به گزارش پایگاه عدالت خواهان"شهدای ایرانذوالفقار بابایی اهل پاوه است اما مازندران زندگی می کند به همراه عیالش همرزم عمو علی ذاکری احمدآبادی...که ما را با او آشنا کرده ، جانبازی که اکنون با سرطان پنجه در پنجه انداخته است...
روحیه عمو ذاکری را سرطان که هیچ، جراحی سنگین بدنش و خارج کردن معده و نابودی مری در کنار زندگی با شرایط سخت تغذیه ای هم تضعیف نکرده است ... مظلوم است و افق های دیدش برای مرز خاکی وطن ایران اسلامی ،می تپد مانند روزهای جوانی...
اشک چشمانش ،وقتی با نامهربانی های برخی مسئولان روبرو می شود ،حدقه می زند در چشم ،اما فرو نمی ریزد...غیرتمندانه بغض را با سن 61 ساله اش قورت می دهد که مبادا "مهمان خبرنگار" اذیت شود ...و یا حتی مبادا طلبکار سفره انقلاب باشد ...
تمام ورد زبانش "همراهی رهبر" است و می گوید الان آقا امر کند، با همین وضعم برای جنگ میروم ،اگر پیرم و اسلحه نتوانم بگیرم ،آب رسان رزمنده ها که می توانم باشم ...
روحیه عمو ذاکری را سرطان که هیچ، جراحی سنگین بدنش و خارج کردن معده و نابودی مری در کنار زندگی با شرایط سخت تغذیه ای هم تضعیف نکرده است ... مظلوم است و افق های دیدش برای مرز خاکی وطن ایران اسلامی ،می تپد مانند روزهای جوانی...
اشک چشمانش ،وقتی با نامهربانی های برخی مسئولان روبرو می شود ،حدقه می زند در چشم ،اما فرو نمی ریزد...غیرتمندانه بغض را با سن 61 ساله اش قورت می دهد که مبادا "مهمان خبرنگار" اذیت شود ...و یا حتی مبادا طلبکار سفره انقلاب باشد ...
تمام ورد زبانش "همراهی رهبر" است و می گوید الان آقا امر کند، با همین وضعم برای جنگ میروم ،اگر پیرم و اسلحه نتوانم بگیرم ،آب رسان رزمنده ها که می توانم باشم ...
و تلاش او در روزهایی که برایش لحظه لحظه ،با اهمیت است واندک تسهیلاتی که خانه کوچک را سقف خانواده کند می تواند آرامش روحش را فراهم کند اهمیتی خاص دارد-با همه نقش آفرینی اش در جنگ و قلم زدن و قدم زدن و تصویرسازی و ماندگار سازی آدم ها،نقشی که برای خودش سیاه مشق سکوت و بی تفاوتی برخی مسئولان است...
این جانباز دفاع مقدس درباره حضورش در جبهه می گوید: در مهران فعال بودیم در فعالیت های لشگر 25 در مناطق جنوبی و در فاو شرکت داشتم همرزم شهید ابوعمار بودم خدابیامرزد ایشان را فرق عجیبی داشت ..
فرمانده مریوان بودند الان تنها فرماندهانی که برای ما باقی ماندند فرمانده ملکی و شالیکار و کمیله .باید یادی هم از سردار نظری هم بکنم که اهل گرگان بودند.زانوی چپ من تیرخورده است و زانوی راست هم ترکش خورده است که با عمل جراحی که داشتم خیلی این روزها اذیت می شوم.
عمو ذاکری حالا با کلکسیونی از درد و به خصوص درد سرطان مظلومانه زندگی می کند و صدایش را کسی نمی شنود.
عمو ذاکری و همسرش جایی در سفره انقلاب ندارند!