به گزارش پایگاه عدالت خواهان" جوانی که برای رسیدن به غرب، یک دختر دوتابعیتی را با وعدههای فریبنده به عقد خود درآورده بود، با رها کردن همسر فریب خوردهاش، به خارج گریخت. بهدنبال فرار مرد جوان، همسر 22 ساله اش- «گیسو»- همراه مادرش به شعبه 264 دادگاه خانواده رفت و درخواست طلاق کرد. این درحالی بود که وکیل زن جوان در دادخواست طلاق موکلش مدارکی ارائه داده بود که مشخص میکرد شوهر عقد کرده گیسو دو سال پیش از کشور خارج شده و بعد هم به یک کشور اروپایی گریخته و به آنجا پناهنده شده است.
قاضی «غلامحسین گل آور» پس از آنکه نگاهی به مدارک موجود در پرونده انداخت، پرسید: «دخترم، واقعاً تصمیم ات را برای طلاق گرفتهای؟ بهتر نیست این بار مثل ازدواجت عجله نکنی؟»
گیسو جواب داد: «چارهای ندارم. شبی که شوهرم میخواست از کشور خارج شود را خوب به یاد دارم. آن شب بعد از یک هفته قهر و جدایی وقتی به خانه پدرم آمد، گفت که تصمیمش را گرفته تا هرطور شده از کشور خارج شود. به چند نفر هم بدهکار بود و به خاطر سوءسابقه میترسید به زندان بیفتد و از من خواست بعد از خروج از کشور کمکش کنم تا با اساند اطلاعی از سرنوشتش ندارند و میگویند فقط میدانند او در اروپاست.»
قاضی دوباره پرسید: «نمی توانستی بهطور قانونی برایش اجازه اقامت بگیری؟»
گیسو گفت: «اجازه بدهید داستان زندگیام را از اول آشناییمان شروع کنم... من متولد امریکا هستم و تا 9 سالگی در آنجا درس میخواندم، اما با جدایی پدر و مادرم به ایران برگشتم و با پدرم زندگیام را ادامه دادم. با این شرایط گاهی نزد مادرم در امریکا میرفتم و برمیگشتم. تا اینکه دیپلم گرفتم و تصمیم داشتم برای ادامه تحصیل در رشته «بیزینس» به امریکا برگردم اما یکی از همسایههایمان، پسرجوانی به نام «کامیار» را به من و پدرم معرفی کرد که وضع مالی خوبی داشت. او که 10 سال از من بزرگتر بود، پس از مدتی توانست خودش را توی دل من و پدرم جا کند. او ماشین خارجی سوار میشد و هدیههای زیادی برایم میخرید. بنابراین با شرط داشتن حق طلاق به خواستگاریاش جواب مثبت دادم. اما خانوادهاش با ثبت مهریه 500 سکه طلا جواب درباره شرطم را به فردای روز عقد موکول کردند تا مثلاً جلوی فامیل آبروداری کنند، اما هیچ وقت زیر بار این شرط نرفتند و من هم به شوهرم اعتماد کردم و اعتراضی از خودم نشان ندادم.»
دراین هنگام قاضی حرف دختر جوان را قطع کرد و گفت: «تصور نمیکنم فقط همین مشکل، زندگی شما را به هم ریخته باشد...»
گیسو پاسخ داد: «بله فقط این مشکل نبود. او اصلاً به فکر شروع زندگی مشترک نبود و دائم اصرار میکرد از پدرم سرمایهای برایش بگیرم و با سفر به خارج برایش اجازه اقامت دریافت کنم. به خاطر همین تا یک سال و نیم در خانه ما زندگی کرد و در این مدت حتی سرکار هم نمیرفت. ما بتدریج فهمیدیم که نه تنها او واردکننده خودرو نیست، بلکه همان ماشین روز خواستگاری را هم از پسرعمویش که در نمایشگاه کارگری میکند قرض گرفته. جدا از اینها هر روز از صبح تا شب با تبلت در حال بازی بود و تا میآمدم اعتراض کنم قهر میکرد و به خانه پدرش در شمال کشور میرفت. چند روز بعد هم منت کشی میکرد و میگفت اگر کار اقامتم را درست کنی به پدرت درباره دعوایمان چیزی نمیگویم، اما دریافت اجازه اقامت بدون زندگی در امریکا برای ما امکان پذیر نبود و او هم به خاطر سربازی نرفتن نمیتوانست از کشور خارج شود. البته خانوادهاش شب خواستگاری قول دادند که سربازیاش را میخرند، اما با تغییر قوانین نتوانستند به قولشان عمل کنند. من هم راضی شده بودم تا پایان خدمتش در ایران بمانم و فعلاً کار کنم. از طرف دیگر به خاطر هزینههایی که برای جلب نظر من و پدرم کرده بود، کلی بدهکار بود و چکهای برگشتی داشت، طلبکاران هم حکم جلب برایش گرفته بودند. جدا از همه این مسائل وقتی که به سر کار میرفتم متوجه رابطهاش با دخترهای فامیل و همسایهها شدم. یک روز دعوای سختی با هم کردیم و او مثل همیشه قهر کرد و رفت. تا اینکه یک شب آمد و گفت باید هر طور شده از کشور خارج شود. بعدها شنیدیم که به خارج فرار کرده اما اسمش را در هیچ جا پیدا نکردند...»
مادر گیسو که تا این لحظه ساکت بود، گفت: «از اول هم برای گرفتن برگه اقامت از کشوری دیگر به سراغ دخترم آمده بود اما وقتی دید به هدفش نمیرسد، فرار کرد.»
قاضی به حرفهای وکیل دختر جوان و مادرش به دقت گوش داد و مواردی را در برگهای نوشت و از آنها خواست که زیر برگهها را امضا کنند. سپس توضیح داد که طبق قانون برای صدور رأی لازم است ابلاغیهای برای حضور همسر فراریاش در روزنامه آگهی شود و مدارک دیگری لازم است تا در آینده رأی طلاق غیابی صادر شود. سپس رو به گیسو کرد و گفت: «دخترم؛ در آینده مراقب باش با احساسات و از روی عجله تصمیم نگیری. سن زیادی نداری و میتوانی در آینده فرد موفقی شوی و به مردم کشورت خدمت کنی.»
گیسو هم گفت: «در آن سن و سال، من خیلی تنها بودم و در خیالم تصور میکردم با ازدواج کردن، همدم خوبی پیدا خواهم کرد اما از این شکست درس گرفتم و هیچ وقت در زندگیام بیجهت به کسی اعتماد نمیکنم و از روی عجله تصمیم نمیگیرم...» بعد از آن دست مادرش را گرفت و با هم از دادگاه خارج شدند.