17 دی 1395 مدافعان حرم ،

شهید مدافع حرم عبدالحمید سالاری؛ اهل بيت او را از آخر مجلس چيدند+تصاویر

شهید مدافع حرم عبدالحمید سالاری؛ اهل بيت او را از آخر مجلس چيدند+تصاویر

تا شهدا؛ مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته، هنوز قطره‌هایی از اشک‌های  آن روزها بر چشمانم نشسته، کجایی که به درد دل‌هایم گوش کنی، نیستی و من در حسرت این لحظه‌ها نشسته‌ام، نیستی و من بیشتر از همیشه خسته‌ام در لا‌به‌لای برگ‌های زندگی، نیست برگی که از تو ننوشته باشم، نیست روزی که از تو نگفته باشم. هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می‌کشم. من آن شانه‌هایت را می‌خواهم که پناهم بود. همان یک وجب از شانه‌ات تمام دارایی‌ام بود. من آن دست‌های گرمت را می‌خواهم که یک عمر عبادت نوشت. با آن نگاه مهربان و آن همه خوبی، من بی تو طاقت ماندن ندارم. وقتی دیروز باران بارید، «آن مرد در باران آمد» را به یاد آوردم، «آن مرد با نان آمد»، یادم آمد که دیگر پدرم در باران، با نانی در دست، و لبخند بر لب، نخواهد آمد، دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش، با زمین و تنهائیش، با خورشید و نبودنش، به یاد پدر سخت گریستم، پدرم وقتی رفت سقف این خانه ترک بر می‌داشت، پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست. رفتی، به همین سادگی، ما ماندیم و حجم بزرگی از ماتم‌های تلنبار شده در دل. ما ماندیم و همه آن حسرت‌هایی که تنها با یک در آغوش کشیدن می‌ریخت. ما ماندیم و جای خالی کوچکی که بزرگواری پدری چون تو را به یادمان می‌آورد. ما ماندیم و یک اندوه بزرگ. که ذره ذره اشک‌های‌مان نه‌تنها این آتش را فرو نمی‌نشاند؛ که سر بر می‌آوردش. کاش می‌دانستم جمعه‌ای که دستت را به نشان خداحافظی فشردم آخرین بار است که دستانت را گرم حس می‌کنم. کاش می‌دانستم تنها سه شب دیگر کنارت می‌آیم و دستانت را -و این بار سرد- به دست می‌گیرم. کاش این پرده‌ها نبود تا بار دیگر با سینه‌ای که نفس دارد در آغوش بکشمت و ببوسمت. کاش می‌دانستم بار دیگر که می‌بینمت؛ تو نمی‌بینی‌ام. نگاه تو را شهادت می‌رباید. انگار ملائک تو را میان بوسه‌هایی که برای خدا فرستادم دزدیدند. چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک لحظه تمام کنی. همه را می‌بینم، اما جز تو که خاطره‌ای شدی ماندگار برای قلب‌هایی که منتظرت هستند. تو میان بودنت و یادت، یادت را برای‌مان گذاشتی و بودنت را افسانه ساختی. و حالا همه شادمانی قلبی ما از این است که تو مهاجرا الی‌الله بودی و چه زیبا خودت شهادتت را انتخاب کردی. مریم سالاری همسر شهید مدافع حرم عبدالحمید سالاری امروز گذری مختصر از زندگی همسرش با رجانیوز داشته است.
 
معرفی شهید
 
مریم سالاری سال 1356 در بندرعباس متولد شدم. عبدالحمید هم دوم شهریورسال 1355 در روستای سردر از توابع شهرستان حاجی‌آباد هرمزگان به دنیا آمد. دوران کودکی تا پایان راهنمایی در همان روستا می‌ماند، به خاطر نبودن دبیرستان جهت ادامه تحصیل به شهر بندرعباس می‌آید. سال اول دبیرستان بود که وارد نیروی انتظامی می‌شود، چند سالی آنجا خدمت می‌کند و پس از آن به شغل آزاد روی می‌آورد.
 
فصل تازه‌ای از زندگی شهید
 
من و عبدالحمید دخترخاله پسر خاله بودیم، خيلي همديگر را نمي‌ديديم. آن‌موقع من معلم نهضت سوادآموزی بودم، سال دوم خدمتم بود. خانه ما بندرعباس بود و خانواده عبدالحميد در روستاي آبا و اجدادي‌مان سردر كه از توابع حاجي آباد است سكونت داشتند. روستاي‌مان 120 كيلومتر از بندر فاصله دارد. از طرف ديگر چون عبدالحمید آن زمان در نيروي انتظامي كار مي‌كرد و به شمال كشور منتقل شده بود، كمتر در خانه بود و یک ديگر را کم می‌دیدیم. سال 78 در فصل برداشت خرما به روستا رفتم و سري به خاله‌ام زدم،كه بعدها مادر شوهرم شد. خاله‌ام گلايه داشت كه «عبدالحميد مي‌خواهد از شمال انتقالي بگيرد و به زاهدان برود.» از من خواست وقتي به بندر برگشتم به او زنگ بزنم و از اين تصميم منصرفش كنم. من گفتم: «خجالت مي‌كشم و نمي‌توانم زنگ بزنم.» اما اصرار كرد و نهايتاً قبول كردم. وقتي از بندر به عبدالحميد زنگ زدم، خيلي تعجب كرده بود كه چطور دخترخالۀ مغرورش به او زنگ زده است. من هم خودم را به ناراحتي زدم و گفتم: «چرا مي‌خواهد با قضيه انتقالي‌اش خاله را ناراحت كند.» و  تلفن را قطع کردم. بعدها برایم تعریف کرد: «وقتی آمدم پای تلفن و صدایت را شنیدم انگار یک حس خوبی در وجودم بود.» وقتی از مرخصی آمد با پدرش به خواستگاری آمدند اول موضوع را با مادرم که خاله‌اش می‌شود مطرح کرد و بعد آمدند خواستگاری. همان تماس ساده تلنگري شد كه هر دو جدي‌تر به هم فكر كنيم. طوري كه وقتي عبدالحميد به مرخصي آمد، از علاقه‌اش به من با خانواده‌اش صحبت كرده بود، آنها هم يك شب به خانه ما آمدند و قرار و مدارها را گذاشتيم. آبان 79 عقد و اسفند 79 هم مراسم عروسی‌مان بود. من از اول شرط كردم كه بايد انتقالي بگيرد و به بندر بيايد، او هم قبول كرد. بعد از انتقالي‌اش با هم، عقد ساده‌ای گرفتیم. پدرم به مهر 14 سكه اعتقاد خاصي دارد و از تجملات هم خوشش نمی‌آمد. مهریه من را یک جلد کتاب کلام‌الله مجید، 14 سکه بهار آزادی و یک آینه و شمعدان بود، فاميل‌ها به شوخي مي‌گويند كه آقاي سالاري بلد نيست بيشتر از 14 بشمارد. اتفاق جالبی که در مراسم عقدمان اتفاق افتاد و فراموش نشدنی این بود که پدرم اهل تجمل‌گرایی نبود و قرار شد در مراسم عقد خاله و عمه و عمو و دایی باشند. و مراسم عقد بسیار ساده در منزل پدرم برگزار شد.  شب که مهمان‌ها آمدند و بعد از پذیرایی شام عاقد به منزل‌مان آمد و پرسید: «مهریه عروس خانم را بفرمایید» پدرم مهریه را بر روی کاغذ نوشت و تحویل عاقد داد، وقتی عاقد مهریه را خواند پدر عبدالحمید اشک در چشمانش حلقه زد و باور نمی‌کرد آقای سالاری که این‌قدر دخترش را دوست دارد چنین مهریه‌ای قرار دهد. از طرفی در فامیل همسرم مهریه دختر خانم‌ها تقریباً زیاد بود. وقتی عاقد خطبه عقد را جاری کرد و دفتر ثبت را باز کردند که من و عبدالحميد امضا کنیم، متوجه شدند که دفتر را اشتباهی آوردند و همین باعث شد من و پدرم و عبدالحميد و پدرش و سه نفر هم برای امضا به دفتر خانه برویم و امضا زندگی‌مان را آنجا انجام دهیم و من و عبدالحميد تا مدت‌ها به این موضوع که در شب اول زندگی‌مان اتفاق افتاده بود می‌خندیدیم.

 زندگي ما تا چند سال در همان بندر عباس گذشت. عبدالحميد حدود شش سال قبل از شهادتش از نيروي انتظامي خارج شده بود. بعد از آن به همراه برادرش با وانت كار مي‌كردند. شكل و شمايلش را كه نگاه مي‌كردي، يك مرد عيال‌وار زحمتكش را مي‌ديدي كه در آفتاب گرم بندرعباس كار مي‌كند و روزگار مي‌گذراند، اما در دلش خيلي خبرها بود. ارادتش به اهل بيت آن‌قدر بود كه وقتي تصميم به اعزام گرفت، چون در استان هرمزگان داوطلبانی چون او را سخت گزينش مي‌كردند، خودش را به سيستان و بلوچستان رساند و از آنجا اعزام شد. عبدالحميد هيچ وقت مدعي صف اول نبود و اهل بيت او را از آخر مجلس چيدند.
 
ماه عسل
 
 اولین سفر ما سه روز بعد از ازدواج‌مان بود، تصمیم گرفتیم ماه عسل به زیارت حرم مطهر آقا علی بن موسی‌الرضا (علیه‌السلام) برویم و راهی مشهد شدیم. البته به غیر از پدرمان به هیچ‌کس در باره این سفر چیزی نگفتیم. با قطار رفتیم و با هواپیما برگشتیم. سفری به یاد ماندنی و خاطره‌انگیز بود، علی‌الخصوص که عبدالحمید هم اهل گردش و بسیار هم خوش‌سفر بود. خاطره آن روزها برایم ماندگارشده است. البته بعدها هم برای تفریح و گردش به شهرهای دیگری  مثل رامسر، فریدون‌کنار ، ساری و..  رفتیم.
 

 فرزندداری شهید
 
اولین فرزندمان پسر است، محمد امین 7/3/1381به دنیا آمد. برای اسمش نظر خانواده‌های‌مان را پرسیدیم،  هرکدام یک اسمی را گفتند. من گفتم: «دوست دارم اسم پسرمان را محمدامین بگذاریم.» عبدالحمید هم به نظرم احترام گذاشت و وقتی شناسنامه‌اش را از ثبت احوال گرفت، به شوخی گفت: «اسمش را محمدصادق گذاشتم» بعد که به من نشان داد دیدم اسم محمدامین در شناسنامه است. هشت‌ماه بعد باردار شدم و دخترم در بندرعباس متولد شد. اسمش را زهرا گذاشتیم چون در ایام شهادت امام علی علیه‌السلام به دنیا آمد. محمدامين حالا 14 سال دارد و زهرا 13 ساله است. همسرم بر روي تربيت بچه‌ها خيلي حساس بود. همیشه مي‌گفت: «تربيت آنها با مادرشان است»،  اما خدا را شكر دو نفري بچه‌ها را خوب تربيت كرديم. و می‌گفت: «دوست دارم بچه‌هایم روی پای خودشان بایستند، می‌خواهم آنها از همه لحاظ تک باشند، هم از نظر اخلاق و رفتار و هم از نظر درس و مدرسه.» پسرم محمدامین مداحی یادگرفته است و در مجالس مداحی می‌کند و در رشته حفظ قرآن مقام استاني دارد و حالا قاري قرآن است. در دیدار با رهبر در حضور ایشان مداحی کرد که مورد تشویق آقا قرار گرفت. دخترم زهرا هم علاوه بر درس خواندن تکواندو کار می‌کند.
 

 خصوصیات شهید
 
نمی‌خواهم در مورد عبدالحميد غلو كنم، اما او يك مرد به تمام معنا بود. اخلاق خوبي داشت و بسيار متواضع بود. با هركسي مصافحه مي‌كرد. البته گاهي عصباني مي‌شد كه سعي مي‌كردم در آن مواقع طرفش آفتابي نشوم و خيلي زود هم آرام مي‌شد. عبدالحميد يك مرد زحمتكش و خانواده‌ دوست بود. حجاب من را دوست داشت و می‌گفت: «حجابت را با لباس و پوشش بندری دوست  دارم.» به دوستاش خیلی کمک می‌کرد. مثلاً اگر بیمارستان بودند یا جایی نیاز داشتند به کمک‌شان می‌رفت. به فعالیت‌های اجتماعی هم علاقه داشت. من و عبدالحمید به همراه بچه‌های‌مان در راهپیمایی روز قدس و 22 بهمن شرکت می‌کردیم. نماز جمعه هم اغلب با محمد‌امین می‌رفت. يك نكته‌اي كه در زندگي‌اش خيلي پررنگ بود اينكه او احترام خيلي زيادي به مادرش مي‌گذاشت. غير از خودش يك برادر و سه خواهر دارد، اما هر وقت مشكل يا بيماري‌اي براي مادرش پيش مي‌آمد، عبدالحميد بود كه جلوتر از ديگران به خدمت مادرش مي‌رفت. به نظرم دعاي خير او در سرنوشت زيباي عبدالحميد تأثيرگذار بود.  شوهری فداکار برای همسرش، پدری دلسوز و مهربان برای فرزندانش و فرزندی خوش اخلاق و نیکو برای پدر و مادر و همه این خصوصیات رفتاری برای دوستان و آشنايان داشته است. یک روز همسایه‌مان را به شهرِشان بردند، وقتی آنجا رفت و دید که یک مکان  بسیار زیبایی است سریع برگشت و من و بچه ها را هم با خود برد. آن سال هم رهبر عزیزمان به بندرعباس آمده بود آمد بین این همه جمعیت مرا پیدا کرد و گفت: «آمده‌ام که با هم به یک جایی برویم.» گفتم: «من تا رهبر را نبینم نمی‌آیم» در همین حین رهبر در مصلا وارد شد و به جایگاه  آمد، گفت: «حالا برویم» گفتم: «عبدالحمید من دیگر نمی‌دانم کی رهبر را می‌بینم.» گفت: «می‌بینی من می‌دانم که رهبر را باز هم می‌بینی»، واقعاً حرفش هم درست بود، چون یک ماه از شهادت عبدالحميد نگذشته بود که با من از تهران تماس گرفتند که با بچه‌هایم به دیدن رهبر برویم دیدنی که این‌قدر از نزدیک بود که شاید در خواب هم نمی‌توانستم ببینم.
 

 عشق به اهل بیت علیهم‌السلام
 
لحظه تحویل سال نو بدون استثناء در گلزار شهدای بندرعباس سر مزار شهدا بودیم، به شهید علی سالاری اعتقاد خاصی داشت. این شهید بزرگوار عموی بنده است. اعتقاد خاصی به ائمه علیه‌السلام داشت. 10 روز محرم را در مسجد روستای‌مان می‌رفت، فقط براي عزاداري نمي‌رفت. آنجا خادمی امام حسین علیه‌السلام را می‌کرد، با آب و چای و ... از مهمانان امام حسین علیه‌السلام پذیرایی می‌کرد. به دلیل عشق و علاقه‌ای که به ائمه علیه‌السلام داشت، فيلم زيارت همسرم و هم‌رزمانش در حرم خانم رقيه سلام‌الله علیها‌ را كه مي‌ديديم، حال و هواي عبدالحميد واقعاً ديدني بود. طور خاصي منقلب شده بود. عاشق اهل بيت بود علیه‌السلام و در راه عشقش هم جان داد.
 

مدافع حرم عمۀ سادات علیه‌السلام
 
سال 94 بود كه گفت مي‌خواهد براي دفاع از حرم اهل بيت به سوريه برود. بدون اينكه حتي عضويت فعال و مستمر در بسيج داشته باشد. هيچ‌وقت از انگيزه‌هاي رفتن همسرم نپرسيدم. اينكه بخواهم سئوال پيچش كنم و او برايم توضيح بدهد، اما همسرم در رفتنش آن‌قدر مطمئن بود كه چون ديد از هرمزگان اعزامش نمي‌كنند، اين در و آن در زد و از سيستان اعزام گرفت. ظاهراً چند نفر از دوستانش از آنجا تماس گرفته بودند كه نيروهاي داوطلب مردمي را از اينجا راحت‌تر مي‌برند و عبدالحميد هم با عنوان اين كه اهل سيستان است، چند روزي به آن جا رفت و اعزام گرفت. جالب است كه در مراسم تشييع پيكرش، يكي از فرماندهانش مي‌گفت: «زمان جنگ شناسنامه‌ها را دست‌كاري مي‌كردند و حالا محل سكونت را!» ارادت خاصي به شهدا داشت. وقتي گفت مي‌خواهد براي دفاع از حرم به سوريه برود، من خيلي از اوضاع منطقه خبر نداشتم. مي‌دانستم فتنه‌اي بنام داعش و تروريست‌هاي سلفي هستند، اما از ابعاد قضيه باخبر نبودم. بنابراين فكر مي‌كردم رفتن آنها آن قدرها هم پرخطر نيست. اين‌طور بود كه راحت‌تر از آن چيزي كه فكرش را بكنيد، ‌با رفتنش موافقت كردم. هرچند اگر مي‌دانستم چقدر خطر دارد باز هم قبول مي‌كردم. به من می‌گفت: «اگر قبول کنند بروم سوریه حتماً می‌روم برای مبارزه با داعشی‌ها و دفاع از حرم حضرت زینب (س)»؛ من  مخالف رفتنش نبودم، ولی از شکنجه‌های داعشی‌ها می‌ترسیدم به او گفتم: «اگر اسیر داعشی‌ها شوی شکنجه‌ات می‌کنند!» جبهه می‌گرفت و می‌گفت: «مگر می‌توانند من را اسیر کنند و شکنجه‌ام بدهند؟!» من هم همیشه آرزو داشتم همسر شهید بشوم، حتی قبل از ازدواج، فکر نمی‌کردم دفعه اول که به سوریه می‌رود  شهید می شود.
 
26 مهرماه 1394 كه مصادف با چهارم محرم بود، بدون اينكه بچه‌ها از رفتنش خبر داشته باشند، موقع رفتنش عادی خداحافظی کرد، چون هنوز اعزام‌شان قطعی نشده بود. به دلم هم چیزی نیامد. فقط وقتی با محمدامین و زهرا خداحافظی کرد به زهرا گفت: «این گوشی تلفن که دست من است چند وقت دیگر می‌دهم به شما.» به محمدامین هم گفت: «چون در روستا مداحی می‌کنی یک گوشی جدید برایت می‌خرم.» از آنجا دو بار به من زنگ زد و بعد از چند روز كه توانسته بود اعزام بگيرد، به همراه هم‌رزمانش به سيستان و از آنجا به تهران رفته بودند. گويا 15 روز هم آنجا آموزش مي‌بينند. طي اين مدت هم چند بار با من تماس گرفت. در سوريه تنها دوبار و آن هم در حد يكي دو دقيقه توانستيم با هم تلفني حرف بزنيم. عبدالحميد خيلي در سوريه نماند و سوم آذرماه 94 به شهادت رسيد. پيكرش 14 آذر در بندر و حاجي‌آباد تشييع شد و پانزدهم در روستاي‌مان سردر به خاك سپرده شد.

 

 
 نحوه شهادت
 عبدالحمید در سوریه تک‌تیرانداز بود و چون از سیستان و بلوچستان رفته بود دوستان اهل سنت زیادی داشت. اینطور که دوستانش تعریف می‌کردند وقتی که با هم بودیم کسی از شهادت حرفی نمی زد، ولی عبدالحمید و یکی از دوستان عبدالحمید همیشه به هم که می‌رسیدند عبدالحمید می‌گفت: «اول من شهید می‌شوم» و دوستش می‌گفت: «اول من شهید می‌شوم.» تا اینکه شب عملیات فرا رسید و خبر دادند که داعشی‌ها به نزدیک شهرک عزیزیه شهر حلب رسیدند و آنها آماده‌باش شدند و به طرف محل مورد نظر که در یک تپه بودند رفتند. شب بسیار تاریکی بوده و اصلاً جلو را نمی‌دیدند تا اینکه به تپه مورد نظر رسیدند، عبدالحمید از همه جلو بوده و همین که به تپه رسیدند آنها را به گلوله بستند، طوری روی آنها گلوله ریخته می‌شد که انگاری که نقل و نبات می‌پاشیدند، و آنهایی که زخمی شدند را به عقب می‌کشند، اما عبدالحمید بر اثر خمپاره به شهادت رسیده بود و هیچ‌کس از عبدالحمید خبری نداشت، صبح می‌بینند عبدالحمید در جمع‌شان نیست. دوستش خیلی به این طرف و آن طرف می‌رود، اما خبری از عبدالحمید نبوده. عبدالحمید مدتی که در سوریه بوده چنان با همه خوش رفتار و در همه کارها کمک می‌کرده که همه او را می‌شناختند، به‌طوری که خود فرمانده‌اش از نبودن عبدالحمید بسیار نگران می‌شود. آن تپه هم تا سه روز بعد، دست داعشی‌ها بود و وقتی بعد از سه روز آن تپه را آزاد کردند و به محل مورد نظر رفتند می‌بینند که عبدالحمید در آنجا به شهادت رسیده و او را به تهران آوردند و آن دوستش آقای ملازهی چند روز بعد در حین نگهبانی به شهادت رسید.

خبر شهادت

 
با برادرم رفته بودیم بازار برای خرید ولیمه بازگشت پدر ومادرم از کربلا. در همین حین یکی از اقوام زنگ زد و گفت: «یکی از فامیل‌های‌مان فوت شده.» من خیلی ناراحت شدم. مدام به دلم می‌آمد که انگار یک جوانی از دست رفته است، وقتی برگشتم خانه زهرا دخترم جلوی درب حیاط منتظرم بود، دوان‌دوان به طرفم آمد و گفت: «خبر داری چی شده؟»  به او اجازه ندادم صحبتش تمام بشود. چون ناراحت بودم گفتم: «می‌دانم کی فوت کرده»، در خانه دیدم برادرم خیلی ناراحت است. به او گفتم: «چی شده؟» برادرم می‌خواست بگوید که زهرا پرید وسط حرفش و گفت: «مامان می‌خواستم  بگویم که بابا عبدالحمید شهید شده!» دچار تردید و دلهره شدم نمی‌دانستم حرف زهرا جدی است یا حرف کسی که قبلاً به من زنگ زده بود و گفت: «یکی از اقوام فوت شده.» به برادرم گفتم: «زنگ بزن به فامیل‌مان که در سپاه است و خبر قطعی بگیرد» برادرم کاظم زنگ زد و به او گفتن خبر قطعی است. تلویزیون هم داشت از شبکه استانی زیرنویس می‌کرد. پسرم محمدامین داشت تلویزیون نگاه می‌کرد گفت: «درسته داره زیرنویس می‌نویسه»،  دیدم نوشته «شهید عبدالحمید سالاری فرزند حمزه...» باز هم باور نمی‌کردم. وقتی باور کردم که از سپاه به برادرم زنگ زدند و گفتند: «عکس عبدالحمید را بفرستید»./طنین یاس

برچسب ها:

به اشتراک بگذارید :

دیدگاه
1
دیدگاه شما :
عکس/آیا رئیس‌جمهور این فرد را که برای عکس گرفتن در کنارش قرار دارد را می‌شناسد؟/ آیا پزشکیان از هویت او مطلع بود یا نبود؟ عکس/انتصاب با سوابق هتاکی و فحاشی به شهدای جان فدای مردم ایران؛ به مدیرعاملی ابر پالایشگاه نفت و بزرگترین شرکت قیرسازی در ایران و خاورمیانه اصرار رسانه‌های اصلاح‌طلب بر مذاکره با امریکا/ اگر می‌توانی بزن، اگر نمی‌توانی، صبر و پایداری کن؛ و اسیر هیجان مشو فیلم، جزئیات و تصاویر/ سوال از رئیس جمهور؛ عناصر بدسابقه در دولت روز به روز بیشتر می‌شوند؟! خوابگاه دانشجویی دختران مجدد دچار آتش سوزی شد +بسته عزاداری به مناسبت رحلت جانسوز پیامبر مهربانی و شهادت امام مجتبی(ع)/ چرا امام‌ حسن(ع) شجاع‌ترین چهره تاریخ اسلام است؟ افشای بازدید مالک تلگرام از مرکز صهیونیستی در باکو چگونه موساد در لبنان با تلفن همراه جاسوس جذب می‌کند؟ جزئیات دستگیری یکی از عوامل گروهک جیش‌الظلم شماره موبایل محسنی اژه‌ای شماره موبایل آقای اژه ای شماره موبایل شخصی آقای اژه ای شماره تماس مستقیم آقای اژه ای شماره موبایل آقای محسنی اژه‌ای تماس مستفیم با اژه ای ارتباط و تماس واکنش حجت الاسلام مصطفی رستمی رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها به اظهارات اخیرپزشکیان جزئیات تازه از ماجرای مرگ مرحوم میرموسوی متهم فوت شده در لاهیجان اقدام اسپانلو دادستان انقلابی و تلاشگر استان گلستان در راستای حفظ چند صد میلیارد پول بیت المال در شهرداری گرگان طرز درست کردن عصاره لیمو سیر و جعفری برای درمان پاکسازی و سم زدایی کبد و گرفتگی عروق قلب/طب سنتی, نحوه تهیه عصاره سیر لیمو جعفری, نحوه تهیه عصاره لیمو سیر و جعفری, طرز تهیه عصاره لیمو سیر و جعفری, طرز تهیه عصاره سیر لیمو جعفری عکس اسناد/ درخواست مطالبه گران انقلابی گلستان از وزیر راه و شهرسازی در راستای دهمین دوره انتخابات هیئت مدیره سازمان نظام مهندسی استان گلستان انتصابات افراد مسئله دار مسعود پزشکیان نهمین رئیس‌جمهور و رئیس چهاردمین دولت جمهوری خانم ترک فرماندار کردکوی! مگر بیت المال شهرداری ارث پدرتان است؟ ظریف را بیشتر بشناسید/ از شانتاژ و جنجال تا ژست استعفا محمد جواد ظریف رئیس شورای موسوم به «شورای راهبری کابینه» پیدا و پنهان رای اعتماد نمایندگان به لیست رئیس جمهور عکس/بازگشت تیم زنگنه به وزرات نفت فیلم و عکس/سخنان کامل رهبرانقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در اولین دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت چهاردهم قرار است، تیم اقتصادی مسعود پزشکیان چگونه مشکلات اقتصادی را حل کند؟ مداحی و فیلم/به مناسبت اربعین/ ابا عبدالله الحسین؛ این راه، راه عشق است فیلم و عکس/ انتقاد خادملو مطالبه گر گلستانی به ایجاد کانال اتصال خلیج گرگان به دریای خزر در بستر شن روان/ پیش بینی خشک شدن کانال ایچاد شده تا 4 سال دیگر در شهرداری شهرستان کردکوی چه خبر است ؟ _ ۱ اسناد/آزمون بزرگ برای مدیرکل راه و شهرسازی و نهادهای نظارتی در تایید صلاحیت کاندیداهای انتخابات نظام مهندسی استان گلستان عکس/صدور مجوزهای کیلویی و بدون حساب و کتاب برای استخراج ید از اراضی شمال گلستان فیلم/این موشک ضد موشک ندارد آسیب شناسی مدیریت / مدیران استان گلستان برخلاف دولت انقلابی , مردمی ,سخت کشی و فسادستیزی شهید رئیسی , انتصاب باندی و ناکارآمد , کار نمایشی , صددرصد انتقادپذرنبودن , عدم مبارزه با فساد, برکناری کارکنان جریان انقلابی و مطالبه گر,, ریخت پاش بیت المال و ... از جمله عملکرد آنان میباشد مطالبه گری/مطالبه گری از دیدگاه اسلام و در کلام رهبران انقلاب/مطالبه گری چیست؟/هدف مطالبه گری/ مطالبه گری در کلام رهبری مطالبه گری در نهج البلاغه مطالبه‌گری‌ها منطقی دلیل ترور اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس مشخص شد +جزئیات ترور اسماعیل هنیه در تهران/ علت و ابعاد این حادثه در حال بررسی و نتایج آن متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد. كساني كه كار را نمي‌شناسند ولي مسئوليت قبول مي‌كنند، خائن هستند. پرونده پولشویی موسسه نور روی میز حجت الاسلام محمدرضا مزیدی رئیس پاک دست و عدالت محور دادگاه ویژه رسیدگی به جرایم اخلالگران در نظام اقتصادی کشور در استان گلستان فیلم/دلیل شهادت مصطفی نوروزی و مهدی جهانتیغ و محسن جعفری/لحظه پیدا شدن پیکر شهیدان وزارت اطلاعات(مصطفی نوروزی،مهدی جهانتیغ،محسن جعفری) از آب های دریای عمان انتشار لیست ثبت نام کنندگان انتخابات هیت مدیره نظام مهندسی استان گلستان قبل از تایید صلاحیت+اخبار نظام مهندسی ساختمان استان گلستان جمعه روز یک انتخاب مهم است/ اکثر دولتمردان روحانی در ستاد این نامزد اصلاح طلب مستقر شدند واکنش‌ها به مناظره دوم جلیلی و پزشکیان با نظرات پزشکیان درباره استادیوم رفتن زنان، فیلترینگ و مزایای نایب رییسی مجلس بیشتر آشنا شوید کاش برادر عزیزمان جناب آقای دکتر جلیلی، خاطرات مستند خود را برای اطلاع عموم منتشر می‌کرد با ستادی ملغمه‌ای و شترمرغی نه می‌توان برنامه اقتصادی منسجمی نوشت و نه می‌توان آن را به اجرا گذاشت. امروزه در نقطه حساس و بزنگاه تاریخی قرار داریم؛ برای ما جای تعارف و درنگ وجود ندارد این همان چیزی است که اصلاح‌طلبان دوست ندارند در مورد آن حرف بزنند./اکنون آن پایگاه رأی کجاست؟ اوضاع کشور در دولت پزشکیان قابل پیش بینی است/ منتظر باک‌های میلیونی بنزین باشیم؟ اولین مناظره مرحله دور دوم چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری یسعید جلیلی و پزشکیان در تلویزیون جزئیات جدید از قتل پنج نفر در روستای قزلجه از توابع شهرستان رزن همدان با سلاح گرم سند بر وقوع فجایع گسترده ی اقتصادی در مجموعه ی مدیریتی شیلات استان گلستان/ با عبرت از حواشی پرونده سه هزار میلیاردی شیلات بعنوان محصول عملکرد اصلاح طلبان با انتخاب کاندیدای اصلح و فسادستیز به عقب بر نگردیم +سند انتخابات ترسیم مسیر عدالت‌خواهی و مبارزه با فساد و تجلی عزت و اقتدار کشور است رئیس ستاد انتخابات گلستان: اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری در گلستان/ بیش از ۵٩١ هزار تعرفه اخذ رای استفاده شد