به گزارش پایگاه عدالت خواهان" از خبرگزاری فارس از گرگان، ولی الله شهابی نوشت:
در کلاس اباعبدالله دلدادگی را آموختم، در راه حسین خود را به خدا سپردم، جادهای از نور در امتداد بهشت، روحیه جاذم و عازم را در من پدیدار کرد، دستی مرا به سوی خود فرا خواند، لطافت و نحافتی بیشتر از دست مادر، دستان خود را در میان آن دست گرم و پرحرارت نهادم.
حسی عجیب در عمق وجودم شعلهورشد، دغدغهام از این بود نکند این دست مرا رها کند، گرمی دست قابل توصیف نیست، ندای درون به من میگفت: این دست، دست زمینیان نیست، این دست، دستی است که دل را به یقین میکشد.
جان را از تعلق به دنیا آزاد میکند، بندهای تعلق را میگسلد، پای از زمین خاکی برکندم و غبار وابستگی به خاک از کف پاهایم را برزمین ریختم، انتزاع از عالم دنیا و اتصال به عالم بالا،حظ وافری را در کام ناسوتی من ایجاد کرد.
مال و منال دنیا، بند تسبیح تعلق به عالم نفس بود را گسستم دلبستگی به پدر و مادر و همسر و فرزندم که آخرین حلقههای اتصال من به زمین بودند، باوجود عشق عمیق خود، از ذهن و دل خود بیرون کردم.
در حظ رحمانی از خود پرسیدم این دست آز آن کیست که مرا مبهوت خود کرده و به عالم بالا میخواند و از حضیض خاک به عزیز افلاک میکشاند.
ندای درونیام کیان عرشی را نشانم میداد و بانگ میزد «ادخلوها بسلام آمنین»؛ دریافتم که این دست دست خداست، انتزاع از عالم ماده یافته و غرق در عالم معنا شدم، این دست را در مهمانی آلالله و در سفره زینب کبری سلام الله علیها یافتم و مدیون آن بانوی مظلومه کربلاهستم.
آن سوی دیگر، دستی شمرگونه نمایان شد، بیاعتنا به جراحتم و در عین تشنگی بر اندام نحیفم ضربات مهلکی زدند، نگاه جلادانه آنها با دشنه برهنه در دست و دشنام قیحانه بر زبان، طاقتفرسا بود.
دستان بیسلاحم را از پشت بسته و بر مرکب مرگ نشانده و مرا بسوی قتلگاه بردند و در راه تصویری از اسارتم را به قصد عبرت در فضای مجازی منتشر کردند، و زینبگونه زیباییهای اسارت و شهادتم را با چشم معرفت مینگریستم.
احساس میکردم هنگامه اسارت، هنگامه اجابت دعاهای من است که از خدای منان دردناکترین نوع شهادت را طلب میکردم، آرزوی علیاکبر گونهای شهادت، با قطعه قطعه شدن بدن بسیجیام آرامشم میداد.
برق شمشیر داعش، مرا به اقامه نماز ملاقات خدا، فرا میخواند، در قبله شهادت به نماز ایستادم، گویی در همه راه در نماز بودم، به نیت جهاد تکبیرهالاحرام گفتم.
جهاد در راه بقای دین جد امام حسین (ع)، ذکرم تلاوت بود، تلاوتی از سوره نازعات «والنازاعات غرقا والناشطات نشطا، قنوتم تمسک و توکل بود، سلامم تودیع به توسل بود، قیامم استقامت و تحمل بود، تحمل درد حاصل از ضربات سنگین شمر معاصر؛ درد سنگین داشتم، اما درد شیرینی که قاسم بن الحسن (ع) در کربلا داشت به اباعبدالله عرضه داشت شهادت در نزد من، اهلا من العسل است.
وجودم لبریز از عشق بود، عشق به وحدانیت و ایمان به حقانیت، و در این راه هیچ تردیدی به خود راه ندادم، رکوع و سجودم تضرع و التماس به دشمن برای قطع بند اتصال به دنیا بود!.
آری در طریق قطاع از دنیا و نشاط وصال خدا و پوشیدن لباس شهادت، به دشمن التماس میکردم، دستی که تیغ لقا را به حنجرم گذاشت، آخرین بند تعلق به زمین را برید و مرا در شعف ملاقات غرق کرد و خیره نگاهم به دوربین عبرت داعش، سلاحی برندهتر و کاریتر از سلاح دشمن بود.
خون از گلوی بریدهام فواره زد، اما حسرت دیدن قطرهای از دیدگانم را در دل دشمن کاشتم؛ نگاه من به دوربین، نامه فراخوان من به حرم حیاتبخش زینب کبری (س) بود، آری تقدیرم اینگونه رقم خورد.
به دست خدا تبرک جستم، به دشت دشمن تضرع کردم، اینک در محرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست مردم قدرشناس ولایی سرزمینم تشییع شدم و به فاتحه ولی علیگونه جهان اسلام، در کنار تابوتم تکریم و تطهیر شدم.
تازه فهمیدم که سخن عمه سادات زینب کبری (س) در مصائب کربلا، چقدر قیمتی است؟! که فرمودند: «ما رایت الا جمیلاْ».
انتهای پیام
خبرگزاری فارس از گرگان، در کلاس اباعبدالله دلدادگی را آموختم، در راه حسین خود را به خدا سپردم، جادهای از نور در امتداد بهشت، روحیه جاذم و عازم را در من پدیدار کرد، دستی مرا به سوی خود فرا خواند، لطافت و نحافتی بیشتر از دست مادر، دستان خود را در میان آن دست گرم و پرحرارت نهادم.
حسی عجیب در عمق وجودم شعلهورشد، دغدغهام از این بود نکند این دست مرا رها کند، گرمی دست قابل توصیف نیست، ندای درون به من میگفت: این دست، دست زمینیان نیست، این دست، دستی است که دل را به یقین میکشد.
جان را از تعلق به دنیا آزاد میکند، بندهای تعلق را میگسلد، پای از زمین خاکی برکندم و غبار وابستگی به خاک از کف پاهایم را برزمین ریختم، انتزاع از عالم دنیا و اتصال به عالم بالا،حظ وافری را در کام ناسوتی من ایجاد کرد.
مال و منال دنیا، بند تسبیح تعلق به عالم نفس بود را گسستم دلبستگی به پدر و مادر و همسر و فرزندم که آخرین حلقههای اتصال من به زمین بودند، باوجود عشق عمیق خود، از ذهن و دل خود بیرون کردم.
در حظ رحمانی از خود پرسیدم این دست آز آن کیست که مرا مبهوت خود کرده و به عالم بالا میخواند و از حضیض خاک به عزیز افلاک میکشاند.
ندای درونیام کیان عرشی را نشانم میداد و بانگ میزد «ادخلوها بسلام آمنین»؛ دریافتم که این دست دست خداست، انتزاع از عالم ماده یافته و غرق در عالم معنا شدم، این دست را در مهمانی آلالله و در سفره زینب کبری سلام الله علیها یافتم و مدیون آن بانوی مظلومه کربلاهستم.
آن سوی دیگر، دستی شمرگونه نمایان شد، بیاعتنا به جراحتم و در عین تشنگی بر اندام نحیفم ضربات مهلکی زدند، نگاه جلادانه آنها با دشنه برهنه در دست و دشنام قیحانه بر زبان، طاقتفرسا بود.
دستان بیسلاحم را از پشت بسته و بر مرکب مرگ نشانده و مرا بسوی قتلگاه بردند و در راه تصویری از اسارتم را به قصد عبرت در فضای مجازی منتشر کردند، و زینبگونه زیباییهای اسارت و شهادتم را با چشم معرفت مینگریستم.
احساس میکردم هنگامه اسارت، هنگامه اجابت دعاهای من است که از خدای منان دردناکترین نوع شهادت را طلب میکردم، آرزوی علیاکبر گونهای شهادت، با قطعه قطعه شدن بدن بسیجیام آرامشم میداد.
برق شمشیر داعش، مرا به اقامه نماز ملاقات خدا، فرا میخواند، در قبله شهادت به نماز ایستادم، گویی در همه راه در نماز بودم، به نیت جهاد تکبیرهالاحرام گفتم.
جهاد در راه بقای دین جد امام حسین (ع)، ذکرم تلاوت بود، تلاوتی از سوره نازعات «والنازاعات غرقا والناشطات نشطا، قنوتم تمسک و توکل بود، سلامم تودیع به توسل بود، قیامم استقامت و تحمل بود، تحمل درد حاصل از ضربات سنگین شمر معاصر؛ درد سنگین داشتم، اما درد شیرینی که قاسم بن الحسن (ع) در کربلا داشت به اباعبدالله عرضه داشت شهادت در نزد من، اهلا من العسل است.
وجودم لبریز از عشق بود، عشق به وحدانیت و ایمان به حقانیت، و در این راه هیچ تردیدی به خود راه ندادم، رکوع و سجودم تضرع و التماس به دشمن برای قطع بند اتصال به دنیا بود!.
آری در طریق قطاع از دنیا و نشاط وصال خدا و پوشیدن لباس شهادت، به دشمن التماس میکردم، دستی که تیغ لقا را به حنجرم گذاشت، آخرین بند تعلق به زمین را برید و مرا در شعف ملاقات غرق کرد و خیره نگاهم به دوربین عبرت داعش، سلاحی برندهتر و کاریتر از سلاح دشمن بود.
خون از گلوی بریدهام فواره زد، اما حسرت دیدن قطرهای از دیدگانم را در دل دشمن کاشتم؛ نگاه من به دوربین، نامه فراخوان من به حرم حیاتبخش زینب کبری (س) بود، آری تقدیرم اینگونه رقم خورد.
به دست خدا تبرک جستم، به دشت دشمن تضرع کردم، اینک در محرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست مردم قدرشناس ولایی سرزمینم تشییع شدم و به فاتحه ولی علیگونه جهان اسلام، در کنار تابوتم تکریم و تطهیر شدم.
تازه فهمیدم که سخن عمه سادات زینب کبری (س) در مصائب کربلا، چقدر قیمتی است؟! که فرمودند: «ما رایت الا جمیلاْ».
انتهای پیام//