پایگاه عدالت خواهان گلستان"شهید سید اسدالله لاجوردی، از اعضای شورای مرکزی جمعیت مؤتلفه اسلامی، رئیس پیشین زندان اوین و دادستان انقلاب اسلامی در دههٔ شصت بود که شهریورماه سال 1377، توسط سازمان منافقین ترور شده و به شهادت رسید
-زندگینامه
شهید سید اسدالله لاجوردی، در سال 1314، در یکی از محّلات جنوبی شهر تهران، نزدیکی های بازار متولد شد. پدرش، حاج سیدعلی اکبر، فردی متدین بود که در خیابان خانی آباد هیزم فروشی داشت. دوران کودکی شهید لاجوردی همزمان بود با حکومت استبدادی رضاخان و اشغال ایران در 1320 و دوران جوانی وی نیز مصادف با حوادث مهمی در عرصهی سیاست ایران است. نهضت ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد، از جمله حوادث مهم این دورهاند که تأثیر فراوانی بر روحیات و عواطف وی داشتند.
شهید لاجوردی بعد از ترک تحصیل، در کنار پدر به کار مشغول شد. با این همه فراگیری علوم قدیمه را در منزل ادامه داد و در این زمان از سید علی شاهچراغی استفاده کرد. وی از شاگردان شهید بهشتی و شهید مطهری بود.
زمانی که شهید لاجوردی در بازار تهران مشغول کار بود، با جمعیت مؤتلفه اسلامی آشنا شده و به عضویت شورای مرکزی آن در آمد. در دهه 1330 از طریق آشنایی با حاج صادق امانی زمینهی حضورش در گروه شیعیان فراهم شده و به فعالیتهای فرهنگی مذهبی مشغول شد ولی هیچگاه در مسائل سیاسی دخالت نمیکرد. بعد از قرار گرفتن در جریان مبارزات فداییان اسلام و شهید نواب صفوی، به فعالیتهای سیاسی کشیده شده و با آغاز نهضت امامخمینی (ره) در زمره یاران وی درآمد.
شهید لاجوردی در سالهای تبعید امام (ره) به دلیل فعالیتهای مبارزاتی سه بار دستگیر و به زندان محکوم شده و مورد شکنجه قرار میگیرد. وی به همراه شهید صادق امانی و شهید مهدی عراقی به تشکیل جمعیتی مبارز با عنوان "هیئتهای مؤتلفهی اسلامی" اقدام کرد که یکی از تشکلهای مؤثر در تبلیغ و ترویج پیام امام و پیشبرد نهضت انقلابی ایشان به شمار میرفت.
شهید لاجوردی در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقش فعالی ایفا کرد و با توجه به شناخت جریانات سیاسی کشور، در سمت دادستانی نظام جمهوری اسلامی قرار گرفت. وی به تعقیب و خنثیکردن توطئههای گروهک های معاند سیاسی، بهویژه گروهک فرقان و منافقین پرداخت و در این زمینه تلاشهای فراوانی کرد.
مقارن با پایان جنگ تحمیلی، شهید لاجوردی به ریاست سازمان زندانهای کشور منصوب شد. وی در سال 1376، توسط شورای عالی قضایی از ریاست سازمان زندانها، و اقدامات تأمینی تربیتی کشور عزل شده و بار دیگر به حجره کوچکش در بازار تهران بازگشت. سرانجام اول شهریورماه سال 1377 در محل کسب خود در بازار تهران توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق به شهادت رسید.
-تحصیلات
شهید لاجوردی، در سال 1320 تحصیلات ابتدایی را در یکی از مدارس تهران آغاز کرد. پس از اتمام تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان شد. دوران تحصیل او در دبیرستان همزمان بود با عملیات نیروهای یهودی در سرزمینهای فلسطینی که اعتراضات بسیاری را در منطقه برانگیخت. اولین فعالیت سیاسی لاجوردی در این سن شکل گرفت که به همراه پدر در تظاهرات اعتراضی که به دعوت آیت الله کاشانی در مسجد شاه تهران برگزار شده بود، شرکت کرد.
شهید لاجوردی در دومین سال تحصیل در دبیرستان، به علت فقر مالی ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار مشغول شد. با این همه، درس را در منزل به صورت فراگیری علوم قدیمه ادامه داد. شرح لمعه و اصول و منطق را در مسجد شاهچراغ، نزد استاد شاهچراغی و فقه را نزد مرحوم سید مرتضی لنگرودی فرا گرفت.
او به همراه صادق امانی (شوهر خواهرش)، محمد صادق اسلامی گیلانی و حسین رحمانی ادبیات عرب را به خوبی و علوم حوزوی را در حد کفایه آموخت و جلسات تفسیر قرآن در منزلش تشکیل داد.
وی در دوران مختلف زندگی، در کنار کار و مبارزه، از محضر اساتید بزرگواری چون شهید بهشتی و شهید مطهری بهره ها برد و حتی در زندان رژیم طاغوت، درس های فقه و اصول را نزد برخی از روحانیون در بند رژیم شاه آموخت.
-فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی شهید لاجوردی پیش از انقلاب
لاجوردی در دهه 1330 به همراه یاران خود در چارچوب «گروه شیعیان» به تلاشهای فرهنگی، دینی و خودسازی و دگرسازی پرداخت. وی در مسایل سیاسی دخالت نمی کرد، زیرا در آن روزگار روشنفکران غربزده، مکتب لیبرالیسم، فساد اخلاقی، روسپیگری و دست نشاندگی بیگانگان را تبلیغ میکردند و روشنفکران وابسته به حزب توده هم مکتب کمونیسم و دست نشاندگی روسیه شوروی را ترویج مینمودند. بهاییگری و کسرویگری و باستانگرایی نیز ابزار شبیخون فرهنگی آنها به شمار میرفت. از زمانی که وی در جریان مبارزات فداییان اسلام و رهبری آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی در به ثمر رساندن جنبش ملی شدن نفت ایران قرار گرفت، به جهاد در راه خدا و تلاشهای سیاسی هم روی آورد. با آغاز جنبش امامخمینی(ره) در دهه 1340 در شمار یاران ایشان درآمد.
خود شهید میگوید: «اما وقتی که مسأله امام مطرح شد، واقعاً مثل خورشیدی که تمام زوایای تاریک را روشن میکند، برای من امام اینگونه بود؛ بهطوری که اصلاً دید من نسبت به مسایل سیاسی به صورت دیگری درآمده بود. حضور امام در صحنههای سیاسی- اجتماعی برای من تولد جدیدی بود و من از زمانی خودم را یافتم که با امام ملاقات کردم.»
به همراه دوستان خود، به تکثیر و پخش اعلامیههای امام (ره) میپرداخت. او از آغاز مبارزه امام در سالهای 1341 و 1342 بر این اندیشه بود که وقتی مرجع تقلید میگویند: «مواظب گروهها باشید تا در میان شما نفوذ پیدا نکنند»، هشداری را میدهند که از تجربه پیشین اسلام سرچشمه میگیرد. در صدر اسلام نیز کسانی در پشت پردههای نفاق، در صف اهل ایمان رخنه میکردند. وی باور داشت که چنانچه به این هشدار رهبر و مرجع تقلید توجه نکنیم، ما هم از همان روزنه و شکافی که اسلام در آغاز خویش آسیب دید، ضربه خواهیم خورد. در سال های تبعید امام، به دلیل تلاشهای مبارزاتی در سه دوره مختلف بیش از ده سال را در زندانهای پهلوی دوم سپری کرد و شکنجههای بسیار دید؛ بهگونهای که چشم چپ وی آسیب دید و شکستگی کمر، گردن و پای آن شهید خستگیناپذیر تا پایان عمر، وی را آزار میداد.
در اسناد ساواک آمده است: «هرچه ایشان را بیشتر شکنجه جسمی میدادند، آبدیدهتر میشد و نسبت به آرمانهای انقلاب، استوارتر.» هر بار که آن شهید دستگیر میشد، هوشنگ منوچهری، شکنجهگر سنگدل ساواک، شکنجههای سختتری بر او روا میداشت، ولی آن شهید هیچ نکته آسیبرسانی را درباره یاران خود بازگو نمیکرد.
شهید لاجوردی در زندان زودتر و بیشتر از همه پی به نفاق سازمان مجاهدین خلق ایران برد و دریافت بیشتر مجاهدین، کمونیست شدهاند، ولی ظاهرسازی میکنند و حتی نماز میخوانند و روزه میگیرند. وی از آنها دوری میکرد و به گفته اسدالله جولایی، یکی از دوستان و همبندان آن شهید، بر طنابی که منافقان و کمونیستها رخت خیس خود را پهن میکردند، لباس خود را آویزان نمیکرد. وی همراه بزرگمردانی؛ چون شهید حاج محمدصادق امانی و شهید مهدی عراقی به تشکیل جمعیتی مبارز به نام هیأت های مؤتلفهی اسلامی اقدام نمود. شهید امانی، شوهر خواهر شهید لاجوردی هم بهشمار می آمد و هر دو شهید عضو شورای مرکزی موتلفه بودند.
از دیگر کارهای ماندگار وی میتوان به کوشش در پیریزی بنیاد تعاون و رفاه اسلامی، راهاندازی مدرسه رفاه، طراحی و اداره گردهماییهای فرهنگی و مردمی، حضور در جلسه هیأتهای مذهبی در مسجدها و حسینیه ها، تشکیل شرکت «فیلم در خدمت دین»، شرکت قایم، شرکت تعاونی سینا، هماهنگ و ارض، شرکت سبز، صندوق های قرض الحسنه، راه اندازی اردوهای رفاه و رسیدگی به خانواده زندانیان سیاسی و شهدا اشاره نمود.
-آشنایی با شهید مطهری
خویشاوندی شهید حاج صادق امانی ـ که از مبارزان انقلابی بود ـ با خانواده لاجوردی، نقطه عطفی در زندگی مبارزاتی شهید لاجوردی محسوب می شود. وی به همراه حاج صادق به جلسات بحث «انسان و سرنوشت» استاد شهید مرتضی مطهری می رفت و با بهره گیری از کلام بلند استاد، با بنیه ای تازه پای به عرصه مبارزه می گذاشت.
-فعالیتهای انقلابی شهید لاجوردی در سالهای بعد از پیروزی انقلاب
شهید لاجوردی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مدتی در صدا و سیما اشتغال داشت و قرار بود در زمان نخست وزیری شهید محمدعلی رجایی وزیر بازرگانی شود، ولی ابوالحسن بنی صدر که در آن موقع رییس جمهور بود و با خط ولایی آن شهید سازگار نبود، پیشنهاد شهید رجایی را درباره وزارت لاجوردی نپذیرفت. پس از آن، شهید لاجوردی با توجه به شناخت جریانهای سیاسی کشور، با پیشنهاد شهید دکتر آیتالله محمد حسینی بهشتی و تایید امام در 20 شهریور 1359 در سمت دادستان انقلاب اسلامی تهران قرار گرفت و در برخورد با گروههای فکری و سیاسی ضدانقلاب وظیفه سنگینی را پذیرا شد. وی در پیگیری و خنثیکردن توطئه گروهکهای ضدانقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به ویژه گروهک فرقان و گروهک منافقین تلاشهای فراوانی داشت.
دکتر سیدحسین لاجوردی، پسر شهید، میگوید: «همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی، پدر از زندان، آزاد و همراه با دیگر مبارزان در مسوولیتهای گوناگونی به کار مشغول شد. در همان آغاز برای همراهی با امام به هنگام بازگشت به ایران، به پاریس رفتند. پس از آن نیز در خدمت حضرت امام بود تا اینکه با نظر ایشان، در 1359 مسوولیت دادستانی انقلاب اسلامی تهران را بر عهده گرفت. البته باید این نکته را درنظر داشت که سال 60 سالی بود که در تهران روزانه 30 ترور موفق انجام میشد؛ بهطوری که هرکس عکس حضرت امام را همراه داشت، ترور میشد. شهید لاجوردی به دلیل شناختی که در دوران حکومت شاه از گروهکها پیدا کرده بودند، از نظر امام بهترین گزینه برای به عهده گرفتن این سمت شناخته شدند.»
شهید لاجوردی، پرونده انفجار نخست وزیری در هشتم شهریور 1360 را که به شهادت کسانی؛ همچون شهید محمدعلی رجایی و شهید حجتالاسلام دکتر محمدجواد باهنر منجر شده بود، با دقت بررسی کرد و ردپای فتنهگرهایی را در آن یافت، ولی نتوانست این پرونده را به پایان آن نزدیک کند. او با هوشمندی فراوان دریافت که برخی از بیماردلان بیبصیرت و دست اندرکاران بیگانه در دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی کشور رخنه کردهاند و آهنگ به زیرکشیدن افراد مکتبی، پاکدست و کنارگذاشتن حاکمیت دینی را دارند. همچنین، پی برد که اگر در دهه 1350 تلاش میشد مارکسیسم جایگزین اسلام در سازمان مجاهدین خلق ایران شود، اکنون، در دهههای پس از انقلاب قرار است لیبرالیسم جایگزین اسلام ناب محمدی گردد؛ نفاقی که در دهههای 1370 و 1380 بهگونه آشکارتری خود را نشان داد. شهید لاجوردی با آن همه هوشمندی، دوراندیشی و منافقشناسی، سرانجام، در دی ماه 1363 از سمت دادستانی انقلاب اسلامی تهران کنارگذارده میشود و تا 1368 به کارهای خصوصی و حضور در جبهههای دفاع مقدس میپردازد.
حجتالاسلام سیداحمد خمینی، فرزند امام، میگوید که گریهکنان خدمت امام رسیدم و گفتم: «این شخصیت اصیل را که از آنجا برداشتند، اسباب این هست که نفاق به انقلاب لطمه جدی وارد کند.» امام فرمودند: «تو کاملاً حق داری نگران باشی، من هم نگران هستم. باید مراقب بود که آن خطری که شما احساس میکنی، پیش نیاید، اما من هم نگران هستم.».
در 1368 پس از انتصاب آیتالله محمد یزدی به ریاست قوه قضاییه، لاجوردی بار دیگر دلجویی میشود و به ریاست سازمان زندانهای کشور گمارده میشود. وی با توجه به مشکلات بیشماری که پس از جنگ تحمیلی گریبانگیر جامعه ایران شده بود، توانست در عرصه بازپروری فریبخوردگان و مجرمان و مدیریت سازمان زندان ها کارهای ارزندهای بنماید.
-ویژگى هاى اخلاقى
ساده زیستی
شهید لاجوردی همانند نیاکان پاکش، از دنیادوستی گریزان بود و از مال دنیا، تنها به روزیِ مقدّر خویش بسنده می کرد. بی نیازی، مایه آرامش او بود و هیچ چیزی را مال خود نمی دانست. در زندانْ در پاسخ به وضعیت مالی خود چنین نوشته بود: «از نظر مالی در هر وضعی که باشم، بی نیازی ام آرامش می بخشد.» هم چنین در جای دیگری که از میزان مال و اموال او سؤال می شود، پاسخ می دهد: «المالُ مالُ اللّه ». او ساده زیست بود و این ویژگی را تا لحظه شهادت حفظ کرد. پشتوانه زندگی او، مغازه کوچک خیاطی و مَرکب راهوارش نیز دوچرخه ای قدیمی بود. سیدْ اهل ماندن نبود و هرگز به نام و نان نیندیشد.
انس با قرآن
انس و الفت شهید لاجوردی با قرآن، غیرقابل توصیف است. او به قرآن عشق می ورزید و علاقه عجیبی به آن داشت. براساس همین عشق بود که در پرسش نامه ساواک نوشت: «به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافردارم». او از پرداختن به ظاهر قرآن در حد قرائت رنج می برد و تدبّر و اندیشه در آیات آن را، مشغله روز و شب خویش کرده بود. از این رو با حالتی رنجور، کمری شکسته و چشمی از روشنی افتاده، در گوشه زندان ساواک به تفسیر قرآن می پرداخت.
ایثار و تواضع لاجوردی
یکی از هم رزمان شهید لاجوردی در دوران دفاع مقدس تعریف می کند: «چند روزی از اولین مرحله عملیات والفجر 8 نگذشته بود که آن طرف اروند رود در شهر «فاو»، حاجی را دیدم که با صفا و تواضع خاصی، کیسه های خالی را برای احداث سنگر از شن و ماسه پر کرده بود، بدون آن که کسی او را بشناسد. گرد و غبار بر محاسن سفیدش نشسته بود. بر گونه و پیشانی اش بوسه زدم و شرمسارِ ایثار و تواضع او شدم. هر چند آن قاطعیت و مبارزه، و این متانت و سادگی از مخلصانی چون او عجیب نبود. با دعایش بدرقه ام کرد و گفت: «ان شاء اللّه عاقبت به خیر شوی.» هنوز هم صدای گرم آقای لاجوردی را حس می کنم که عاقبت به خیری مرا آرزو می کرد».
هدایت گمراهان
شهید لاجوردی در اوایل انقلاب زمانی که مسؤولیت زندان های کشور را برعهده داشت، با فریب خوردگان به گونه ای برخورد می کرد که آنان که ضمیر پاکی داشتند، به دامان اسلام باز می گشتند و هدایت خود را، رهین روشن گری ها و برخوردهای صمیمانه و پدرانه شهید لاجوردی می دانستند. از این رو بود که کینه سیاه دلان منافق از او، بیش از پیش شد. از دیگر خدمات وی به زندانیان ایجاد کارگاه های گوناگون در محیط زندان بود تا از این رهگذر، زندانیانْ در حرفه مورد علاقه خود ماهر و متبحّر شوند و پس از آزادی، آن حرفه، دست مایه معاششان شود.
وفاداری به امام خمینی(ره)
شهید لاجوردی، به حق مجاهد فی سبیل اللّه بود که در این راه، سختی های بسیاری را به جان خرید و تمام وجودش را وقف دفاع از اسلام کرد. در بدترین شرایطِ شکنجه در زندان های رژیم طاغوت، زمانی که نشانیِ مبارزان مسلمان را از او می پرسیدند، با صلابت و استواریِ وصف ناپذیری پاسخ می داد: «آقای همه ما خمینی است و آدرس او نجف اشرف است».
-شهادت
روز اول شهریور 1377، در سن 63 سالگی سید اسداللّه با دلی آرام و قلبی آکنده از عشق به پروردگار عازم محل کار خود در بازار تهران بود که منافقان کوردل، با به شهادت رساندن او، انتقام کینه و نفاق خود را از او گرفتند؛ ولی غافل از این که شهادتْ هنرِ مردان خدا و آرزوی انسان های پاک و والایی چون سید اسداللّه است. پیکر آن مبارز نستوه و فداکار، پس از تشییعی باشکوه، در گلزار شهدای بهشت زهرا و در کنار شهیدان هفتم تیر به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
-پیام رهبر معظم انقلاب به مناسبت شهادت لاجوردی
رهبر فرزانه انقلاب در پیام تسلیتی به مناسبت شهادت شهید اسداللّه لاجوردی فرمود: «شهادتِ سید بزرگوار و مجاهد فی سبیل اللّه ، مرحوم آقای حاج سید اسداللّه لاجوردی که از چهره های منوّر انقلاب و پیشروان جهاد فی سبیل اللّه بود، بار دیگر ارج و قدر سربازان دیرین اسلام و مبارزان سخت کوش راه آزادی را در خاطره ها زنده ساخت. منافقان کوردل و خیانت پیشه، با این جنایتْ عمق کینه خود را نسبت به یاران صادق امام امت و خدمت گزاران حقیقیِ مردم آشکار کردند و چهره تیره خود را، تیره تر و منفورتر ساختند. این شهید عزیز، در تمام دوران مبارزات اسلامی، به اخلاص و صبر و مقاومت و روشن بینی شناخته شده بود. در راه خدا بلاهای بزرگ را به جان می خرید و در میدان های سختْ حاضر بود. شهادت در راه خدا، اجر بزرگی است که خدای شاکرِ علیم، به این انسان مؤمن و با اخلاص مرحمت فرمود. خداوند روح مطهر او را با اجداد طیبین و طاهرینش محشور فرماید».
-بخشی از وصیت نامه شهید
این وصیتنامه مربوط به دوره حضور لاجوردی در جبهههای دفاع مقدس در 1366 میباشد که چند سالی پس از کنارگذاردن وی از دادستانی انقلاب اسلامی تهران نوشته شده است. درون مایه این وصیت نامه به این شرح است که «خدایا! خوب می دانی آنچه را هم اکنون به قلم می آورم، مدتهای مدیدی است در درونم می گذرد و بر سر چندراهه های حیرت ندانم چیست؟ چه باید کرد؟ امور به کجا می انجامد؟ قرار گرفته ام. چگونه است که با نام اسلام و در ذی اسلامیت شعارهای مردم فریب خالی محتوا رواج پیدا می کند و آنها که مسوولیت جلوگیری از انحراف افکار را دارند، ساکت می نشینند! اما، خوشبختانه چون مقلد امام عزیز هستم، راه سعادت برایم روشن است و از خدا می خواهم اگر عمری بود، توفیق عمل بدان را پیدا کنم.
خدایا! با تمام وجودم به این انقلاب عشق می ورزم و به همان مقدار که دوستدار انقلابیونم، نسبت به حامیان ضد انقلاب نفرت دارم. بیم آن دارم حوادث مشروطه مجدداً تکرار شود و یا ایران اسلامی به سرنوشت الجزایر دچار شود.
خدایا! چون عاشق نظام بوده ام، از آن ترس داشتم که افشای چهره سازشکاران، لطمه ای ناچیز به نظام وارد آرد، به آنها توصیه می کنم که جدای از لفاظی و بازارگرمی های صنفی، به قیامت و حسابرسی های دقیق آن روز باور پیدا کنند و مواظب باشند که از آن دسته ای نباشند که قرآن درباره شان فرموده: «لِمَ تقولونَ ما لا تفعلون.»
وصیتم به صاحبان قدرت و نفوذ این است که اگر حرکتشان را دوست می دارند، به جای شعارهای مردم فریب و سیاستمدارانه، توصیههایی را که تلفنی و شفاهی در جهت استخلاص ضد انقلاب، مَلَأ، مترفین، حرامخواران و حرام اندوزان اعمال می دارند، با شهامت و رشادت برای مردم بازگو کنند و از هر نوع توجیه و ماستمالی کردنهای حفظ سمت و استمرار موقعیت صدارت بپرهیزند که خودفریبی و مردم فریبی بالاخره به پایان رسد و سر و کار با خیر الماکرین افتد ... .
خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را، همانان که التقاط به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ– به بزرگی مجمع الاضداد – به دست گرفته اند، هم رجایی و باهنر را می کُشند و هم به سوگشان می نشینند، هم با منافقین خلق، پیوند تشکیلاتی و سپس …! برقرار می کنند، هم آنان را دستگیر می کنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسوولیت بدانان تلاش می کنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند،[گوشزد کردهام.]»