به گزارش پایگاه عدالت خواهان ایران" اهل یکی از روستاهای گرگان و دشت بزرگ بود ؛ پر انرژی و پر جنب و جوش.شهر گرگان ،کوچه پس کوچه ها و جریانات سیاسی در این شهر و مرتبطین اصلی آنها را خوب می شناخت!
بیشتر بخوانید
اخبار عملکرد برخی مسئولین گلستان+تصویر
تحت تاثیر برادر بزرگتر به فعالیت های سیاسی و رسانه ای کشانده شد و همین از اون چهره ای مرموز ساخت.
این ویژگی ها و اختلالات روانی باقی مانده از دوران کودکی اش در روستا از او در عین ظاهری اجتماعی ،یک فرد تک رو و منزوی ساخت که بیشتر وقت خود را در میان صفحات روزنامه ها و رویا پردازی ها می گذراند.
بازی زمانه و شرایطی که بر او گذشته و شخصیتی چند نبش و ویژه ای که از او ساخته بود؛ازش یک گزینه مناسب برای نفوذ به بدنه نیروهای انقلابی و نهادهای انقلابی شهر گرگان ساخته بود.
اما پیش از این باید تمام روابط و ارتباطات سازمانی پیشین خود را قطع و آثار آن را از بین می برد و با یک نعل وارونه جلب اعتماد می نمود. این به راحتی ممکن نبود و فعالیت های میدانی او در خیابان های اصلی گرگان ،او را همواره در مسیر و راه رفیق و رفقای سابقش قرار می داد و این مواجهات گاها به جرح و بحث و دعوا هم کشیده می شد!البته همه اینها هم بخشی از بازی و پازل نفوذ بود.
همچنان که ستاد اصلی منافقین در برابر گزارش های متعدد دیگر اعضا اعلام می کند که :" [جمشید] از همان ابتدا فرد مسئله داری بود، الان بریده است، کسی هم که بریده کاری نمی شود کرد، شما هم بیخودی سرتان را درد نیاورید، سراغ قضیه را نگیرید.!!! "
کم کم تئاترهای خیابانی #جمشید_پلنگ (شلوار پلنگی) کار خودش را می کند و تمام نقش و بازی های او اثر خودش را بجای می گذارد .اما این بازی تک نفره تا سطحی خاص نفوذ دارد و برای عمق بخشیدن به آن باید افراد دیگری بدون شناخت ماهیت اصلی او ،پرده به پرده با او همراهی کنند .جمشید این کار را با جلب همکاری بچه محل های قدیم و جدید خود پیش می برد.
هوش بالا و قدرت طراحی جمشید پلنگ در تصویرسازی های قابل هضم و باور پذیر و همراه کردن گروهش بسیار موثر بود.قربانی کردن برادر بزرگ ترش _که نقش پدری و استادی برایش داشت _نمونه کوچکی از این دست بود.
حالا دیگه جمشید پلنگ با این هنرنمایی های خود و ارتباط گسترده با نهادهای انقلابی در گرگان و نیروهای انقلابی به یکی از لیدرهای اصلی جریان حزب اللهی !!! تبدیل شده بود.باورش هر چند سخت است اما این اتفاق به تجربه نه تنها امکان پذیر است بلکه در هر زمانی قابل تکرار هم هست!
انگشت او به چشم عمده چهره های اجتماعی و سیاسی در گرگان و دشت فرو رفته بود.بقول خودش در گرگان و دشت کسی نمانده که انگشتش را در چشمش فرو نکرده باشند! و متاسفانه تر و خشک همه این کار را از چشم یک لیدر بچه حزب اللهی می دیدند!
ارتباط خوب او با دادستان وقت گرگان و داشتن عده و عده ،قدرت تحریک و ارعاب او را بالا برده بود و از این ظرفیت برای دامن زدن به اختلافات و درگیری های درونی و بیرونی جریانات مختلف در گرگان بهره لازم را می برد.عقل جن هم نمی رسید که رد این خون ها _ که در کوچه پس کوچه ها و خیابان های گرگان ریخته می شود _به سازمان منافقین می رسد.
این ها کارهای روزانه او بود و شب ها با پوشش مناسب و غیرقابل کشف با اسپری روی دیوارها علیه بچه حزب اللهی های شهر شعار می نوشت و روز که می شد در بین آنها؛ این و آن را متهم به شعارنویسی می کرد و تخم اختلاف و انشقاق را در دل این و آن می نشاند!
در چنین فضایی هیچ کس به کسی اعتماد و باور نداشت و روز به روز بر شکاف بین نیروهای انقلابی افزوده می شد!باورش سخت است که نفوذ فردی تا چه میزان می تواند چنین تاثیر عمیقی داشته باشد و همگان را بجای اهتمام به امور انقلاب و انقلابی گری ، به خود و خودزنی مشغول کند!
این تمام ماموریت او نبود بلکه با پوشش های مختلف نیروهای موثر نهادهای انقلابی و نیروهای انقلابی گرگان را شناسایی و گزارش آن را با پوشش های ویژه به رابط سازمان تحویل می داد.
او دیگر هم سوژه یاب ،سناریو نویس،تهیه کننده،کارگردان و بازیگر نقش اول و اصلی مرد کف خیابان ها و مدیریت شبانه دیوار نویسی شهر بعنوان پرنفوذ ترین رسانه میدانی شده بود.
جمشید ،سرمست و مغرور از این جایگاه پرنفوذ خود ؛گرگان را تحت قرق کامل خود می دید و با اجیر کردن انقلابی های دو آتیشه ای _که از ماهیتش خبری نداشتند همچون تقی.ق ،اکبر.پ و..._ و ایجاد شبکه ای از بچه های روستاهای اطراف گرگان عملا یک شبه فرقه پرنفوذ بوجود آورده بود که به نام انقلاب و انقلابی گری علیه انقلاب و انقلابی گری فعالیت می کردند
نفس گرگان به شماره افتاده بود و شب هایش پر کابوس و وحشت و نیز روزهایش خط خطی از رد خون هایی از میدان وحدت و خیابان امام تا میدان ۱۵خرداد(سرخواجه) و...اما هیچ کس نمی دانست که پشت تمام این رد خون ها در گرگان ؛یک فرد نفوذی است.
دکتر حسن بیارجمندی