خشم خویش را فرو خورد هر چند که لحظه ای از هدایت مردمان غفلت نکرد. روزگار چرخید و چرخید تا همان مردمان دست بیعت به سوی علی(ع) دراز کردند و چون شتران که به طرف آبشخور هجوم می آورند بر حضرت هجوم بردند، آنچنان که عبای ایشان از دوششان افتاد، بند کفششان پاره گشت... انبوه مردم از هر طرف امام را احاطه کرده بودند و در این میان نزدیک بود حسن و حسین -علیهما السلام- به زیر دست و پای آیند و اینچنین بود که به اصرار و سماجت مردمان، حضرت زمام حکومت را بر دست گرفتند. اما دیری نپایید که بتدریج گروهی ساز ضلالت کوک کردند و از سبیل هدایت فاصله گرفتند؛ جمعی عهد و پیمان شکستند، جمعیتی از تبعیت آیین امام سر باز زدند و خروج از دین را برگزیدند و جماعتی اطاعت از حق و حقیقت را به گوش نگرفته و به نسیان و فراموشی سپردند. اینجا بود که پیش بینی امام(ع) از حال و روز آنان جامه واقعیت بر تن کرده بود آنگاه که در روز بیعت فرموده بودند: «مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید، زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند.» امام(ع) هشدار داده بود که اگر دعوت شما مردمان را برای پذیرش حکومت بپذیرم براساس آنچه که می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نمی دهم حتی به آن جمعیت پرشمار که سر از پا نمی شناختند و بر پذیرش خلافت از جانب امام(ع) بی وقفه بی تابی نشان می دادند تاکید کرده بودند که اگر من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است تا امیر و رهبرتان گردم . آنچه در کارزار عمل اتفاق افتاد حکایت تلخ برنتافتن عدالت علی(ع) بود؛ چرا که دست ویژه خواران و رانت خواران از بیت المال مسلمین کوتاه شده بود، دیگر اشراف و سرمایه داران سهمی ممتاز و خاص دریافت نمی کردند. بردگان و غلامان همان اندازه از بیت المال می ستاندند که مدعیان و بزرگان دریافت می کردند. عرب را بر عجم برتری نبود و حقوق آنها بالسویه پرداخت می شد . عزل و نصب استانداران و حاکمان تنها بر مبنای شایستگی و کارآمدی پیش می رفت، در مجازات قانون گریزان و اجرای حدود الهی مسامحه ای در کار نبود و هر روز دایره افزون طلبی زیاده خواهان تنگ و تنگ تر می شد . اما مردمان آن دیار و روزگار نه تنها قدر ندانستند بلکه مرور زمان حکایت از آن داشت که هر روز حامیان امام کمتر و کمتر می شد. سؤال اینجاست که چه شد مردمانی که مست و بی تاب خواهان پذیرش حکومت توسط علی(ع) بودند عدالت او را برنتافتند ؟دو عامل در جستجوی رسیدن به پاسخ حائز اهمیت است: 1-استحاله فکری و ایدئولوژیک مردم و جامعه 2- انحراف پررنگ خواص و نخبگان از یکسو در جامعه اسلامی اندیشه دنیا گرایی و ثروت اندوزی میان مردم آنچنان اوج گرفته بود که ارزش ها به ضدارزش ها مبدل گشته بود و ضد ارزش ها رنگ و لعاب ارزش ها را به خود گرفته بود. اینجاست که علی(ع) هشدار می دهد که مردم آگاه باشید که وضعیت امروز شما همانند روزی است که خداوند پیامبرش را بر شما مبعوث گردانید. از سوی دیگر؛ خواص و نخبگان که گروهی از آنها سابقه ای از جنگ و مبارزه، در رکاب با پیامبر به همراه داشتند هر کدام به طریقی بر مسیر عدل و عدالت ثابت قدم نماندند و از امام(ع) خواسته ای را طلب نمودند و چون به مال و منال مورد انتظارشان نرسیدند یا از تکیه زدن بر فلان منصب و مقام دور ماندند از اردوگاه امام رخت بربستند.چهره های سیاسی و مشهوری چون عایشه، طلحه، زبیر، ابوموسی اشعری، زیدبن ثابت، حسان بن ثابت، ابوهریره، سعدابن ابی وقاص، اشعث بن قیس و دهها نفر دیگر به اپوزیسیون تبدیل شدند و از امام جدا گردیدند. تکلیف معاویه و حزب اموی نیز معلوم بودسه جنگ جمل، صفین و نهروان را در مدت کمتر از پنج سال بر امام تحمیل کردند، دامنه آشوب ها و اغتشاشات را گسترش دادند و با عدم تمکین در برابر قانون و حدود الهی گستاخانه باطل را بر حقیقت جولان دادند . حضرت امیر علیه السلام اما به دور از محافظه کاری های معمول حکام و با نفی مصلحت سنجی های کذایی بر راهبرد مبارزه همه جانبه با فساد سیاسی و اقتصادی ادامه دادند و به موازات آن بر زدایش انحرافات فکری و ایدئولوژیک مردم همت گماردند. فقدان قوه تحلیل شرایط و اوضاع سیاسی جامعه از سوی عوام و توده مردم و انحراف خواص و نخبگان از اصول بنیادین و ارزش ها نگذاشت آرمان های متعالی حکومت علوی به ثمر نشیند هر چند که این یک اشتباه استراتژیک است که حکومت علی(ع) را شکست خورده بدانیم . امروز حکومت علی(ع) الگوی مناسب و بی بدیلی برای همه حق طلبان و عدالتخواهان است . ایستادگی درمقابل پیمان شکنان وآشوب طلبان از ویژگی های علی(ع است انحراف پررنگ خواص و نخبگان حضرت مولی الموحدین علی (ع) با سه گروه “ ناکثین ، قاسطین و مارقین “ جنگ کرد، ایستادگی در مقابل آشوب طلبان و پیمان شکنان از ویژگی های علی(ع) است. “علی مرد جنگ بود”، حضرت علی (ع) هم با کفار و مشرکین و هم با آشوب طلبان و توطئه گران و پیمان شکنان جنگید اما هرگز تسلیم نشد. علی با ناکثین یعنی پیمان شکنان آشوب گران داخلی ، زیاده خواهان ، طلبکاران ، کسانی که ریاست را ارث پدرشان می دانستند و سردمداران آنها طلحه و زبیر بودند، جنگید. وی با بیان اینکه “ ناکثین خلافت نمی خواستند اما می گفتند ما را نبایداز مسئولیت ها کنار بگذارید و از مال و منال دور سازید”. اما علی شایسته سالار بود و اجازه نمی داد کسانی که عدالت نمی خواستند و قصد داشتند از مردم برای رسیدن به مقاصد خود سوء استفاده کرده و با ایجاد ناامنی و آشوب به ریاست برسند، بر مسند قدرت بنشینند. طلحه و زبیر با سوء استفاده از جایگاه عایشه به عنوان همسر پیامبر ص و کمک های بی دریغ بنی امیه که در حکومت امام علی ع دستشان از همه جا کوتاه شده بود، جنگ جمل به راه انداختند. گروه دیگری که علی (ع) با آنها جنگید همان قاسطین یعنی ستمگران است که رئیس آنها معاویه بود و درصفین منطقه ای بین عراق و شام با امیر المومنین وارد جنگ شد. سومین گروهی که امام علی(ع)با آنها جنگید مارقین همان از دین خارج شدگان و خوارج بودند، عده ای عقده ای و خشکه مقدس که سواد دین نداشته و از همه جبهه ها بریده بودند و سرانجام بوسیله یکی از افراد همین گروه به شهادت رسید. علی که روی کار آمد، گذر حوادث، پرده از غیب برداشت تا سخن پیامبر به شهود آید که علی برای تاویل قرآن خواهد جنگید همچنان که من بر سر تنزیل قرآن می جنگیدم . آری عمار یاسر همو که پیامبر خدا فرمود تو را گروه سرکش و ستم کار می کشند در صفین و در جنگ با معاویه این رجز را می خواند که ما با شما ] در روز بدر[ بر سر تنزیل قرآن می جنگیدیم و امروز بر سر تفسیر و تأویل آن می جنگیم اما مگر قبل از آن، جنگ علی با یاران افزون طلب خود در جمل جز بر سر تحریف یا تفسیر قرآن بود و مگر نه این که کسانی همان جا می گفتند جملی های شورشی، برادران مسلمان ما هستند و چرا برادرکشی؟! معاویه و عمرو عاص، قرآن و پیراهن سر نیزه را از نیزه داران طلحه الخیر و زبیرسیف الاسلام آموخته بودند. کاش یکی مثل طلحه و زبیر یا یکی مانند ابوموسی اشعری و امثال آنها سر بزنگاه به خود می آمد و از خویش می پرسید »معلوم هست کجایی؟« تا علی مجبور نشود بر جنازه طلحه بگرید و بگوید ابا محمد) طلحه(اینجا غریب افتاده، دوست نداشتم قریش را کشته ببینم. کاش شاخ نمی بستند برای امتیازخواهی و اشرافیگری و سلطنت طلبی اسلامی! و خروج از حاکمیت تا امام مجبور نمی شد شاخشان را بشکند و بگوید اصحاب جمل به سان رعد و برق غرش کردند و با این وجود دچار فشلی و شکست شدند. و ما غرش نمی کنیم مگر آن که رعدآسا هجوم بریم و نمی باریم مگر آن که سیل جاری سازیم خطبه 9 نهج البلاغه کاش یکی از آنها از خویش پرسیده بود اینجا چه می کنم، ستاره راهنمای من کو تا امام مجبور نشود با قلبی پر غصه، نمک نشناسی و بی انصافی را به یادشان بیاورد... ما امروز بر سر راه حق و باطل ایستاده ایم و هرکس راه خود را پی گرفت . کسی که اطمینان به آب دارد، سوز عطش طاقت از دستش برنخواهد گرفت خطبه 4 کاش علی آن روز که ابوموسی اشعری والی کوفه را برای برانگیختن سپاه شهر و مبارزه با شورشیان سرکش جمل فرا می خواند، او را در کنار خود می یافت و آواز » انا رجل « و اجتهاد مقابل نص را از وی نمی شنید که می گفت در حدیث شنیدم فتنه ای در می گیرد و باید زه کمان ها را گشود و شمشیر در غلاف کرد و در خانه نشست. و کاش آن روز که فتنه قرآن های سرنیزه برپا شد، علی ابوموسی را در کانون فتنه نمی یافت و سرزنش نمی کرد که اگر دیروز دروغ گفتی، که راه سرزنش را بر خویش هموار کردی و اگر راست گفتی، اکنون در میانه فتنه چه می کنی. اما صحابی اشرافی و مدعیان اجتهاد و شیخوخیت را کدام چشم برای دیدن فتنه؟ ! اکنون عمروعاص با ابوموسی و این دو، با اشعث بن قیس کنار هم قرار گرفته بودند تا تصویر فتنه »قرآن سرنیزه« و فریفتن حیرت زدگان سپاه علی را کامل کنند. نه، درباره عمروعاص با همه زیرکی اش نباید اغراق کرد. او قدرتی نداشت و آن قدر ضعیف و خوار مقدار بود که چون شمشیر آخته علی بن ابی طالب را در چند قدمی خویش یافت، بی آبرویی راه انداخت و کشف عورت کرد تا از مهلکه گریخت. عمروعاص را ابوموسی و اشعث ها عمروعاص کردند همچنان که تاج سلطنت را همین ها بر سر معاویه گذاشتند. کاش همه عمرو بن الحمق خزاعی بودند که به مقتدای خود عرض کرد اطاعت تو را چنان واجب می دانم که اگر امر کنی با پنجه کوه را از جای برکنم، چنان کنم و اگر فرمان دهی دریایی را به دلوی بکشم، باز نایستم. و علی دعایش کرد و فرمود کاش صد نفر مثل تو داشتم. فقط صدنفر! کاش صد نفر مثل مالک داشت که درباره اش فرمود خدا رحمت کند مالک را که برای من همان گونه بود که من برای رسول خدا ص بودم خدا رحمت کند مالک را به عهد خویش وفا کرد. درگذشت او بزرگترین مصیبت هاست و خداوند به مالک خیر دهد. مالک و چه مالکی؟ اگر کوه بود، کوهی بزرگ بود و اگر سنگ بود، سنگی بود سخت . به خدا سوگند که مرگ تو جهانی را لرزاند و جهانی را خرسند کرد. علی چه باید می کرد وقتی محرم راز و یار نزدیکش کمیل بن زیاد نخعی که بعدها توسط حجاج بن یوسف به شهادت رسید به هنگام حکومت بر ایالت هیت با غفلت از هجوم سپاه معاویه، باعث تاختن دشمن و غارت مردم تحت امارتش شده بود تا آنجا که حضرت توبیخش کرد و نوشت تو پلی شده ای برای عبور دشمنانت و غارت دوستانت نامه 16 نهج البلاغه جنگ با اصحاب جمل برای هدایت گمراهانزبیر پسر عمه پیغمبر(ص) و همان کسی است که فاطمه زهرا(س) می خواست به او وصیت کند و به امیر المؤمنین (ع) عرض کرد، اگر شما وصیت مرا قبول نمی کنید به زبیر وصیت کنم! او همان کسی است که با ابوبکر بیعت نکرد و از خواص حضرت علی(ع) بود. آن زبیر کارش به جایی رسید که مقابل امیرالمؤمنین(ع) ایستاد و آن حضرت درباره اش فرمود: او مصداق «أئمّه الکفر» و آن ناکثان و پیمان شکنانی است که «نکثوا ایمانهم» در شأن آنان نازل شده است. در روایت مذکور، پیامبر اکرم(ص) پس از آن که فرمودند، کسی که بنا است «علی التأویل» بجنگد همان کسی است که کفش مرا پینه می زند، پیغمبر(ص) به ابوبکر و عمر و دیگرانی که در آن جا بودند، فرمود: روزی بیاید که مردم سنّت های مرا کنار گذاشته و به دنبال آرای خودشان بروند ـ به قول امروزی ها «دموکراتیک» عمل کنند! ـ در آن روز کتاب خدا تحریف می شود و آیات خدا را طوری دیگر تفسیر می کنند. البته روشن است که تحریف لفظی منظور نیست؛ چرا که خداوند می فرماید: انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون. حجر (15). از این رو مراد پیامبر(ص) تحریف معنوی است؛ یعنی تفسیر به رأی. پیامبر(ص) می فرمایند، روزی بیاید که قرآن تفسیر به رأی می شود و معنای اصلی که منظور خدای متعال است بیان نمی شود. دلیل آن نیز این است که معنای اصلی خریدار ندارد! امیرالمؤمنین(ع) خود در این باره در نهج البلاغه می فرمایند: و انّه سیأتی علیکم ......نهج البلاغه، خطبه 147. زمانی بیاید که در آن روزگار اگر قرآن درست قرائت شود، هیچ کالایی بازارش بی رونق تر و کسادتر از قرآن نخواهد بود، اما اگر قرآن تحریف شده و بر غیر معنای صحیحش حمل گردد رونق بسیار خواهد داشت و هیچ کالایی پرخریدارتر از قرآن نخواهد بود!در زمان حضرت علی(ع) طوری شده بود که قرائت پیغمبر(ص) متروک و قرائت های جدید مطرح شده بود. حرّف کتاب اللّه و تکلّم فی الدّین من لیس له فی ذلک؛ کسانی درباره دین سخن می گفتند که صلاحیت آن را نداشتند. این جا است که علی(ع) باید با آنان بجنگد تا دین خدا زنده مانده و سنّت متروک من دوباره احیا شود: علی ا حیاء د ین اللّه تعالی. ریشه یابی فتنه جمل آنگاه که امام علی(ع) آب پاکی روی دست سران زرسالار فربه شده از خزانه بیت المال ریخت و به بانگ بلند بر بازگرداندن اموال بر تاراج رفته بیت المال- اگر چه کابین زنان شده باشد- اصرار نمود و مشی تقسیم عادلانه بیت المال بین فقیر و غنی را عملاً پیشه کرد؛ پیراهن خونین خلیفه مقتول به دروغ توسط قاتلان وی بر نیزه خونخواهی رفت و حکومت نوپای علی(ع) آماج تهاجم کسانی قرار گرفت که منافع هنگفت و بی حساب خود را در خطر می دیدند. از قضا پرچمداران این جریان دارای سوابق افتخارآمیز در اسلام بوده و مدال های بی نظیری از شخص پیامبر اعظم(ص) دریافت کرده بودند. زبیر، سیف الاسلام، طلحه، طلحه الخیر، عایشه، ام المؤمنین و قس علیهذا. ویژه خواران دوران حکومت خلیفه مقتول، شتری سرخ موی را سمبل حقانیت خود قراردادند و دست اتحاد با حاکم اموی شام، معاویه فرزند ابوسفیان- بزرگترین دشمن اسلام و پیامبر اکرم(ص)- سپردند و فتنه جمل را به امام عدالتخواه تحمیل کردند تا به امام(ع) اعلام کنند که ورود به حیطه دنیاگرایی خواص دنیا طلب، مستلزم پرداخت هزینه هایی بسیار سنگین است. کوتاه نیامدن امام (ع) از موضع عدالت طلبی همان و پذیرش سه جنگ خونین جمل وصفین و نهروان و در نهایت فرق شکافته و شهادت در محراب کوفه همان. مجادله و بگومگو یکی از پیامدهای فتنه است. چنان می شود که در بحبوحه جنگ جمل حارث بن حوت (عضو بعدی فرقه خوارج) گریبان امیر مؤمنان علی ع را بگیرد و با لحنی انکاری و اعتراضی بپرسد چرا باید با مسلمانانی که مثل ما نماز می خوانند و دیروز با ما در یک جبهه بوده اند بجنگیم؟ یا در بحبوحه جنگ تحمیلی صفین، جماعتی فریب خورده به جای اینکه نیزه و شمشیر را حواله آغازکنندگان جنگ کنند، تیزی سلاح و تندی زبان خویش را جانب امام بگیرند که چرا به مذاکره و حکمیت و مصالحه تن نمی دهی تا غائله بخوابد؟ فتنه چنان فضا را غبار آلود می کند که یکی از آن ساده دلان خیرخواه، از خود نمی پرسد چه کسانی سر به شورش گذاشتند و جنگ جمل یا صفین را تدارک کردند؟ خوارجی که نطفه حیرت در جانشان از جنگ جمل بسته شد و در صفین به پدیداری شورش در جبهه خودی منجر شد، آن قدر مروت نداشتند که به مقتدای خویش بگویند حق با تو بود و ما خطا کردیم و اکنون پشیمانیم. گفتند یاعلی همه با هم خطا کردیم و تو نیز باید توبه کنی که به حکمیت تن دادی! عاقبت نیز بر مولا شمشیر کشیدند و امام مجبور شد «چشم فتنه» را درآورد در حالی که نیک می دانست این جماعت آلت فعل فتنه گرانند. چه می شد کرد با جماعتی یاغی و شورشی که به هیچ صراطی مستقیم نشدند، به جای عذر تقصیر سر به لجاجت و عناد گذاشتند، با بریدن از معیار حق (ولایت) تن به اجتهادهای بدعت آلود دادند و تا آنجا پیش رفتند که اگر خرمایی از نخل کسی در کوچه می افتاد و یکی از آنها آن خرما را می خورد، آن دیگری می گفت باید از صاحب نخلستان حلالیت بطلبی اما همان ها در معابر و راه ها هر جا کسی رامی یافتند که محب علی بود، حکم به حلیت خون وی می دادند ولو آن شخص، زنی باردار باشد! امام قبل از همه این حوادث تلخ به حارث بن حوت فرمود: «تو کوته بینانه نگریستی نه عمیق و ژرف اندیشانه. تو حق را نشناخته ای تا بدانی یاران آن چه کسانی هستند و باطل را نشناخته ای تا بفهمی اصحاب آن کدام گروهند.» همه مسئله این بود که راه کج کردگان امتیازطلب همچنان نقاب حق بر چهره داشتند و جماعت را به اشتباه می انداختند حال آن که عملشان عین امتیازخواهی، جاه طلبی، یاغی گری و فساد فی الارض بود. وقتی برخی صحابی پیامبر(ص) این بدعت را نهادند، منافقین کافری چون پسر ابوسفیان هم که به مرحمت رسول خدا(ص) از مرگ رسته بودند جسارت پیدا کردند از «معبر» گشوده شده به واسطه صحابی رجعت طلب شبیخون بزنند. سران فتنه، دنیا طلب بودند.بزرگان اسلام در زمان پیامبر برسر قدرت با امیرالمؤمنین درگیر شدندحضرت امیر(ع) فرمود: چنان در دوران حکومت من برهم زده خواهیدشد و کاری می کنم با کف گیر آزمون مجدد انقلاب، آنهایی که پایین هستند بالا و افرادی که بالا هستند پایین بیایند و به این شکل زیر و رویتان می کنم. علی(ع) می فرماید: اینگونه نیست که یک بار امتحان دهید و تا آخر عمرتان گارانتی شوید. اینکه ما 30 سال پیش زمان پیامبر(ص) امتحان داده ایم، کافی نیست بلکه دوباره باید امتحان دهید چرا که هیچ کسی گارانتی نیست. فرمود که دراین امتحان مجدد، گاهی کسانی که سابقه های درخشان و طولانی از زمان پیامبر(ص) دراسلام داشتند دراین مسابقه و آزمون دوباره عقب می افتند و افرادی که در آن دوره کسی نبودند و کسی آنها را نمی شناخت جلو می افتند. امام فرمود: «این یک آزمون دوباره است و یک بار برای همیشه نیست، دوباره باید آزمون بدهید و به خدا سوگند من فریبتان ندادم و نخواهم داد و چیزی را ازشما مخفی نکردم. به خدا سوگند هیچ حقیقتی را ازشما پنهان نکردم. من حکومتی را تشکیل دادم که در آن با شما مردم چیزی را مخفی ندارم و هیچ گاه به شما دروغ نگفتم و مرا به این مقام و به این روز خبر داده اند. جالب این است اول کسی که با علی(ع) دست بیعت داد طلحه بود. بعد زبیر بیعت می کند و همین ها چندماه بعد با امیرالمؤمنین آن هم برسر قدرت درگیر می شوند. حضرت امیر می فرمایند: کسانی از شما که برادران خود من هستید، کسانی از شما دراین سالها در این دنیا غرق شدند و اموالی را تصاحب کردند. من وقتی مقابل این افراد را بگیرم و خواهم گرفت و فقط حقوق خود آنها را به آنها خواهم داد از دست من عصبانی خواهندشد. فریاد خواهند زد که پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم کرد و به ما ظلم کرد. آگاه باشید هرکس از مهاجرین و انصار و از اصحاب پیامبر و خویشان پیامبر و از بستگان پیامبر و همه کس خیال و گمان کند که به خاطر سابقه اش، به خاطر هم نشینی با پیامبر بر دیگران نسبت به بیت المال برتری دارد بداند که خطاست. روش امام علی(ع) در برخورد با مخالفان امام علی(ع) در پاسخ عده ای که مقابله با طلحه و زبیر را نمی پسندند، فرمودند: من نه تنها غافلگیر نمى شوم و با شمشیر برنده هواداران حق بر کسانى که به حق پشت کرده اند نبرد مى کنم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور مى جنگم. طلحه و زبیر با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرده بودند، سپس با دغل بازىهاى معاویه، از ایشان رویگردان شده و جنگ جمل را برپا کردند. داستان پیمان شکنی این دو نفر به طور اختصار چنین است: «پس از آنکه مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند. آن حضرت به معاویه نوشت: «مردم عثمان را بدون مشورت با من کشتند و سپس با مشورت و اجتماع میان خود با من بیعت نمودند، موقعى که نامه من به تو رسید، با من بیعت کن و بزرگان اهل شام را به نزد من بفرست.» وقتى که فرستاده امیرالمؤمنین(ع) به نزد معاویه رسید و معاویه نامه آن حضرت را خواند، مردى را از قبیله بنى عمیس انتخاب نموده نامهاى به وسیله او به زبیر بن عوام نوشت. وقتى که این نامه به زبیر رسید، خوشحال شد و طلحه را از مضمون نامه مطلع ساخت و آن دو تردیدى در خیرخواهى معاویه به خود راه ندادند و از آن موقع به مخالفت با على(ع) تصمیم گرفتند. چند روز از بیعت طلحه و زبیر با على(ع) گذشته بود که آن دو نفر نزد او آمده گفتند: یا امیرالمؤمنین(ع)، تو از جفا و خشونتى که در تمام دوران خلافت عثمان بر ما گذشت، اطلاع دارى و می دانى که همواره بنى امیه منظور عثمان بود. خداوند پس از او خلافت را به تو عنایت کرده است، ما را به بعضى از ریاستها نصب فرما.امیرالمؤمنین(ع) به آن دو نفر چنین پاسخ مىدهد که به قسمت خداوندى درباره خود راضى باشید، تا درباره شما بیاندیشم و بدانید من در امانتى که به من سپرده شده است، کسى را شریک نمىگردانم مگر اینکه به دین و امانتش اطمینان داشته باشم، چه از یاران من باشد و چه کس دیگرى که شایستگى او را دریافته باشم. طلحه و زبیر پس از شنیدن این پاسخ مأیوس شده از على(ع) منصرف گشتند و از او خواستند که اجازه بدهد تا براى انجام عمل عمره رهسپار مکه شوند» ابن ابى الحدید مىنویسد: طلحه و زبیر نزد على(ع) آمده اجازه رفتن براى عمره خواستند. على(ع) فرمود: شما براى عمره نمىروید. آن دو سوگند به خدا خوردند که قصدى جز عمره ندارند. على(ع) فرمود: شما اراده عمره نکردهاید، بلکه حیلهگرى به راه انداخته، مىخواهید بیعتى را که با من نمودهاید، بشکنید. سوگند به خدا خوردند که نه نظر مخالفت با او دارند و نه مىخواهند بیعتى را که با او کردهاند بشکنند و هیچ مقصودى جز انجام عمل عمره ندارند. آنهایی که از امام جلو افتادند على(ع) فرمود: بیعت مجدد کنید، آن دو با سختترین سوگندها و پیمانها بیعت را تکرار کردند، على(ع) به آن دو اجازه داد که براى عمره بروند. وقتى که آن دو بیرون رفتند، على به اشخاصى که حاضر بودند، فرمود: سوگند به خدا، آن دو را نخواهید دید مگر در شورشى که به کشتار خواهند پرداخت. آنان که حاضر بودند، عرض کردند: یا امیرالمؤمنین(ع)، دستور فرمایید: آن دو را برگردانند. فرمود: بگذارید به راه خود بروند تا قضاى خداوندى [که زمینهاش را خودشان فراهم ساختهاند] بر سرشان فرود آید. این دو نفر از مدینه خارج شده رهسپار مکه گشتند. به هر کس که مىرسیدند، مىگفتند: على بن ابیطالب(ع) بیعتى در گردن ما ندارد و بیعت ما با او از روى اکراه بوده است!! دروغ و افتراى طلحه و زبیر به گوش على (ع) رسید. فرمود: خداوند آن دو را از رحمت خود به دور و از آشیانه زندگىشان آواره کند. سوگند به خدا مىدانم که آن دو با بدترین وضعى خود را خواهند کشت و کسى که به آن دو نزدیک شود، شومترین روز را بر سرش خواهند آورد. آنان با دو قیافه منحرف بر من روى آوردند و با دو چهره حیلهگرى و پیمانشکنى از من برگشتند. سوگند به خدا، آنان پس از این روز مرا نخواهند دید مگر در میان سپاه خشن که خود را در برابر آن به کشتن خواهند داد. دور از رحمت خدا شوند و محو گردند.» آنهایی که از امام عقب افتادند گروه دیگری از اطرافیان آن حضرت(ع)، روش دیگری را برگزیدند، هنگامى که طلحه و زبیر پیمان شکنى کردند و با عایشه به بصره آمدند و آن جا را در زیر سلطه خود قرار دادند، بعضى معتقد بودند که امام با آنها درگیر نشود؛ آنها را به حال خود رها سازد و پایه هاى خلافت را محکم کند، چیزى نمى گذرد که آنان تسلیم مى شوند. امام(ع) در پاسخ به آنها فرمودند: به خدا سوگند! من همچون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم بر در لانهاش بهخواب رود و ناگهان دستگیرش سازند، نه،(من کاملا مراقب مخالفان هستم) و با شمشیر برنده علاقهمندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کردهاند خواهم ساخت و با دستیارى فرمانبرداران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنار خواهم زد. من این کار را تا واپسین روز عمرم ادامه خواهم داد، به خدا سوگند! از هنگام مرگ پیغمبر (ص) تا هم اکنون از حق خویشتن محروم ماندهام و دیگران را به نا حق بر من مقدم داشتهاند.واقعیت هاى تاریخى آن زمان نشان مى دهد که پیشنهاد عدم تعقیب طلحه و زبیر بسیار ساده لوحانه بود؛ چرا که نقشه این بود که آنها بصره و سپس کوفه را در اختیار خود بگیرند و معاویه با آنها بیعت کند و در شام از مردم نیز براى آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخش هاى عمده جهان اسلام در اختیار جاه طلبان پیمان شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست على(ع) بماند.آنها با تکیه بر شعار خونخواهى عثمان روز به روز مردم را به هیجان بیشتر فرا مى خواندند و تدریجاً این شعار که قاتل عثمان، على(ع) است را در میان مردم پخش مى کردند و مردم ناآگاه را بر ضد امام مى شوراندند. واضح است که اگر امیرمؤمنان على(ع) با سرعت، ابتکار عمل را در دست نمى گرفت نقشه منافقان به زودى عملى مى شد و همان گونه که مى دانید با آن سرعت عمل که امام در پیش گرفت نخستین توطئه و تلاش جدایى طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانى بصره و کوفه و تمام عراق را نجات داد و اگر برنامه امام(ع) در مورد ظالمان شام با مخالفت بعضى از یاران ناآگاه رو به رو نمى شد به خوبى شام نیز از شر ظالمان نجات مى یافت و پاکسازى مى شد و جهان اسلام یکپارچه در اختیار آن حضرت قرار مى گرفت، ولى متأسفانه جهل و ناآگاهى و لجاجت در برابر فریب و نیرنگ دشمن، کار خود را کرد و جنگ با شامیان در آستانه پیروزى کامل، متوقف گشت. هوشیاری لازمه رهبری امام(ع) در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده است که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند. سپس در ادامه این سخن امام(ع) به نکته دیگرى مى پردازد که گفتار اولش را با آن تکمیل مى کند، مى فرماید: «من نه تنها غافلگیر نمى شوم، بلکه با هوشیارى تمام مراقب مخالفان هستم و ابتکار عمل را از دست نمى دهم و با شمشیر برنده هواداران حق بر کسانى که به حق پشت کرده اند نبرد مى کنم و با دستیارى فرمانبرداران مطیع با عاصیان ناباور مى جنگم و این روش همیشگى من است تا روزى که زندگى ام پایان گیرد!» بدیهى است در یک جامعه، همواره همه مردم طالب حق نیستند؛ گروهى بى ایمان یا سست ایمان و هواپرست و جاه طلب وجود دارند که وجود یک پیشواى عالم و عادل را مزاحم منافع نامشروع خود مى بینند و دست به تحریکات مى زنند و از حربه هاى فریب و نیرنگ و دروغ و تهمت و شایعه پراکنى بهره مى گیرند. پیشوایان آگاه و بیدار باید به این گونه افراد مهلت ندهند و همانند یک عضو فاسد سرطانى، آنها را از پیکر جامعه جدا سازند و نابود کنند و در صورتى که خطرشان شدید نباشد آنها را محدود کنند و همیشه هواداران حق و مطیعان گوش بر فرمان، سلاح برنده اى براى در هم کوبیدن این گروهند. امام(ع) در سومین و آخرین نکته از سخن خود اضافه می کند که این کارشکنی ها برای من تازگی ندارد: «به خدا سوگند از زمان وفات پیامبر(ص) تا امروز همواره از حقم باز داشته شده ام و دیگران را بر من مقدم داشته اند!» اشاره به این که کار طلحه و زبیر یک مسأله تازه نیست؛ حلقه ای است از یک جریان مستمر که از روز وفات پیامبر(ص) شروع شد و هنوز هم ادامه دارد. در کلامى از امیرمؤمنان(ع) که شیخ مفید در ارشاد آورده است چنین مى خوانیم: «هذا طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ لَیْسا مِنْ اَهْلِ النُّبُوَّةِ وَ لا مِنْ ذُرّیَّةِ الرَّسُولِ(ص) …….لِیَذْهَبا بِحَقّی وَ یُفَرِّقا جَماعَةَ الْمُسْلِمینَ عَنّی: این طلحه و زبیر با اینکه نه از خاندان نبوتند و نه از فرزندان رسول خدا(ص)، هنگامى که دیدند خداوند حق ما را بعد از سالها به ما باز گردانده حتى یک سال، بلکه یک ماه کامل صبر نکردند و برخاستند و همان روش گذشتگان را در پیش گرفتند که حق مرا از میان ببرند و جماعت مسلمین را از گرد من پراکنده سازند!» امام(ع) در این گفتار تاریخى خود درسى به همه زمامداران بیدار و با ایمان و مسئولان کشورهاى اسلامى داده که براى مقابله با خطرات دشمن، گاه روزها، بلکه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است. نباید فرصت را به سادگى از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهاى سست عافیت طلبان گردند.امام(ع) افرادى را که این لحظات حساس را از دست مى دهند تشبیه به کفتار کرده است. این تشبیه از چند جهت قابل توجه است: کفتار، حضور دشمن را احساس مى کند ولى با زمزمه هاى او به خواب مى رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى شود. کفتار در خانه و لانه خود شکار مى شود.کفتار حتى بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار مى گردد و به دام مى افتد. کسانى که فرصت هاى زودگذر را با خوش باوری ها یا ضعف و سستى یا تردید و تأمل از دست مى دهند نیز همچون کفتارند، به خواب مى روند و در خانه و لانه خود به دام مى افتند و مقاومتى از خود نشان نمى دهند. این سخن بدان معنا نیست که بى مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند؛ بلکه باید با مشاورانى شجاع و هوشیار، مسائل را بررسى کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود. تفاوت بلا و فتنه لغت بلا، غالبا در آزمایش هایی به کار می رود که حق از باطل به آسانی تمییز داده می شود. اما فتنه غالبا در آزمایش هایی مصرف می شود که حق از باطل به سادگی تمییز داده نمی شود.به عنوان مقدمه، دو مطلب را که یکی در ارتباط با خصوصیت های امتحان و آزمایش های الهی است و دیگری جنبه های عمومی دارد و در امتحانهای بشری هم مطرح است، - 1 آزمایشهای الهی بدون اعلام قبلی استآنچه که امتحان را خیلی پیچیده می کند، این است که شاگرد نداند که دارد امتحان می شود. در آزمایشهای الهی، این طور نیست که خداوند اعلام کند چه موقعی تو را می آزمایم. هر لحظه ما داریم امتحان می شویم. برخلاف آزمایش های بشری در ارتباط با اکتساب علوم که در آنها اعلام قبلی می کنیم. - 2 برخی آزمایشات پیچیده هستند در امتحانات بشری هم این گونه است که گاهی اوقات شاگرد، جواب سوالات امتحانی را می داند اما استاد در طرح سوالات، یک نوع پیچیدگی را مطرح می کند. چه بسا مطلب ساده باشد اما به نحو پیچیده و دو پهلو و گاهی هم چند پهلو است؛ مانند سوالات چهارگزینه ای. خدا نکند هر دو اینها با هم باشد؛ یعنی از طرفی انسان از اینکه در بوته آزمایش است، غفلت داشته باشد و از آن طرف هم سوال امتحان یک سوالی باشد که انسان نتواند حق را از باطل به سادگی تمییز بدهد. تفاوت : چه بسا لغت بلا، غالبا در آزمایش هایی به کار می رود که حق از باطل به آسانی تمییز داده . اما فتنه غالبا در آزمایش هایی مصرف می شود که حق از باطل به سادگی تمییز داده نمی شود. آزمایش های الهی گاهی به صورت فتنه است و تمییز دادن حق از باطل بر اثر هواهای نفسانی مشکل می شود. ویژگی های فتنهپس از بازگشت از جنگ صفین و رویارویی با لشکریان معاویه علی ع در میان مردم حاضر شدند و شرایط موجود را تجزیه و تحلیل کردند. در آن جمع برای روشن شدن افکار مردم و پاسخگویی به پرسش ها و شبهه هایی که بر اثر تبلیغات معاویه در ذهن مردم جای گرفته بود مطالب بسیار مهمی بیان کردند. امام علی ع معاویه را یکی از مظاهر و نمادهای عینی فتنه می داند و شخصیت واقعی او را به عنوان نماد جاهلیت و اشرافیت قریش مورد شناسایی قرار داده است . معاویه برای بازگرداندن جاهلیت و اشرافیت پای در وادی اسلام نهاد و تمام هم و غم خود را صرف این موضوع کرده بود. لذا وقتی علی ع می خواهد شرایطی را که معاویه آغاز کرده و در صدد گسترش آن است ترسیم کند شرایط فتنه زده دوران جاهلیت را مطرح می کند و با یادآوری شرایط سختی که بر مردم آن زمان رفته است نسبت به آینده ای که در انتظار آنها می باشد بیم می دهد و اعلان خطر می کند. اینک برای اینکه بتوانیم ویژگی های فتنه را ارزیابی کنیم به بررسی جامعه نمونه فتنه که علی علیه السلام توصیف کرده است می پردازیم : « والناس فی فتن انجذم فیها حبل الدین و……..بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم » « و این هنگامی بود که مردم به فتنه ها گرفتار بودند و رشته دین سست و نااستوار و پایه های ایمان ناپایدار. پندار با حقیقت به هم آمیخته . همه کارها در هم ریخته . راه رهایی دشوار و پناهگاهش ناپایدار چراغ هدایت بی نور دیده حقیقت بینی کور همگی به خدا نافرمان فرمانبر و یاور شیطان از ایمان روگردان . پایه های دین ویران شریعت بی نام و نشان راههایش پوشیده و ناآبادان . دیو را فرمان بردند و به راه او رفتند و چون گله که به آبشخور رود پی او گرفتند. تخم دوستی اش را در دل کاشتند و بیرق او را برافراشتند حال آن که فتنه چون شتری مست آنان را به پی می سپرد و پایمال می کرد و ناخن تیز بدان ها درمی آورد; و آنان دچار موج فتنه سرگردان بودند درمانده و نادان فریفته مکر شیطان . در خانه امن کردگار با ساکنانی تبه کار و بدکردار خوابشان شب بیداری سرمه دیده شان اشک جاری در سرزمینی که عالم آن دم از گفت بسته و جاهل به عزت در صدر نشسته . » (1 ) در این خطبه علی علیه السلام جلوه های فتنه و جامعه فتنه زده را به خوبی تبیین می کنند و ویژگی های آن را به این شرح بیان می دارند : .1 رشته دین سست و نااستوار می گردد . .2 پایه های ایمان ناپایدار می گردد . .3 پندار با حقیقت به هم آمیخته و همه کارها در هم ریخته می شود . .4 خارج شدن از وضعیت ایجاد شده مشکل و دشوار خواهد شد . .5 چراغ هدایت بی نور و دیده حقیقت بین کور می شود . .6 نافرمانی خداوند فراوان است . .7 فرمانبری و یاوری شیطان افزایش می یابد . .8 دین گریزی رو به فزونی می گذارد . .9 بنیاد ارزش های دینی و معنوی در جامعه فرو می ریزد . .10 از کارکردهای دین و ارزش والای آن غفلت می شود . .11 تعالیم و آموزه های دینی عقب افتاده و نامقبول جلوه می کند . .12 جامعه به سان گله ای که در پی آبشخور می رود رو به سوی جلوه های شیطانی می گذارد و سنگ طرفداری از شیطان را به سینه می زند. .13 غم و اندوه بر چنین جامعه ای حاکم می گردد و آسایش و راحتی رخت برمی بندد . .14 در این جامعه عالمان و دانشمندان منزوی و کنار گذاشته می شوند و جاهلان و نادانان جایگاه پیدا می کنند . علی علیه السلام در این خطبه و سایر خطبه ها (2 ) پرده از یک معمای بزرگ تاریخی و اجتماعی برداشته و کاملا ویژگی های فتنه را توصیف کرده و توصیه نموده است که هرگاه زمانه به فتنه گرفتار آمد و جلوه های آن پدیدار شد بر جای خویش بمانید و دچار تزلزل و تردید نشوید و بدون مطالعه و بررسی همه جانبه وارد این معرکه نشوید. چون فتنه از گذرگاه ها و راه های مخفی و غیرآشکار وارد می شود و دست های پنهان آن را هدایت می کند. وقتی فتنه فرامی رسد مانند جوانی است که در عنفوان جوانی به سر می برد بسیار شاداب جذاب و با نشاط است هیچ کس از او نمی ترسد و احساس خطر نمی کند. فتنه مانند جوان روز به روز رشد می کند و در جامعه گسترش می یابد. برخوردها و جلوه های آن به سنگ می ماند که اثر نمی پذیرد و تحت تاثیر عواطف و احساسات پیرامونی قرار نمی گیرد و برعکس با ضربه های شکننده و خردکننده محیط پیرامونی خود را ویران می کند. ستمگران و فتنه جویان در مقابل امتیازاتی که از یکدیگر می گیرند بر سر این فتنه معامله می کنند و آن را به همدیگر وامی گذارند و مانند سگ هایی که بر سر مرداری نزاع می کنند به جان هم می افتند و آن را از هم می ربایند. وقتی که فتنه انگیزان تصمیم می گیرند جامعه ای را دچار سرگردانی و بحران کنند به باطل خود با شعارهای فریبنده لباس حق می پوشانند و با ترفندهای مختلف سیمای حق را مورد هجوم قرار می دهند و با انواع اتهام ها و دسیسه ها چهره حق را زشت جلوه می دهند تا اینکه از روحیه حق پذیری مردم استفاده کنند و برنامه های شوم و پلید خود را در میان مردم رواج دهند. لذا وقتی که فتنه در جامعه گام می گذارد مردم آن را نمی شناسند و چه بسا به استقبال آن می روند و از آن حمایت می کنند ولی وقتی آتش فتنه خاموش شد و توانایی و اقتدار خود را از دست داد پرده ها کنار می رود و سیمای زشت آن برای مردم ظاهر می گردد. این فتنه ها تا زمانی که اقتدار و جایگاه دارند به گردباد می مانند که هر لحظه در شهری و دیاری هستند و آن چنان اوضاع را آشفته می سازند که قدرت تشخیص از بین می رود و تمام حرکت ها و برنامه ها تحت تاثیر آن گردبادها قرار می گیرند. نمونه بارز این فتنه ها فرزندان امیه بودند که با همین شیوه وارد عرصه اسلام شدند. ابوسفیان تا واپسین لحظه از پایگاه جاهلیت و اشرافیت قریش حمایت کرد و در همه جنگ ها با مسلمانان و مسیر هدایت به نبرد برخاست و فرماندهی جنگ ها را عهده دار بود; ولی هنگامی که با قدرت شکست ناپذیر اسلام مواجه گردید تسلیم شد و مورد عفو و رحمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفت . او و فرزندان و برخی از وابستگانش لحظه ای از توطئه دست برنداشتند و همان گونه که امام علی علیه السلام ترسیم کرده بود مانند نوجوانی وارد اسلام شدند و آهسته آهسته دامنه قدرت خود را گسترش دادند. پاورقی : 1 ـ نهج البلاغه خطبه 2 .2 ـ نهج البلاغه خطبه 151 3 ـ بازشناسی فتنه از منظر امام علی (ع ) ص 31 ـ27 از دیدگاه حضرت علی (ع ) در فتنه هاست که ریشه دین سست و نااستوار می گردد پایه های ایمان ناپایدار می شود همه کارها در هم ریخته می شود پندار و حقیقت به هم می آمیزند چراغ هدایت بی نور و دیده حقیقت بین کور می شود فرمانبری و یاوری شیطان افزایش می یابد دین گریزی رو به فزونی می رود بنیاد ارزش های دینی و معنوی فرو می ریزد از کارکردهای دین و ارزش های والای آن غفلت می شود غم و اندوه حاکم می گردد آسایش و راحتی رخت برمی بندد جامعه عالمان و دانشمندان منزوی و کنار گذاشته می شوند و جاهلان و نادانان جایگاه پیدا می کنند سرچشمه فتنهسرمنشأ بسیاری از آشوبها و فتنههای اجتماعی، دنیا خواهی و رفاه طلبی خواص آن جامعه است. پیروی از هوای نفس و بیتقوایی عامل ایجاد بسیاری از اختلافات و آشوب هاست. اختلافی که میان علمای ادیان دیگر و اسلام پیش آمد. علمای یهود، عیسی را کنار زدند و علمای یهود و نصارا پیامبر خاتم را نفی کردند. اختلافاتی که پس از رحلت پیامبر (ص) نیز پدید آمد، همه و همه به خاطر خودخواهی، حفظ منافع شخصی، قدرت طلبی و سودجویی عدهای دنیا طلب بود. «میر سید شریف جرجانی» مهمترین اختلافات پس از رحلت تا حاکمیت علی ابن ابیطالب (علیه السلام) را این گونه برمیشمارد:• «جریان قلم و دوات و کاغذ خواستن پیامبر. • تخلف از لشکر اسامه و تمرّد از دستورات پیامبر.• اختلاف در مسئله امامت و جانشینی پیامبر با اینکه نص صریح بر آن وجود داشت.• اختلاف در ماترک پیامبر و فدک • اختلاف در مسئله شورا• اختلاف در قتل عثمان و نسبت دادن آن به علی • اختلاف معاویه و بعضی اصحاب و کارشکنی آنها باعلی • راه اندازی جنگ جمل و مانند آن ». [جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 376؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 22.در جریان فتنه جمل نیز خواص، امتیازات ویژهای را از حاکمیت طلب میکردند و وقتی که نرمشی از سوی امام علی (ع) مشاهده نشد و امام با زیادهخواهی آنان مخالفت کرد، به شورش، غارت اموال عمومی و جنگ و خونریزی روی آوردند. شروع فتنه با اعتراض فتنهها گاهی با یک اعتراض ساده کلید میخورد. یعنی فتنهگران در ابتدا هدف نهایی خود را بیان نمیکنند. در فتنه جمل ماجرا با اعتراض طلحه و زبیر شروع و با خارج شدن به بهانه عمره و تجمع در مکه و بیان اعتراض رسمی به حاکمیت امیر المؤمنین (ع) ادامه یافت. با فراهم آمدن زمینهها همین اعتراضات تبدیل به شورشی بزرگ شد. اتهام معاویه و فریب مردم به خونخواهی عثمان : معاویه در نامهاش چنین نوشته بود: از معاویة بن صخر به على بن ابیطالب اما بعد به جان خودم سوگند اگر دامن تو بخون عثمان آلوده نبود مسلمین که با تو بیعت کردند تو نیز مانند ابوبکر و عمر و عثمان بودى ولى تو مهاجرین را به قتل عثمان تحریک کردى و انصار را از یارى او ممانعت نمودى و مردم نادان سخن ترا اطاعت کرده و او را مظلومانه به قتل رسانیدند اکنون مردم شام از پاى ننشینند و دست از مقاتلت تو بر ندارند تا اینکه قتله عثمان را به آنها سپارى و امر خلافت را هم بشورى واگذارى و حجت تو بر من مانند حجت تو بر طلحه و زبیر نیست زیرا آنها با تو بیعت کرده بودند ولى من با تو بیعت نکردهام همچنین حجت تو بر مردم شام مانند حجت تو بر مردم بصره نیست چه اهل بصره ترا اطاعت کرده بودند اما شامیان ترا اطاعت نکردهاند و اما شرافت ترا در اسلام و قرابت ترا با پیغمبر و موقعیت ترا در میان قریش انکار نمیکنم و السلام (1) ! از آنچه تا کنون درباره قتل عثمان گفته شد چنین بر می آید که موضوع خونخواهى از قتله عثمان در آن روزها براى هر یاغى و طاغى دستاویز و بهانهاى براى فتنه انگیزى شده بود و عجب اینکه همان قتله عثمان ادعاى خونخواهى میکردند و کسى را متهم این ماجرا مینمودند که نه تنها در قتل عثمان دخالتى نداشت بلکه بمنظور خیر خواهى او را نصیحت کرد و در موقع محاصره خانهاش بوسیله مردم مدینه براى رفع تشنگى او آب هم بمنزل وى فرستاده بود! از شگفتىهاى مسخره آمیز تقدیر اینست که عمرو عاص مردم را بر کشتن عثمان تحریک کند، عایشه روبروى او آشکارا به مخالفت برخیزد، معاویه از یارى او شانه خالى نماید، طلحه و زبیر به مخالفین وى کمک کنند و آنگاه اینها هر یک دیگرى را بخونخواهى او تشویق کنند و خون عثمان را از على بن ابیطالب که خیر خواهانه به او اندرز داده و او را از این سرانجام بر حذر داشته و در پیش آمدها سپر بلاى او شده است مطالبه نمایند (2) ! بارى على ع نامه معاویه را پاسخ نوشت که بیعت من یک بیعت عمومى است و شامل همه افراد مسلمین میباشد اعم از کسانى که در موقع بیعت در مدینه حاضر بوده و یا کسانى که در بصره و شام و شهرهاى دیگر باشند و تو گمان کردى که با تهمت زدن قتل عثمان نسبت به من میتوانى از بیعت من سرپیچى کنى و همه میدانند که او را من نکشتهام تا قصاصى بر من لازم آید و ورثه عثمان در طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کسانى هستى که با او مخالفت کردى و در آن موقع که از تو کمک خواست وى را یارى نکردى تا کشته شد. على ع از موقع ورود به کوفه چند ماهى که در آن شهر اقامت داشت براى جلوگیرى از وقوع جنگ با شامیان چند مرتبه به معاویه نامه نوشته و او را نصیحت کرد و عواقب وخیم مخالفت و ناسازگارى او را که موجب جنگ و خون ریزى گردید به وى تذکر داد ولى از اینهمه نامهنگارى نتیجهاى حاصل نشد و معاویه لجوج هر دفعه در پاسخ نامههاى آن حضرت همان سخنان سابق خود را نوشته و او را به قتل عثمان متهم نمود! و یکى از نامههاى خود را بوسیله مردى از طایفه عبس که (در اثر تبلیغات سوء معاویه) از دشمنان على (ع) بود بحضور آن حضرت فرستاد و چون آن مرد وارد کوفه شد یکسر به مسجد رفت و نامه معاویه را تقدیم نمود. على ع از او پرسید در شام چه خبر است؟ آن مرد با گستاخى گفت سینه تمام اهل شام از بغض و کینه تو مالامال است و تا خون عثمان را از تو نستانند آرام نخواهند نشست! على ع فرمود اى احمق معاویه ترا گول زده است کشندگان عثمان جز چند نفر که یکى از آنها نیز معاویه بود کس دیگرى نیست ، چند نفر از اصحاب آن جناب خواستند آن مرد را بقتل رسانند اما على ع مانع شد و فرمود او سفیر است و بر سفیر باکى نیست آنگاه نامه معاویه را باز کرد و دید فقط نوشته شده:بسم الله الرحمن الرحیم و به چیز دیگرى اشاره نگردیده است على ع فرمود معاویه تصمیم جنگ دارد! و سپس سخنى چند از حسن نیت خود و مکر و فریب معاویه به مردم صحبت کرد و آنها را براى مبارزه با حیله گریهاى معاویه دعوت فرمود. سفیر معاویه که از بزرگوارى و سخنان على ع بهیجان آمده بود بلند شد و گفت :یا امیر المؤمنین مرا ببخش من ترا بیش از هر کس دشمن داشتم ولى اکنون دوستت دارم زیرا حقایق امور بر من روشن شد و دانستم که معاویه تمام مردم شام را مثل من فریفته است اجازت فرما که پس از این در رکاب همایون تو خدمتگزار باشم و بدین وسیله کینه و بغض سابق را بارادت و محبت تو تبدیل گردانم، على ع او را نوازش کرد و به اصحاب خود فرمود که از وى نگهدارى کنند. چون این خبر به معاویه رسید بسیار اندوهگین شد و گفت این مرد تمام اسرار ما را خواهد گفت پس خوبست پیش از اینکه على بما حمله کند ما در اینکار به او پیشدستى کنیم. معاویه براى انجام این امر از تمام بزرگان نزدیک به خود و از صحابه پیغمبر ص که در مدینه بودند و مخصوصا از بنى امیه دعوت نمود که در این مورد با وى همکارى کرده و او را یارى و مساعدت نمایند لذا براى هر یک از آنان نامه جداگانه نوشت و آنها را بکمک خود خواند ولى جز بنى امیه کسى به دعوت او پاسخ مثبتى نداد حتى عبد الله بن عمر صراحة نوشت که از حیله و نیرنگ معاویه با خبر است و او خود از فرستادن کمک براى عثمان عمدا خوددارى نمود تا عثمان کشته شود و او مستقلا در شام حکومت کند. بعضى از رجال و صحابه نیز جوابى شبیه پاسخ عبد الله به معاویه دادند و از همکارى با او خوددارى نمودند و معاویه فقط به پشتیبانى بنى امیه در صدد مقابله و مقاتله با على ع بر آمد ولى پیش خود فکر کرد که انجام اینکار بدین سادگیها هم نیست و طرف شدن با على ع کار هر کسى نباشد زیرا على ع از هر جهت بر معاویه امتیاز و برترى دارد و از نظر زهد و علم و شجاعت و تقوى طرف قیاس با معاویه نیست و از حیث حسب و نسب و قرابت به رسول خدا ص هم بر معاویه رجحان و برترى دارد و همه مردم او را میشناسند و ترجیح معاویه بر على ع موقعى امکان پذیر است که نیروى تفکر و عاقله اشخاص از بین رفته باشد. گاهى در ذهن خود مجسم مینمود که صحنه کارزار است و على ع او را به مبارزه می طلبید آنگاه از عجز و ناتوانى خود در برابر آن حضرت لرزه بر اندامش می افتاد و هیولاى مرگ را به چشم خود مشاهده میکرد ولى با همه این احوال دل از حب جاه و هواى حکومت بر نمیداشت. معاویه عمرو عاص را جهت جنگ با علی به خونخواهی می طلبد مدتى در اثر این خیالات شب و روز او یکى بود و نمی دانست به چه ترتیب مقصود شوم خود را به مرحله اجرا در آورد بالاخره برادرش عتبة بن ابی سفیان گفت تنها راه حل این مسأله همراه کردن عمرو عاص است با خود زیرا او از نظر سیاست و مکر در تمام عرب مشهور است و جائیکه مکر و حیله در کار باشد فریفتن مردم عوام کار ساده و آسان است و چون عقل و شعور مردم با مکر و حیله ربوده گردد در آن حال ترجیح تو بر على امکان پذیر خواهد بود! معاویه گفت عمرو عاص این دعوت را از من نپذیرد زیرا او هم می داند که على از هر جهت بر من رجحان و برترى دارد عتبه گفت عمرو مردم را میفریبد تو هم با پول و وعده عمرو را بفریب ! (4) معاویه پیشنهاد برادرش را پسندید و نامهاى با آب و تاب تمام به عمرو عاص که در آن موقع در فلسطین بود فرستاد و مضمون نامه بطور خلاصه این بود که من از جانب عثمان در شام حاکم هستم و عثمان هم خلیفه پیغمبر بود که در خانهاش تشنه و مظلوم کشته شد و تو میدانى که مسلمین در قتل او بسیار غمگیناند و لازم است که از قتله عثمان خونخواهى کنند و من تو را دعوت میکنم که در این خونخواهىشرکت کنى و از این پاداش و ثواب بزرگ بهره ببرى! عمرو عاص بمحض خواندن نامه مقصود معاویه را دانست و بدون اینکه به روى او آورد و به او بفهماند که مقصودش را دانسته است پاسخ وى را چنین نوشت که اى معاویه مرا بر خلاف حق به جنگ على ترغیب نمودهاى در حالیکه على برادر رسول خدا و وصى و وارث اوست و تو هم که خود را حاکم عثمان میدانى با کشته شدن او دوره حکومت تو نیز خاتمه یافته است، آنگاه راجع به اسلام و ایمان على ع و شرح جنگها و خدمات نظامى او اشاره کرده و آیاتى را که درباره آن حضرت نازل شده و احادیثى را که از پیغمبر ص در مورد وى رسیده است همه را مفصلا به معاویه نوشت. معاویه که دید تیرش به سنگ خورده و نتوانسته عمرو را بدون قید و شرط از فلسطین به شام کشد ناچار تا حدى پرده از روى کار کنار زد و مجددا نامهاى با اختصار چنین نوشت : اى عمرو جنگ طلحه و زبیر را با على ع شنیدى و اکنون مروان بن حکم نیز با جمعى از اهل بصره نزد من آمده و على هم از من بیعت خواسته است و من چشم به راه تو دارم تا در اطراف این مسأله با تو سخن گویم پس در آمدن به سوى من تعجیل کن که در نزد من جاه و مقام و منزلتى خواهى داشت. چون نامه معاویه به عمرو عاص رسید پسران خود عبد الله و محمد را فرا خواند تا نظر آنها را نیز در اینکار بداند،عبد الله پدرش را از رفتن به سوى معاویه منع کرد ولى محمد او را بدین کار ترغیب نمود عمرو گفت عبد الله آخرت مرا در نظر گرفت ولى محمد دنیاى مرا خواست،و با اینکه عمرو این مطلب را بهتر از همهمیدانست باز بدنیا گروید و آخرت را فراموش کرد . (5) عمرو عاص با سرعتى تمام طى طریق کرد و خود را به شام رسانید و معاویه مقدم او را گرامى شمرد و بنحو شایستهاى از وى پذیرائى نمود و چون خانه از بیگانگان خالى شد معاویه که عمرو عاص را بدست آورده بود باز مانند سابق بطور رسمى سخن گفت و دم از خونخواهى عثمان زد و او را هم بدین کار ترغیب نمود! عمرو که دید معاویه میخواهد او را بدون هیچ قید و شرطى در این امر خطیر وارد نماید زبان به مدح و ثناى على ع گشود و خدمات او را در پیشرفت اسلام بیان کرده و رشادتهایش را در غزوات پیغمبر ص یاد آور شد و بعد به حالت اعتراض به معاویه گفت اقدام تو در اینکار نه تنها ساده و آسان نیست آخرت ترا نیز تباه گرداند. معاویه گفت من براى طلب آخرت اینکار را پیش گرفتم، چه کارى بهتر از این که من براى طلب خون عثمان قیام کنم زیرا عثمان خلیفه رئوف و مهربانى بود که مظلومانه کشته شده است! عمرو گفت اى معاویه تو مرا دعوت کردى که مردم را فریب دهم حالا خودت میخواهى مرا بفریبى؟ !و با من که از جهت مکارى در تمام عرب نظیرى ندارم مانند اشخاص عوام و عادى سخن میگوئى؟ کدام آدم عاقل سخنان ترا باور میکند اگر تو واقعا دلت به حال عثمان میسوزد چرا موقعیکه او در محاصره بود و از تو استمداد میکرد بیاریش نیامدى؟ تو چشم طمع بخلافت دوختهاى و خونخواهى عثمان را بهانه کردهاى و اگر میخواهى من نیز در اینکار با تو همکارى کنم باید به زبان خود من سخن بگوئى و از در صداقت و یکرنگى برآئى زیرا من و تو همدیگر را خوب میشناسیم و نیرنگ زدن ما بیکدیگر بى معنى ودور از عقل است و براى اینکه من با تو همدست شوم همچنانکه تو خلافت را براى خود میخواهى باید حکومت مصر را هم بمن واگذار کنى و متعهد شوى که همیشه از آن من باشد و هیچوقت پس نگیرى! معاویه که دید عمرو عاص از نیت او آگاه بوده و از طرفى جز بواگذارى حکومت مصر با او همکارى نخواهد کرد ناچار تقاضاى او را پذیرفت و قرار دادى میان آندو نوشته و امضاء گردید که معاویه در صورت پیروزى بر على ع و احراز مقام خلافت،حکومت مصر را به عمرو واگذار کند و در اینجا هم معاویه در صدد حیله بر آمد و در آخر قرار داد بکاتب گفت: اکتب على ان لا ینقض شرط طاعته. یعنى بنویس که عمرو شرط اطاعت معاویه را نشکند و مقصودش این بود که از عمرو عاص بر طاعت خود به بیعت مطلقه اقرار بگیرد که اگر مصر را هم به او نداد او نتواند از طاعت وى سرپیچى کند اما عمرو که از معاویه زرنگتر بود بکاتب گفت:اکتب على ان لا ینقض طاعته شرطا.بنویس که اطاعت او را با توجه بشرطى که شده است نشکند یعنى اگر معاویه حکومت مصر را ندهد طاعت او واجب نخواهد بود. بالاخره عمرو عاص تعهد کتبى از معاویه گرفت و خود را در اختیار او قرار داد و از آن پس وزیر و مشاور وى گردید (6) . معاویه در اولین فرصت عمرو عاص را بحضور طلبید و مشکلات کار را بوىعرضه داشت از جمله گرفتاریهاى معاویه این بود که محمد بن ابى حذیفه که اولین دشمن معاویه بود از زندان گریخته بود و معاویه از فرار وى سخت آشفته و ناراحت بود لذا به عمرو گفت اگر من از شام بمنظور جنگ با على خارج شوم میترسم محمد از پشت سر بشام حمله کرده و بر اوضاع مسلط شود و بغرنجتر از آن موضوع جنگ با على است که او کسانى را از جانب خود بدینجا فرستاده و از من بیعت خواسته است،دولت روم نیز از این اختلافات مسلمین استفاده کرده و در صدد استرداد شام میباشد. عمرو عاص کمى اندیشید و گفت چیزى که مهم است همان جنگ با على است زیرا محمد بن ابى حذیفه اهمیتى ندارد و دولت روم را نیز میتوان با ارسال تحف و هدایا فعلا راضى نگاهداشت بنابر این تلاش اصلى تو باید براى جنگ با على باشد! معاویه گفت هر چه گوئى من انجام دهم،عمرو عاص عدهاى را به تعقیب محمد فرستاد و آنان فورا محمد را دستگیر کرده و از بین بردند سپس معاویه امپراطور روم را نیز با ارسال تحف و هدایا سرگرم نمود و آنگاه تمام همت خود را براى تجهیز سپاه بمنظور جنگ با على ع بکار برد. معاویه در این باره از هیچ حیله و تزویر و ریا و دروغ خود دارى نکرد و به بهانه خون عثمان مردم شام را علیه على ع شورانید و در همه جا به آن حضرت تهمت زد و تا توانست کینه او را در دل شامیان آکنده نموده و در حدود سیصد هزار نفر براى جنگ تجهیز و آماده کرد. از آن سو على ع هم که از مکاتبات زیاد با معاویه در مورد تسلیم و بیعت او نتیجه نگرفته و نامه مالک اشتر نیز دلالت بر جنگ معاویه با آن حضرت میکرد و همچنین از پیوستن عمرو عاص باردوى معاویه نیز آگاهى یافته بود به عبد الله بن عباس که والى بصره بود مرقوم فرمود مردم آن شهر را تجهیز کرده و به کوفه بیاورد و چند نفر دیگر من جمله مالک اشتر را نیز احضار نمود و خود نیز به منبر رفت و کوفیان را از هدف و مقصود معاویه آگاه گردانید و آنگاه به بسیج سپاه پرداخت. معاویه با همه پلیدی ها و جاه طلبی هایش که جز به کسب قدرت و مقام نمی اندیشید یک نکته را به خوبی فهمیده بود که نمی بایست بطورعلنی و آشکارا به جنگ با حسین(ع) و آرمان ها و ارزش های اسلام رفت. از همین رهگذر در اواخر عمر در حالی که برای رسیدن به قدرت فرزندش به رایزنی و مذاکره پرداخته و برای «یزید»بیعت می گرفت نکته ای را به او گوشزد کرد و تداوم خلافت او و دودمان بنی امیه را در گرو آن دانسته بود؛ اینکه 4 نفر پس از من در زمره مخالفان جدی تو خواهند بود 1- عبدالله بن زبیر 2- عبدالرحمن بن ابوبکر،3 - عبدالله بن عمر 4- حسین بن علی(ع) در این میان متعرض حال حسین ع نشو و از روبرو شدن با او به شدت پرهیز کن ¤ طلحه و زبیر سهم بیشتری می خواستند، هشدار علی به این دو :امام (ع) فرمود: هرکاری انجام دادید برای خدا انجام داده اید، پس پاداش آن را در آخرت از خدا بخواهید. در دنیا همه مساوی اند، سهم قدیمی ترین و باسابقه ترین مسلمان، با مسلمانی که همین امروز مسلمان می شود نزد ما به لحاظ سهمش از بیت المال مساوی است. هرکس که رو به قبله ما آورد شایسته برخورداری از حقوق اسلامی و حدود اسلام است. شما همه بندگان خدا هستید و بیت المال، مال خداست و آن را میان همه شما به طور مساوی تقسیم خواهم کرد و هیچ کس بر دیگری برتری و مزیت ندارد. پرهیزگاران و سابقه داران در فردای قیامت پاداش خود را از خداوند بخواهند و خداوند دنیا را پاداش پرهیزگاران و مجاهدان قرار نداده است. آنچه نزد خداست برای نیکوکاران بهتر است، فردا بیایید تا اموال را به روش جدید تقسیم کنیم. روز بعد طلحه و زبیر به مسجد آمدند. درگوشه ای دور از مسجد تجمع دیگری انجام شده و مردم را به دو بخش تقسیم می کنند. مردمی که پشت علی(ع) نماز را اقامه می کردند به طلحه و زبیر و عبدالله بن زبیر، مروان و جمعی دیگر از مردان قریش پیوستند و ساعتی آهسته با یکدیگر پچ پچ می کردند. بعد مخالفت آنها آشکار شد. عمار آمد پیش علی(ع) و گفت: این سخنرانی چه بود که شما انجام دادید. کمی آرامتر، همین روز اول این افراد دارند پرچم برمی دارند و فتنه و خلف وعده می کنند. دوباره حضرت امیر رفت بالای منبر و سخنرانی کرد. حضرت علی(ع) روز سوم حکومت، همچنان که شمشیر بر کمر بسته بود سخنرانی کرد و گفت: ای مردم برترین مردم نزد خداوند از نظر مقام فردی است که تابع کتاب و سنت باشد و به تکلیفش عمل کند. سپس به عمار گفت برو به طلحه و زبیر که گوشه مسجد نشسته اند بگو اینجا من با آنها کار دارم. وقتی آمدند حضرت به آنها گفت: شما را به خدا سوگند آیا چنین نبود که شما با میل خودتان و با آزادی کامل سراغ من آمدید و با من بیعت کردید؟ آیا من شما را مجبور به بیعت کردم؟ من قدرت طلب بودم یا شما از من خواستید؟ گفتند چرا ما گفتیم: حضرت امیر گفت: شما مجبور بودید و زور بالای سرتان بود که با من بیعت کنید یا خودتان خواستید؟ گفتند: ما با شما بیعت کردیم و فکر می کردیم که شما روش دیگری دارید. نمی دانستیم که این گونه است. ما بیعت کردیم به شرطی که شما در کارها با ما مشورت کنید و بدون نظر ما کاری نکنید و فکر کردیم اگر ما رهبری شما را تایید می کنیم، شما هم هوای ما را دارید و بالاخره سهم و حق ما محفوظ است و فضیلت ما را بر دیگران درنظر می گیرید. حضرت امیر(ع) فرمود: آیا من حقی از شما سلب کردم و یا به شما ستمی نموده ام؟ گفتند: نه، فرمود: آیا حقی از مسلمان ضایع و پایمال کردم، یا حکمی از احکام خدا را زیرپا گذاشتم؟ گفتند: نه، حضرت فرمود: پس چرا از من دلگیرید؟ اگر من نه حق کسی را پایمال کردم و نه حکمی را زیر پا گذاشتم پس چرا شما با من مشکل دارید؟ گفتند به خاطر روش حکومت تو و حرفهایی که مطرح می کنی و اینکه چرا در حکومت نظر ما را نمی پرسی. حضرت امیر(ع) گفت: اگر من درجایی نیاز به مشورت داشته باشم نظر شما را می خواهم آنچه که تا الان گفتم نیاز به مشورت نبود چرا که نظر صریح خداوند و سنت پیامبر بود. بعد طلحه و زبیر آمدند پیش حضرت امیر و گفتند: ما می خواهیم به عمره برویم. حضرت فرمود: شما قصد عمره ندارید و من می دانم شما کجا می خواهید بروید. این اجازه برای عمره نیست. دعوا و درگیری را شروع کردید و حالا می روید تدارک پیمان شکنی و درگیری را ببینید. آنها قسم خوردند که اینگونه نیست. حضرت امیر لبخندی زد و گفت: پس دوباره تجدید بیعت کنید. آنها پیمان بسته و سوگند خوردند و زمانی که رفتند، حضرت امیر(ع) فرمود: به خدا سوگند دیگر اینها را نخواهید دید الا اینکه به روی ما شمشیر می کشند و جنگ را بر ما تحمیل می کنند و هردو آنها کشته خواهندشد. ¤ فتنه گران از همسر پیامبر برای رهبری شورش استفاده کردند.همه همسران پیامبر(ص) برای ما محترم اند. حتی عایشه؛ ما عایشه را ام المؤمنین می دانیم و نباید به او اهانتی شود ولو اینکه او با علی ابن ابیطالب(ع) درگیر شده است. خود حضرت امیر(ع) هم احترام عایشه را نگه داشت حتی بعد از جنگ که جناب عایشه اسیر شد و امیرالمؤمنین(ع) اجازه نداد کوچکترین اهانتی به وی شود. طلحه و زبیر نامه ای به عایشه می نویسند و در آن می گویند که به ما ملحق شو تا مقابل علی(ع) بایستیم چرا که علی اوضاع را به هم می ریزد. ام سلمه مکه بود. آنجا از جریان مطلع می شود و می فهمد که طلحه و زبیر در حال برنامه ریزی توطئه ای علیه علی(ع) و حکومت ایشان هستند. ام سلمه شروع به افشاگری و سخنرانی به نفع امام علی(ع) می کند که ای مردم! خود شما با علی بیعت کردید و نباید با او درگیر شوید چرا که حکومت علی(ع) حق است. خبر به عایشه می رسد که جناب ام سلمه دارد افکار مردم را به نفع علی(ع) آگاه می کند. عایشه به ملاقات ام سلمه می آید و می گوید ای دختر اباامیه! تو نخستین زن از زنان مهاجر رسول خدا و از بزرگان اهل بیت پیامبر(ص) هستی. بیشترین آیات الهی در خانه تو بر پیامبر نازل شد و جبرئیل بیش از همه در خانه شما بر رسول خدا نازل می شد. ام سلمه خطاب به عایشه می گوید شما که جزء مخالفان خلیفه سوم (عثمان) بودید چطور حالا به عنوان انتقام او می خواهید در برابر علی(ع) بایستید؟ و بعد ام سلمه شروع می کند به یادآوری برخی مسائل برای عایشه؛ اینکه آیا یادت می آید که یک روز علی آمد و پیامبر در مورد علی چه گفت و... هر چه می گوید عایشه تأیید می کند و می گوید بله یادم هست. بعد ام سلمه می گوید: پس با این وضع دیگر این چه قیام و شورشی است که علیه حکومت مشروع به راه انداخته اید. عایشه می گوید: مسائلی وجود دارد که باید حل و اصلاح شود و بعد ام سلمه می گوید که خودت می دانی. ام سلمه نامه ای خطاب به علی(ع) می نویسد و خبر می دهد که اینها دارند شورش به پا می کنند. حضرت امیر(ع) در جایی سخنرانی می کند و می فرماید: کسانی که در حال حاضر به اسم خون عثمان حرف می زنند می دانند که برخی از خود اینها در خون عثمان دست داشتند و کسی که برای مهار و کنترل شورش تلاش می کرد که خلیفه کشته نشود من بودم. عایشه گفته بود بله من به عثمان منتقد و معترض بودم ولی شنیدم خلیفه قبل از اینکه کشته شود توبه کرده بود بنابراین زمانی که توبه کرده نباید کشته می شد و الا قبول دارم که من هم جزو منتقدان و معترضان عثمان بودم ولی او توبه کرده بود پس چرا او را کشتید؟ حضرت امیر(ع) می فرمایند: جواب دادند که ما با هم دنبال قاتلان عثمان باشیم تا قاتل او را پیدا کنیم. حضرت آنجا توضیح می دهند که من هم منتقد و معترض به عثمان بودم و هم در عین حال مخالف قتل عثمان بودم و با افراطیونی که عثمان را به قتل رساندند مخالف بودم و در برابر آنها ایستادم. ¤ مقدس مآبانی مثل اشعری برای مقابله با فتنه حجت شرعی می خواستند.حضرت امیر(ع) که به خلافت رسید قصد داشت ابوموسی اشعری را که از زمان خلیفه قبل حاکم کوفه بود عزل کند اما مالک اشتر و عده ای به علی(ع) گفتند که ابوموسی اشعری هم عده ای مرید در شهر دارد که او را قبول دارند حالا بگذارید باشد تا ببینیم چه می شود. بعدا حضرت امیر(ع) می گوید من از اول می خواستم ابوموسی اشعری را بردارم چرا که او را انسان صالحی نمی دانستم ولی چون گفتند عده ای او را قبول دارند و برای اینکه مردم نگویند تا علی آمد همه را برداشت گذاشتم بماند. ابوموسی اشعری در آن زمان امتحان خود را پس می دهد. حضرت امیر(ع) به ابوموسی اشعری که حاکم کوفه بود نامه ای نوشت و گفت که طلحه و زبیر و عایشه قصد شورش دارند و حق هم با ماست. بنابراین برای ما نیرو بفرست و مردم کوفه را بسیج و کمک کن تا برویم بصره چرا که آنها آمده اند و بصره را اشغال کرده اند. بعد از آن ابوموسی اشعری شروع کرد با ادبیات مقدس مآب صحبت کردن؛ اینکه جنگ مسلمان با مسلمان و با کدام حجت شرعی اصحاب در برابر اصحاب بایستند؟ بله. شما علی هستید، اولین مسلمان هستید ولی آن طرف هم ام المؤمنین است، طلحه و زبیر هستند، زبیر سیف الاسلام است، یعنی چه جنگ مسلمان با مسلمان، این جنگ شبهه شرعی دارد. مردم! آرامش داشته باشید و به هیچ کدام از دو طرف ملحق نشوید چرا که ما بی طرف هستیم، این جنگ خلاف شرع است. حضرت امیر(ع) گفت: این جنگ را بر ما تحمیل کرده اند، ما شروع نکردیم که به من می گویید خلاف شرع است. اینها علیه حکومت شورش کردند و می خواهند حکومت را براندازی کنند. باید به آنها بگویید و شما باید طرف حق را بگیرید و نباید بگویید که در هر صورت کاری نمی کنیم. حضرت امیر دو بار نامه فرستاد ولی ابوموسی اشعری اعتنایی نکرد. بعد از این حضرت امیر(ع) محمدبن ابوبکر را به کوفه فرستاد و ابوموسی اشعری را عزل کرد. امام علی(ع) شهر را به ابن عباس و محمدبن ابوبکر سپردند و با نیروهای خود برای جنگ رفتند اما باز هم ابوموسی اشعری با حضرت مخالفت کرد و سخنرانی کرد مبنی بر اینکه ای مردم به جنگ نروید چرا که آن طرف جنگ نیز اصحاب پیامبراند، کسانی هستند که نزد پیامبر سوابق دارند و خویشان پیامبراند و بزرگان اسلامند، با چه کسانی می خواهید بجنگید؟ ابوموسی اشعری شروع به سخنرانی و ایجاد تردید و شبهه در دل مردم کرد تا اینکه حضرت امیر(ع) مالک اشتر را به کوفه فرستادند و او نیز ابوموسی اشعری را با حالت ذلت بار بازداشت کرد و از سمتش او را عزل کرد. ¤ بنای امام در مواجهه با فتنه گران در ابتدا گفت وگو و نصیحت بود اما آنها بنای دیگری داشتندابن عباس روایت می کند: روزی دیدم امیرالمؤمنین نشسته و کفش پاره ای را مدام وصله می زنند. گفتم آقا تو را به خدا از این کفش دست بردار شما خلیفه مسلمین هستید، بزرگترین امپراطوری جهان در اختیار شماست. حکومت حضرت امیر(ع) بزرگترین قدرت سیاسی- نظامی آن موقع جهان بود؛ چون امپراطوری ایران و امپراطوری رم در آن زمان متلاشی شده بودند و اسلام تقریبا قدرت اول سیاسی، نظامی و اقتصادی و یا یکی از دو قدرت اصلی جهان بود. ابن عباس می گوید: آقا! شما حاکم نصف زمین هستید، این همه عاشق و مرید دارید، این چه کفشی است؟ من خجالت می کشم؟ حضرت امیر(ع) سر خود را بالا کرد و لبخندی زد و گفت: ابن عباس این کفش چقدر می ارزد؟ ابن عباس گفت: آقا هیچی. این کفش، ارزشی ندارد. حضرت امیر(ع) فرمود: به خدا سوگند ارزش این کفش پیش من از حکومت بر شما بیشتر است. به خدا سوگند تمام حکومت بر این جهان را با این کفش معامله نمی کنم. فقط به یک دلیل حکومت را قبول کردم و به خاطر آن می جنگم و وارد مبارزه شدم؛ اینکه احقاق حقی کنم و ابطال باطلی. فقط برای این حکومت را پذیرفتم و وارد سیاست و حکومت شدم که یک حقی را برقرار کنم و باطلی را محو کنم؛ من به خاطر عدالت و حق آمده ام والا حکومت برای من ارزشی ندارد. حضرت امیر(ع) سپس می فرمایند: من از هیچ چیزی نمی ترسم و الآن هم که عده ای به فتنه و آشوب دچار شده اند با اینها می جنگم؛ من اهل عقب نشینی نیستم، من نصیحت و موعظه می کنم. حضرت امیر(ع) نامه ای را برای حاکم کوفه فرستاد و تا آخر هم می گفتند مصالحه، مذاکره، گفتگو و نصیحت. به یاران خود می گفتند با اینها با زبان خوش سخن بگویید و آنها را تحریک نکنید. ما نمی خواهیم بجنگیم بلکه می خواهیم با هم باشیم و کوتاه بیایید اما اینها این کار را نکردند. وقتی دشمنان حضرت امیر(ع) بصره را اشغال کردند، حاکم بصره عثمان بن حنیف از طرف حضرت امیر(ع) بود. (وی همان کسی است که یک بار حضرت امیر(ع) او را توبیخ کردند. حضرت در نهج البلاغه به عثمان ابن حنیف می فرماید: نیروهای اطلاعاتی به من گزارش دادند که شما را به یک میهمانی دعوت کردند که ثروتمندان و سرمایه داران را سر سفره راه می دادند اما فقرا را راه نمی دادند و فقرا را به جای دیگری منتقل می کردند. تو را به این چنین میهمانی دعوت کردند و تو هم رفتنی و سر این سفره نشستی و در کنار اغنیاء شام خوردی در حالی که فقرا را راه نمی دادند. البته عثمان ابن حنیف بعد عذرخواهی کرد و گفت من نمی دانستم که این تخلف است.) دشمنان حضرت آمدند و بصره را گرفتند. در ابتدا حدود 80-70 نفر از یاران حضرت در این شهر را اعدام کردند و خون آنها را ریختند؛ یعنی آمدند و جنگ را شروع کردند و بعد تمام سر و صورت عثمان ابن حنیف، حاکم کوفه را تراشیدند و بعد با حالت تحقیرکننده ای او را بیرون انداختند و گفتند حالا برو پیش علی. وقتی عثمان ابن حنیف خدمت حضرت امیر(ع) رسید گفت: آقا! من وقتی به کوفه رفتم یک فرد کامل و پیرمردی با وقاری بودم اما حالا مانند یک پسر بچه برگشته ام؛ نه ریشی، نه مویی، تمام سر و صورت مرا تراشیدند و 70 نفر را نیز کشتند. حضرت امیر(ع) 3 بار آیه «انالله و اناالیه راجعون» را خواندند. ¤ سران فتنه بر سر رهبری مردم دچار اختلاف شدندزمانی که سپاه طلحه و زبیر شهر بصره را گرفتند و وقت اقامه نماز رسید، سر اینکه چه کسی امام جماعت باشد بین شان اختلاف افتاد. شهر و بیت المال بصره در اختیار آنها قرار گرفت؛ وقتی هنگام نماز شد طلحه جلو ایستاد، بعد زبیر آمد جلوتر ایستاد. بحث شد بر سر اینکه باید معلوم شود چه کسی امام جماعت باشد چرا که هر یک از طلحه و زبیر می خواستند امامت کنند. میان آنها اختلاف پدید آمد و سرانجام با میانجیگری جناب عایشه قرار شد یک وعده فرزند طلحه امام جماعت باشد و یک وعده فرزند زبیر که دعوا صورت نگیرد. قبل از جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) با طلحه و زبیر با رفقای سابق و هم رزمان و سابقه داران اسلام احتجاج می کند. حضرت امیر(ع) استدلال می کند و می فرماید: ما دنبال خونریزی و خشونت نیستیم. بیایید با هم صحبت کنیم و مسئله را به نحوی حل کنیم. اگر هنوز در ذهن شما سوءتفاهمی هست که نیست، ولی اگر هست می خواهم حجت تمام شود، نمی خواهم درگیری ایجاد شود، خون مسلمانان نریزد، مردم دو دسته نشوند و به جان هم نیفتند؛ فتنه راه نیندازید. امام علی(ع) می فرمایند: دوباره به شما می گویم هر چند می دانید اما کتمان می کنید؛ من دنبال بیعت شما و مردم نبودم، من به دنبال حکومت نبودم و به یک معنا حکومت بر من تحمیل شد. من با شما بیعت نکردم بلکه شما به سوی من آمدید و شما اولین کسانی بودید که با من بیعت کردید. هیچکس با من از سر ترس یا به طمع پول بیعت نکرد؛ نه به خاطر مال و نه از جهت تسلط و غلبه؛ شما خود پیش از دیگران و از روی رضا و رغبت با من بیعت کردید. شما اولین کسانی بودید که آمدید و به من گفتید که شما شایسته ترین فرد برای رهبری هستید و هیچکس شایسته تر از شما برای رهبری نیست و این را چند بار تکرار کردید من چند بار خودم را کنار کشیدم، شما اصرار کردید که نه فقط شما باید رهبر باشید. از شما به حق آن برادری های سابق و به حق آن ایمان سابق می خواهم که از این فتنه باز گردید و مسلمین را به جان هم نیندازید و زودتر توبه کنید. اگر آن موقع تظاهر کردید که مایلید با من بیعت کنید و در دل این گونه نبودید؛ خوب پس خود را محکوم کرده اید و من علیه شما باید احتجاج کنم که چرا درون و بیرون شما دو شکل بود که آن هم تازه به نفع شما نیست. شما ظاهراً اظهار طاعت و بیعت کردید اما در باطن از اول هم رهبری مرا قبول نداشتید و مدام سنگ پیش پای من انداختید. به جان خودم سوگند بیعت شما از سر ترس و تقیه نبود. شما از مهاجران به تقیه سزاوارتر نبودید، اما نپذیرفتن بیعت پیش از آنکه درون آن وارد شوید آسان تر بود از خروج شما از بیعت پس از پذیرفتن آن، حضرت می فرماید: شما اگر رهبری را قبول نداشتید، اگر اول با من بیعت نمی کردید راحت تر بود چرا اول بیعت کنید بعد بشکنید. اینکه سخت تر است. به راستی شما پنداشته اید که من در خون عثمان، خلیفه سوم، دست داشته ام؟ کسانی از مردم مدینه که از بیعت با من و شما سرباز زده اند و بی طرف هستند آنها میان من و شما حکم کنند که بین من و شما چه کسانی در خون عثمان خلیفه دست داشته اند؟ سپس حضرت رو به طلحه و زبیر کرده می فرماید: ای پیرمردان! از این رأی نادرست برگردید. فرصت برای بازگشت من و شما زیاد نیست. از سن من دیگر گذشته است. اگر اکنون برگردید، بزرگترین ضربه ای که به شما می خورد این است که به شما می گویند ترسیدند و شکست خوردند؛ عیبی ندارد؛ بپذیرید پیش از آنکه نار و عار در قیامت سراغ شما بیاید. اگر الآن عقب بروید ممکن است علیه شما بگویند ترسیدند در حالی که این ترس نیست بلکه این عقل است اما اگر با من بجنگید هم نار است هم عار، هم ننگ دنیاست و هم عذاب آخرت. ¤ عایشه حاضر به بحث و مناظره با علی(ع) نشدبعد حضرت امیر افرادی را پیش جناب عایشه می فرستند تا با او صحبت کنند؛ و یادآوری نماید که مگر پیامبر به شما نگفت از خانه بیرون نیایید و وارد این مسائل و دعواها نشوید. بعد هم این افراد به جناب عایشه گفتند که امیرالمؤمنین می خواهد بیاید و با شما صحبت کند. جناب عایشه گفت که من حوصله اینکه با علی بنشینم و جر و بحث کنم ندارم. کسی با علی نمی تواند مباحثه و مناظره کند. من پاسخی برای علی ندارم و در احتجاج، بحث و مناظره من حریف علی نیستم. ابن عباس به جناب عایشه می گوید: شما که با مخلوق خدا حاضر نیستی بحث و مناظره کنی در قیامت چگونه با خداوند بحث خواهی کرد؟ جواب خداوند را چگونه خواهی داد؟ حضرت امیر(ع) به مردم فرمودند: ای مردم! من با این گروه مدارا کردم تا شاید متنبه شوند و برگردند. آنها را به پیمان شکنی هایشان توبیخ کردم. ستمی را که کردند و می کنند را دوباره به رویشان آوردم ولی باز برای من پیغام دادند که آماده درگیری با نیزه ها و شمشیرهایشان باشم.من پیوسته تا بوده ام هرگز کسی نتوانسته مرا به جنگ تهدید کند و من هرگز از هیچ جبهه ای نگریخته ام. من از 16سالگی تا الان که 60 ساله ام در خط مقدم جبهه بوده ام. از 16 سالگی به استقبال شهادت رفته ام و تا الان سر و صورت من پر از آثار نیزه و شمشیر است؛ پر از آثار تیر و ترکش است؛ حضرت آنجا فرمود که مرا از جنگ نترسانید. کسانی که ما را تهدید می کنند و رعد و برق می کنند، این رعد و برقی است که بارانی ندارد. ما بدون رعد و برق بر سر آنها نازل خواهیم شد. فرمود: اینها شعار می دهند ما ما بدون اینکه شعار دهیم عمل می کنیم. اینان گذشته مرا دیده اند؛ صلابت مرا دانسته اند؛ چگونه مرا دیده اند؛ منم «ابوالحسن» که قدرت مشرکان را در همه جنگ ها درهم شکستم؛ منم کسی که جماعت آنها را پراکنده می ساختم؛ من با همان قلب محکم امروز نیز با دشمنان روبرو خواهم شد و در کار خود یقین دارم و هرگز تردیدی ندارم. فرمود: ای مردم! به راستی که مرگ چیزی است که کسی نمی تواند از آن فرار کند و همه خواهند مرد. کسی فکر نکند که اگر به جبهه نرود و موقع درگیری وارد عملیات نشود زنده می ماند. فرمود: همه خواهیم مرد منتها به دو شکل؛ مردم دو دسته اند؛ یک عده در راه حق کشته می شوند و بقیه هم می میرند؛ بهترین مرگ ها کشته شدن در راه خداست. ¤ اطرافیان زبیر اجازه گرفتن تصمیم درست را از او گرفتندبالاخره فتنه گران جنگ با امیرالمؤمنین را راه انداختند.در تاریخ نقل شده است که تعداد نیروهای امیرالمؤمنین 20هزار و تعداد نفرات نیروهای جمل 30هزار نفر بودند. در این جنگ 80 نفر از بدریون و 1500 نفر از اصحاب رسول الله در صف علی بن ابیطالب(ع) قرار داشتند. موقع جنگ حضرت خطاب به یاران خود فرمود که دشنام ندهید و اگر اینها شکست خوردند زنانشان را آزار ندهید گرچه زنان به شما دشنام بگویند و به هیچ شخصی هم توهین نکنید. در تاریخ طبری نقل شده بعد از اینکه حضرت امیر(ع) همه صحبت ها را کرد ولی افرادی که در جبهه مقابل بودند قانع نشدند. البته در این میان لازم به ذکر است که زبیر و طلحه هیچ کدام به دست نیروهای امیرالمؤمنین کشته نشدند. حضرت امیر(ع) قبل از جنگ به زبیر گفتند بیا می خواهم با شما صحبت کنم؛ زبیر جلو آمد و حضرت امیر(ع) گفت:زبیر ما با هم در یک صف و در کنار پیامبر بودیم؛ آیا یادت می آید که روزی پیامبر از تو پرسید که نظرت راجع به علی چیست؟ و تو گفتی علی را دوست دارم و بعد حضرت فرمودند ولی با علی می جنگی. اینها را گفت که یک مرتبه زبیر یادش آمد؛ بعد از این قضیه زبیر برگشت. با وقوع این صحنه پسر زبیر خطاب به وی گفت: چه شد ترسیدی؟ گفت: نه، علی جمله ای را از پیامبر نقل کرد که من فراموش کرده بودم و حدیثی را از پیامبر به یادم آورد که ترسیدم؛ زبیر برگشت رفت که اسلحه بگذارد و جبهه را ترک کرد؛ یک لحظه به خودش آمد و گفت این جنگ درست نیست، ما اشتباه کردیم، حق با علی است. آمد برود که پسرش و برخی از اصحاب گفتند فلانی را ببین! رفت و چشمش به شمشیر علی افتاد و ترسید. بعد زبیر شمشیر کشید و به سمت نیروهای امیرالمؤمنین حمله کرد. ¤ حضرت امیر تلاش کرد به هر ترتیب زبیر را باز گرداندحضرت امیر متوجه ماجرا شدند. فهمیدند که زبیر پشیمان شده اما در رودربایستی گیر کرده، چون خودش این نیروها را به منطقه آورده است حالا اگر یک مرتبه بگوید که نمی جنگم نمی شود و در واقع گیر افتاده است. حضرت امیر فوری پیغام دادند و گفتند که به رزمنده ها بگویید زبیر به هر سمتی از نیروهای ما آمد مقابل او نایستید بلکه وانمود کنید که او خیلی قوی است و حساب ما را رسید و ما ترسیدیم و عقب رفتیم. حضرت امیر فرمود: اگر به جناح چپ سپاه حمله می کند، راه دهید؛ بیایید عقب و بگذارید او جلو بیاید. بگذارید رجز بخواند و برگردد و اگر به سمت راست آمد جلوی راهش را خالی کنید و با او نجنگید. زبیر چند دور زد تا شجاعت خود را نشان دهد و معلوم شد نترسیده است. بعد برگشت و گفت: دیدید من نترسیدم و بحث مرگ نیست؟ گفتند: بله، شما خیلی شجاع هستی؛ گفت: ولی من نمی جنگم چون جنگ با علی درست نیست. آنجا زبیر جبهه را ترک کرد. در پشت جبهه یکی از نیروهایش به او گفت: شما کجا می روید؟ گفت: من پشیمان شدم چون جنگ با علی درست نبود. گفت: بچه های مردم را آوردی خط مقدم و حالا که جنگ در حال آغاز است، سر بزنگاه یک مرتبه شما تشریف می برید؟ این گونه نمی شود. بعد از پشت زبیر او را زد و کشت. در روایات آمده خبر که به حضرت امیر(ع) رسید، حضرت برای زبیر اشک ریخت چون آنها هم رزم یکدیگر بودند و سال های سال در جبهه در کنار یکدیگر جنگیده بودند. طلحه هم به دست نیروهای علی کشته نشد بلکه توسط برخی از نیروهای خودشان کشته شد. نقل شده که مروان از پشت تیری به طلحه زد و او را کشت. بنابراین هیچ کدام از اینها را نیروهای امیرالمؤمنین(ع) نکشتند. ¤ ماجرای شهادت جوانی که جنگ با فتنه گران را ناگزیر کردبعد حضرت امیر(ع) یک قرآن برداشت و آمد طرف نیروهای خود و فرمود: یک شهید می خواهم؛ چه کسی حاضر است این قرآن را در دست بگیرد و به سمت سپاه دشمن برود و آنها را برای آخرین بار به قرآن دعوت کند که بین مسلمین جنگ راه نیفتد و البته بداند که قطعاً کشته خواهد شد. جوانی بلند شد و گفت: من حاضرم بروم. حضرت امیر فرمود: می خواهم زمانی که قرآن را در دست گرفتی اگر دست تو را قطع کردند برنگردی و با دست دیگرت قرآن را برداری و به آنها عرضه کنی، گفت: باشد. بعد حضرت فرمود: می خواهم زمانی که دست دیگرت را هم قطع کردند باز هم برنگردی. آنجا آمده است که این جوان رفت و دو دستش را قطع کردند و بعد قرآن را به دندان گرفت و با دو دست بریده رو به سپاه جمل کرد که به حق این قرآن بین مسلمانان درگیری و جنگ راه نیندازید و برای براندازی حکومت مشروع، مردم را تحریک نکنید که آنجا زدند و آن جوان را شهید کردند. به این شکل بود که حضرت امیر فرمود: الآن دیگر نبرد واجب شد و از این پس ما برای جنگیدن با اینها حجت شرعی داریم. امام(ع) فرمود: به نام خدا شمشیرها را بکشید و به نام خدا عملیات را شروع کنید. در این جنگ چند هزار نفر از مسلمانان و حتی اصحاب پیامبر(ص) دو طرف کشته شدند و در آخر هم این جنگ به نفع علی(ع) و جبهه حق به پایان رسید. پس از جنگ حضرت امیر(ع) فرمود: جناب عایشه را با احترام برگردانید. در روایات آمده که جناب عایشه آنجا اظهار پشیمانی کرد و حضرت ایشان را با 40مأمور محافظ فرستادند. فقط آنجا عایشه گلایه کرد و گفت: چطور همسر پیامبر(ص) را با 40مرد نامحرم می فرستید؟ حضرت امیر(ع) فرمود: شما با چند هزار مرد نامحرم به جبهه آمدی، آنها حساب نبودند؟ با این 40 تا مشکل دارید؟ اینها خانم هستند و فقط لباس مردانه پوشیده اند .اینها نیروهای گارد ویژه امیرالمؤمنین بودند، حضرت به آنها فرمود: مراقب جناب عایشه باشید و ایشان را با احترام کامل به مدینه برگردانید. در صدر اسلام، بزرگان اسلام گرفتار شدند؛ کسانی که باید بارها شهید می شدند، از نزدیک ترین خویشان پیامبر(ص) بودند، از نزدیک ترین اصحاب و دوستان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بودند که گرفتار شدند. فتنه، نتیجه بدعت و شبهه در دین : سرچشمه های پیدایش فتنه -1ثروت گرایی، مال پرستی و رفاه زدگی :ثروت، نه فقط زمینه و بستر فتنه را در جامعه ایجاد میکند ، که ازجمله مهمترین عوامل فروپاشی و اضمحلال جوامع است. حضرت رسول(ص) فرموده اند: « هر امتی بگونه ای دچار فتنه می شود، فتنه امت اسلامی هم فتنه مالی است». میزان الحکمه، حدیث 15725 بررسی تاریخی نیز نشان می دهد که منشا بسیاری از فتنه های بعد از پیامبر (ص)، ثروت گرایی، تجمل خواهی و مال پرستی بود. لذا امام علی(ع) در خطبهای به مردم تذکر میدهند که از مستی نعمتها برحذر باشند و مبادا نعمتهای فراوان موجب فتنهزدگی یا فتنهگری ایشان شود. در روایتی از حضرت رسول(ص) نقل شده است که نگرانی پیامبر(ص) درباره امت اسلامی از« فتنه خوشی بیشتر از نگرانی آن حضرت از «فتنه سختی» است.(میزان الحکمه، حدیث 15726 این آفت و مفسده در دوران کنونی نیز در سطح جامعه و در طبقات خاصی که اصطلاحا بدانها عوام جامعه اطلاق میگردد، قابل مشاهده است. - 2 دینداری غیر عالمانه : به هر اندازه که تعداد ناآگاهان از حقایق دینی در جامعه افزایش یابد، به همان اندازه باید منتظر وقوع فتنه بود. دیندارانی که با انجام دادن اعمال دینی، خود را طلبکار خدا می دانند، فتنه گرانی هستند که جامعه اسلامی را به انحراف می کشانند. امام علی(ع) ارتباط میان فتنه انگیزی و ضعف در دین شناسی را چنین بیان می کند:« مردم را روزگاری رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن. در آن روزگار بنای مسجد های آنان از بنیان آبادان است و از رستگاری ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمینند. فتنه از آنان خیزد و خطا با آنان درآویزد. آنکه از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند و آنکه از آن پس افتاد بسویش برانند».(1 3 - بدعت گذاری و شبهه افکنی در دین : یکی دیگر از سرچشمه های پیدایش فتنه، انحراف از احکام و مقررات اسلامی از طریق تحریف یا تغییر یا تغییر پاره ای از آن ها است. به تعبیر دیگر، نو گرایی بی مبنا در احکام دینی و بدعت گذاری در دین، یکی دیگر از ارکان پیدایش فتنه است. البته نیاز به توضیح ندارد که هر گونه نوآوری در دین به منزله بدعت نیست؛ بلکه بر اساس مبانی تفکر شیعی، عالمانی که از مقتضیات زمان و مکان آگاهی دارند، همواره متناسب با موضوع های جدید و بر پایه اصول و مبانی اسلامی، احکامی نو صادر می کنند و عامل زنده بودن دین و آموزه های دینی در همه زمانها و مکانها نیز همین است. اما بدعت بدین معنا است که کسی آموزه ای را وارد دین کند که هیچ اصل و اساسی در دین نداشته است.این تقابل و رویارویی ممکن است آرام آرام به فتنه ای عظیم در جامعه اسلامی بدل شود. مگر غیر از این است که بدعت های صورت گرفته در صدر اسلام موجب شد عده بسیاری از مردم مسلمان و صحابه پیامبر ص قربه الی الله به جنایت هایی هولناک علیه خاندان پیامبر(ص) و شهدای کربلا دست بزنند؟ مگر امام باقر(ع) درباره انگیزه قاتلان حضرت حسین(ع) نفرمودند: « کل یتقربون الی الله بدمه ؛ همگی ایشان با ریختن خون امام حسین تقرب به خداوند می جستند». مگر عمربن سعد برای تحریک و تهییج سپاهیان خود به جنگ با امام حسین(ع) و یاران مظلومش، با شعار « یا خیل الله ارکی و بالجنه ابشری »،(2) دستور حمله به خیام امام حسین(ع) را صادر نکرد؟ و مگر بسیاری نیز از این فرمان با شعار الله اکبر و با عشق به خدا و پیامبر و به انگیزه تبعیت از دستورات دین، این فرمان را عملی نکردند؟ این است نتیجه ایجاد بدعت در دین!!!پی نوشتها: (1): نهج البلاغه، حکمت 369، ص426. (2): بحار الانوار، ج44،ص391، باب 37،حدیث1 ۴- روابط نا سالم اقتصادی : یکی دیگر از اموری که جامعه را به سوی فتنه سوق می دهد، روابط ناسالم اقتصادی است. جامعه ای که در آن ربا خواری رواج داشته باشد، جامعه ای حرام خوار و ناسالم است. چنین جامعه ای مستعد وقوع فتنه است. پیامبر اسلام(ص) این حقیقت را این گونه بیان فرمود که امت اسلامی با تغییر نام ربا، آن را حلال می شمارند. اینان گمان می کنند خداوند الفاظ را حرام کرده است و اگر لفظ را عوض کنند، حکم نیز عوض می شود. احکام و ارزشهای الهی را ناظر به الفاظ و لغات می پندارند و نه محتوا و حقیقت. به همین دلیل با ترفندی ناآگاهانه و حیله ای سطحی نگرانه به جای کلمه ربا از الفاظی دیگر استفاده می کنند و بدین ترتیب گمان می کنند به وظیفه دینی خود عمل کردهاند . اگر چنین وضعی در جامعه اسلامی حاکم شود، زمینه لازم برای وقوع فتنه فراهم می گردد: فیستحلون....الربا بالبیع . امام صادق(ع) وقتی مطلع شد شخصی ربا خوار در توجیه عمل خود با تغییر نام و عنوان می گوید کار من«ربا» نیست بلکه « لباء» (در زبان عرب، نخستین شیری که مادر به فرزند می دهد) است، فرمود اگر دستم به او می رسید و توانایی لازم را داشتم، گردنش را می زدم.(میزان الحکمه،ح 7126 ۵- روابط ناسالم اداری و حکومتی: یکی دیگر از مسائلی که در گفتار پیامبر(ص) به عنوان زمینه ساز فتنه در حکومت اسلامی معرفی شده، روابط نا سالم میان مدیران و مردم است. وظیفه مدیران جامعه اسلامی، خدمت به مردم است و در قبال این خدمت می توانند حقوق خود را نیز از بیت المال دریافت کنند. اما همواره در هر جامعه ای عده ای هستند که می خواهند از راههای غیر قانونی و با تمسک به شیوههای شیطانی و با سوء استفاده از ضعف عقیدتی و اخلاقی برخی از مدیران اهداف خود را پیش ببرند. اینان برای حل مشکلات خود ممکن است با ترفندهای مختلف، اموالی را در اختیار مدیران قرار دهند و بدین وسیله زمینه انحراف در فکر و رفتار مدیران جامعه اسلامی را پدید آورند. ممکن است مبالغ هنگفتی را به عنوان رشوه به حاکمان تقدیم کنند. البته روشن است که اسم آن را رشوه نمی گذارند؛ بلکه نام آن هدیه ای نا قابل از سوی فردی خیر خواه برای صرف در امور خیریه و کمک به مظلومان و فقراء خواهد بود!بر اساس گفته پیامبر اکرم(ص) اگر چنین مسئله ای در میان حاکمان اسلامی شیوع پیدا کند، باید منتظر وقوع فتنه در جامعه بود. پیامبر اکرم(ص در روزگار خویش، به شدت از گرفتار آمدن عوامل حکومت در دامن آلوده رشوه دهندگان جلوگیری می کرد. امام علی(ع) به قاعده ای کلی در نابودی و اضمحلال جوامع پیشین اشاره می کند و می فرماید: «پیشینیان شما از این جهت به هلاکت و تباهی درافتادند که مردمان را از حقشان بازداشتند و آنان ناچار با رشوه) آن را خریدند و به شیوه ای نا درست و باطل با مردم برخورد کردند و مردم هم به آنان اقتدا کردند». همان طور که دیدیم، پیامبر اکرم(ص) در پیش بینی شرایط جامعه اسلامی پس از خود، خطاب به امام علی(ع)، روابط اداری و حکومتی مردم و حاکمان را چنین توصیف می کند؛ حاکمان و متصدیان امور، رشوه می گیرند و نام آن را هدیه می گذارند و گمان می کنند با تغییر نام، مشکل حل می شود .