به گزارش عدالت خواهان گلستان"سروان میری در اداره جنایی در حال بازجویی از متهم به قتل دختر جوانی بود. پسر جوان روبه روی کارآگاه در حال پر کردن برگه بازجویی بود که صدای زنگ تلفن کشیک قتل، به صدا درآمد.
بله، بفرمایید.
سلام جناب سروان از کلانتری ۳۴ تماس می گیرم. ساعتی قبل جسد زن جوانی در یک ساختمان نیمه کاره در شهرک غرب کشف شد. موضوع مشکوک به نظر می رسد و بازپرس دستور داده اند که صحنه را بررسی کنید.
سروان آدرس را در دفترچه یادداشتش نوشت و از سرباز اداره خواست متهم را به بازداشتگاه ببرد تا فردا ادامه بازجویی را انجام دهد.
بسختی توانست آدرس ساختمان نیمه کاره را پیدا کند. شواهد نشان می داد عملیات ساخت و ساز مدتی است در آنجا متوقف شده است. وارد محوطه که شد ماموران کلانتری از او خواستند
به طبقه ششم برود.
جسد زن جوان از سقف آویزان بود. مامور کلانتری قصد داشت طناب را پاره کند و جسد را پایین بیاورد که سروان از او خواست تا زمان حضور تیم تشخیص هویت صبر کند. کارآگاه برگه بررسی صحنه جرم را از کیفش بیرون آورد و صحنه را با دقت ترسیم کرد. زیر آن هم به تشریح مشاهداتش پرداخت.
«جسد در یک ساختمان نیمه کاره و در طبقه ششم کشف شده است. جنازه متعلق به زنی حدود ۳۰ تا ۳۵ سال است که با طنابی آبی رنگ خود را حلق آویز کرده است. در فاصله نیم متری از او یک بشکه خالی قرار دارد. زن جوان لباس رسمی به تن دارد و به نظر می رسد زمان زیادی از مرگش نگذشته است. غیر از بشکه و جسد هیچ وسیله دیگری در این طبقه دیده نمی شود.»
سروان، مامور کلانتری را صدا کرد و گفت: جسد را چه کسی پیدا کرده؟
استوار به کارگری افغانی که به دستانش دستبند زده بودند، اشاره کرد و گفت: اسمش عزیز است، برگه اقامت ندارد و اینجا به عنوان نگهبان مشغول به کار است. پروژه مدتی است تعطیل شده و کسی به اینجا رفت و آمد ندارد. امروز صبح جسد را پیدا می کند و موضوع را تلفنی به مالک اطلاع می دهد. مالک هم در راه است. ما با تماس مالک ساختمان متوجه ماجرا شده و به اینجا آمدیم. معلوم نیست زن جوان چطور وارد اینجا شده و خودکشی کرده، چون اتاقک نگهبانی مقابل در ورودی است... .
با حضور دکتر سامانی، پزشک جنایی و تیم بررسی صحنه جرم تحقیقات علمی برای کشف معمای این پرونده آغاز شد. سروان سراغ عزیز رفت. پسر جوان که بسختی فارسی صحبت می کرد بشدت ترسیده بود.
چند وقت است ایران هستی؟
چهار ماه قبل به طور غیرقانونی به ایران آمدم.
غیر از توکسی به اینجا رفت و آمد دارد؟
گاهی آقای مهندس می آید. امروز هم وقتی جسد را دیدم با او تماس گرفتم. شمال بود و قرار است به اینجا بیاید.
چطور جسد را پیدا کردی؟
برای برداشتن کیسه سیمان به اینجا آمدم که جنازه را از سقف آویزان دیدم.
مقتول را می شناسی؟
نه تاکنون او را ندیده ام.
چگونه وارد اینجا شده؟
نمی دانم. شاید از دیوار وارد شده باشد چون در قفل بود.
سروان نگاهی به پایین انداخت. اطراف ساختمان را دیواری به ارتفاع حدود یک متر و نیم احاطه کرده بود.
کارآگاه سراغ دکتر رفت که پس از معاینه اولیه جسد در حال جمع کردن وسایلش بود. روی گردن زن جوان کبودی دایره ای شکلی وجود داشت که به نظر می رسید به دلیل فشار طناب بوده است.
دکتر سرنخ چی داری؟
علت مرگ که خفگی است. آثار مقاومت هم وجود دارد. به احتمال قوی مرگ صبح امروز رخ داده تا الان همین ها را دارم. وقتی کالبد شکافی و آزمایش سم شناسی انجام دادم، گزارش کاملش را می فرستم اداره.
حسی به سروان می گفت، مقتول اهل همان محل است به همین دلیل از ماموران کلانتری خواست، از چهره زن جوان عکس گرفته و آن را به اهالی محل نشان دهند.
حدود 20 دقیقه بعد از رفتن ماموران مرد جوانی سراسیمه خود را به ساختمان نیمه کاره رساند. سرباز کلانتری سد راهش شد. «باید برم تو. همسایه ها گفتند جسد همسرم اینجا کشف شده است.»
سروان به سرباز اشاره کرد اجازه دهد این مرد وارد شود. مرد جوان وقتی به کارآگاه رسید گفت: «کجاست؟ جسد همسرم کجاست؟ کی تونسته اونو بکشه؟»
سروان از مرد جوان خواست آرام باشد و او را به طبقه ششم برد که او با دیدن همسرش، توان پا هایش را از دست داد و به دیوار نیمه ساخته تکیه داد. سروان از سرباز خواست برای او یک لیوان آب بیاورد. وقتی حال میثم بهتر شد، کارآگاه سراغ او رفت تا شاید بتواند معمای این قتل را کشف کند.
همسرتان چرا خودکشی کرده؟
میثم نگاهی از روی عصبانیت به او انداخت و گفت: همسر من خودکشی نکرده. انگیزه ای هم برای این کار نداشته است. صبح که سرکار می رفت حالش خوب بود. ما هیچ مشکلی در زندگی نداشتیم که بخواهد خودکشی کند. او را کشته اند.
با همین لباس ها خارج شد؟
بله. فقط کیف داشت و قرار بود دو میلیون تومان پول نقد را به حساب بانکی مشترکمان واریز کند که حالا کیفش نیست. کیف را در محل پیدا نکردید؟
نه کیفی در محل پیدا نشده است. چطور متوجه قتل او شدی؟
در حال رفتن به مغازه بودم که یکی از همسایه ها گفت.
کارآگاه حرف های او را صورت جلسه کرد و به طبقه پایین آمد. عزیز در گوشه ای از حیاط ایستاده بود و با پایش با زمین بازی می کرد. سراغ او رفت.
وقتی جسد را پیدا کردی کیف همراهش نبود؟
نه. من نه کیفی دیدم نه پولی. کاری می کنید آدم اگر جسدی دید خودش خاکش کند.
با آمدن بازپرس، تیم جنایی به اتاق نگهبانی رفته و نتایج تحقیقات را بررسی کردند. بعد از حدود 20 دقیقه، بازپرس دستور بازداشت عزیز را به اتهام قتل صادر کرد. جسد مقتول هم به پزشکی قانونی منتقل شد.
صبح روز بعد وقتی عزیز روبه روی سروان نشست منکر قتل شد اما چهار دلیل کارآگاه کافی بود تا او لب به اعتراف باز کند.
وحید شکری