"به نقل از خراسان، با اين فاجعه اي که در زندگي ام به وجود آمده است نمي توانم خودم را ببخشم احساس مي کنم در انجام وظايف مادري سهل انگاري کرده ام تصورم اين بود فرزندم نبايد در واحد آپارتماني کوچک محبوس باشد دوست داشتم او هم مانند ديگر دوستانش در فضاي بيرون از خانه به جست و خيز بپردازد و هيجانات کودکي اش را بروز دهد هيچ گاه به اين فکر نکردم که ممکن است شياطين انسان نما به کمين کودکان نشسته باشند که...
مادر دل شکسته که حتي از بيان آن چه براي فرزند 9 سالهاش رخ داده بود شرم داشت در حالي که نگاه نفرت بارش را از مرد شيطان صفت برمي گرداند به چگونگي وقوع حادثه شرم آور اشاره کرد و به مشاور کلانتري الهيه مشهد گفت: چند روز قبل در حالي که هوا هنوز تاريک نشده بود مشغول آشپزي بودم. پسرم به همراه دوستانش در فضاي سبز نزديک منزلمان فوتبال بازي مي کرد.
آن ها هر روز بعدازظهر دور هم جمع مي شدند و با يک توپ پلاستيکي ورزش مي کردند من هم از ديدن جست و خيزهاي کودکانه آن ها لذت مي بردم تا اين که چند روز قبل او با اضطراب و نگراني شديد وارد منزل شد و يکسره به اتاقش رفت. با ديدن رفتار و حرکات دور از انتظار فرزندم، دلهره عجيبي قلبم را لرزاند بلافاصله وارد اتاق شهريار شدم و از ديدن چهره رنگ پريده و اشک هاي خشک شده روي صورتش نگراني عجيبي پيدا کردم تا آن روز هيچ گاه اين حالت را در رخسار فرزندم نديده بودم.
هر چه تلاش کردم دليل ناراحتي اش را بفهمم موفق نشدم. شهريار در حالي که با 2 دست صورتش را پوشانده بود فقط گريه مي کرد و چيزي نمي گفت تا اين که ساعتي بعد وقتي کمي آرام گرفت دوباره سراغش رفتم. تصورم اين بود که با دوستان و همبازي هايش دعوا کرده است، اما او در ميان هاي هاي گريه پرده از ماجرايي شرم آور برداشت.
پسر 9 ساله ام گفت در محوطه پارک مشغول بازي بوديم که مردي وارد بازي ما شد و گفت: من عاشق فوتبال هستم و خيلي دوست دارم هر روز با شما در اين پارک فوتبال بازي کنم! شهريار اضافه کرد: هنوز چند دقيقه از بازي نگذشته بود که آن مرد عنوان کرد خيلي تشنه شده است و از من خواست او را تا کنار شير آب آشاميدني هدايت کنم او با اين بهانه مرا به گوشه خلوت پارک برد و ... او سپس مرا تهديد کرد که از اين ماجرا به کسي چيزي نگويم...
مادر جوان که ديگر بغض گلويش را مي فشرد در ادامه سخنانش گفت: با اين حرف هاي شهريار به فضاي سبز رفتم، اما کسي با آن مشخصات را نديدم در حالي که به شدت ناراحت بودم ولي به خاطر حفظ آبرويم به هيچ کس چيزي نگفتم تا اين که چند روز بعد، وقتي شهريار را به پارک بردم تا در حضور خودم بازي کند ناگهان آن مرد شيطان صفت را ديديم و با پ