آقایان! این مردم - همانطور كه امام مكرر فرمودند - ولىنعمتهاى ما هستند؛ این شوخى نیست.
من یكى از مسؤولان را در محضرى دیدم كه برخوردش با مردم قدرى متكبرانه بود. من پیغام دادم و گفتم به ایشان بگویید كه اگر مىخواهد جبران آن برخورد را بكند، باید در همانطور محضرى ظاهر بشود و بگوید: اى مردم! من نوكر شمایم. خلاف كه نگفته؛ آیا دروغ گفته است؟ یك مسؤول كشور چكاره است؟ فلسفهى وجودى ما غیر از خدمت به مردم چیست؟
امام فرمودند: اگر به من خدمتگزار بگویند، بهتر از این است كه رهبر بگویند. این حرف درستى است؛ چون خدمتگزارى، براى انسانى كه دلش بیدار باشد، مدح بزرگترى است. امام، تمام وجودش بیدار بود؛ شوخى و تعارف هم كه نمىكرد. حقیقتاً اگر این ملت شهادت مىدادند - كه قطعاً مىدادند - كه امام خدمتگزار آنهاست، امام بیشتر خوشحال مىشد، تا همهى ملت یكصدا فریاد بزنند كه تو رهبر ما هستى.
در جبههها چه كسانى بودند؟ نسبتها را ملاحظه بكنید؛ خیلى از این پولداران، از این مرفهان جامعه، از این بىدردها و بىاحساسها، هشت سال جنگ آمد و رفت، اما اینها جنگ را حس نكردند؛ همان غذا، همان راحتى و همان آرامش! اگر چهار روز هم آن شهر مورد تهاجمى بود، سوار ماشینشان مىشدند و به یكجاى دیگر مىرفتند و راحت استراحت مىكردند؛ نفهمیدند كه بر سر این مملكت چه گذشت! اینها آن مردمى نیستند كه دولت و دستگاهها باید براى خدمت به آنها خودكُشان كنند.
نه، آن كس كه جنگ و بمباران و محاصرهى اقتصادى و كمآبى و كمبرقى و گرانى و سایر مشكلات را با همهى وجود در این ده، دوازده سال احساس كرده، در درجهى اول او باید مورد توجه باشد.
مردم كه مىگوییم، یعنى اینها؛ همان عامهیى كه امیرالمؤمنین(سلاماللَّهعلیه) در آن فرمان تاریخیشان به مالك اشتر فرمودند كه عامه را داشتهباش، خاصه را رها كن. عامه، یعنى همانهایى كه در جنگ با تو هستند، در مشكلات با تو هستند، سختیها را با تو تقسیم مىكنند، غم تو را از دلت مىزدایند، خودشان را سپر بلاى تو قرار مىدهند و صادقند؛ نه عافیتطلبهاى پُرروىِ پُرخورِ پُرخواهى كه هیچوقت هم قانع نمىشوند. تا وقتى كه خیرى به آنها برسد، تو را مىخواهند؛ به مجرد اینكه ذرهیى كم شود، رویشان را برمىگردانند.
ما نمىخواهیم فقط كار كنیم؛ ما مىخواهیم محرومیت را از بین ببریم و محروم را از محرومیت خارج كنیم؛ هدف این است.
والّا اگر شما بگویید من كار مىكنم، ممكن است در یك اداره هم یك نفر بگوید من باید هشت ساعت یا شش ساعت كار كنم، یا ده ساعت كار كردهام و دیگر بس است. این منطق، منطق درستى نیست.
شما چگونه مىخواهید محبت و اطمینان مردم را جلب كنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسایل خودمان رفتیم، به فكر زندگى شخصى خودمان افتادیم، دنبال تجملات و تشریفاتمان رفتیم، در خرج كردن بیتالمال هیچ حدى براى خودمان قایل نشدیم - مگر حدى كه دردسر قضایى درست بكند! - و هرچه توانستیم خرج كردیم، مگر اعتماد مردم باقى مىماند؟
مگر مردم كورند؟
ایرانیان همیشه جزو هوشیارترین ملتها بودهاند؛ امروز هم به بركت انقلاب از هوشیارترینهایند؛ از هوشیارها هم هوشیارترند. آقایان! مگر مردم نمىبینند كه ما چگونه زندگى مىكنیم؟
آن وقتى كه جوان حزباللهى ما به جهاد یا به سپاه یا به فلان وزارتخانه مىرفت و به او مىگفتند كه چهقدر حقوق مىخواهى، مىگفت این حرفها چیست، مگر من براى حقوق آمدهام؟ اصرار مىكردند كه بالاخره زندگى خودت و زن و بچهات باید بگردد؛ یك چیزى بگیر. به نظر شما اینها افسانه است؟ به نظرم اگر شما بروید در دنیا این را نقل كنید، چنانچه كسى وضع چند سال قبل ما را ندیده باشد، خواهد گفت كه افسانه است؛ ولى این واقعیت است. این رویداد، در همین ایران و در همین تهران و در همین وزارتخانههاى ما اتفاق افتاد؛ یكى، دو مورد هم نبود. نمایندهى مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت كشید حقوق را بگیرد! بعضى از دوستان ما در دورهى اول نمایندگى مجلس، شرمشان آمد و ننگشان كرد كه حقوق بگیرند! گفتند ما حقوق بگیریم؟!
برادران! من و شما داریم از آن ذخیره مىخوریم؛ فراموش نكنید، آن را مردم دیدند. نمىشود ما در زندگى مادّى مثل حیوان بچریم و بغلتیم و بخواهیم مردم به ما به شكل یك اسوه نگاه كنند؛ مردمى كه خیلیشان از اولیات زندگى محرومند.
در این راه، از خیلى چیزها باید گذشت. نه فقط از شهوات حرام، از شهوات حلال نیز باید گذشت.
نمىگویم مثل پیامبر باشیم، نمىگویم مثل امیرالمؤمنین - كه شاگرد پیامبر بود - باشیم؛ كه انسان آن مطالب را كه مىخواند، تنش مىلرزد. امیرالمؤمنینى كه زهدش در زندگى و دنیا مَثَل سایر است و مسلمان و غیرمسلمان آن را مىدانند، دربارهى پیامبر مىگوید: «قد حقّر الدّنیا و صغّرها و اهون بها و هوّنها»(16)؛ دنیا را تحقیر كرد - یعنى همین لذایذ و بهرهمندیها و برخورداریهاى دنیا را كوچك كرد - به آنها توهین كرد و سبكشان نمود.
من و شما همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یكى از شماها معلم بود، یكى دانشجو بود، یكى طلبه بود، یكى منبرى بود، همهمان اینطور بودیم؛ اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگیریم، مثل خانهى اشراف خانه درست كنیم، مثل حركت اشراف در خیابانها حركت كنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ریششان تراشیده بود، ولى ما ریشمان را گذاشتهایم، همین كافى است؟! نه، ما هم مترفین مىشویم. واللَّه در جامعهى اسلامى هم ممكن است مترف به وجود بیاید. از آیهى شریفهى «واذا اردنا ان نهلك قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها»(17) بترسیم. تُرف، فسق هم دنبال خودش مىآورد.
اندازه نگهدارید؛
اگر مبلغى از مخارج دولت، عبارت از تغییر دكوراسیون اتاق مدیر كل و معاون وزیر و وزیر و فلان مسؤول قضایى و فلان مسؤول در بخشهاى گوناگون دیگر باشد، این جرم و خطاست.
اگر یكى از مخارج دولت این باشد كه فلان تعداد ماشین جدید بیاوریم و بین دستگاهها تقسیم بكنیم، ما حق نداریم این را جزو مخارج دولت حساب كنیم و به حساب آن از سوبسید مردم بزنیم. نه، این خلاف است. براى این كارها حد بگذارید. دستگاهها باید بخشنامه كنند و در مورد این تغییر دكوراسیونها و تغییر خانهها و خرجهاى اضافى حدى معین بكنند. من نمىگویم مثل بعضى از تندروها باشیم كه مىگویند در مسجد بنشینیم و وزارت كنیم؛ نه، در مسجد نمىشود. وزارت كردن، یك ساختمان و چهار تا اتاق و تعدادى مسؤول و یكمقدار هم بالاخره امكانات براى زندگى آن آقایى كه مىخواهد خدمت بكند، مىخواهد؛ اما باید در حدى باشد.
گاهى از جاهایى گزارشهاى نومیدكنندهیى مىرسد و در برخى موارد انسان واقعاً عرق شرم بر پیشانیش مىنشیند؛ رعایت كنید. سؤال مىكنیم كه چرا ماشین لوكس و نو و مدل بالا؟ مىگویند كه اشكال امنیتى داریم! چه اشكال امنیتى؟! آقایان مسؤول در شوراى امنیت كشور یا جاهاى دیگر، بنشینند معین كنند و مسأله را در جایى ببُرند؛ من هم اگر باید دخالت كنم، بگویید در جایى دخالت كنم. این چه وضعى است كه همینطور بىحساب و كتاب جلوى هر وزارتخانه و ادارهیى، دهها ماشین به رنگهاى گوناگون متعلق به مسؤولانِ آنجا به چشم مىخورد؟! چه كسى چنین چیزى را گفته است؟
گزارش آمده كه روحانى عقیدتى، سیاسى در یكى از دستگاهها، خودش ماشین دارد، ولى ماشین دولتى سوار مىشود! من نوشتم كه حق ندارد این كار را بكند. براى من جواب آمد كه این كار رویه است و همه مىكنند! این آقا خودش یك ماشین دارد، كه براى خودش لازم است؛ یكى هم خانمش دارد و نمىشود كه خانمش از این ماشین استفادهكند! عجب! این چه حرفى است؟
من الان اعلام مىكنم و قبلاً هم نوشتم و این را گفتم كه آن وقتى كه آقایان امكانات شخصى دارند، حق ندارند از امكانات دولتى استفاده بكنند. اگر ماشین دارید، آن را سوار شوید و به وزارتخانه و محل كارتان بیایید؛ ماشین دولتى یعنى چه؟
واللَّه اگر من از طرف مردم مورد ملامت قرار نمىگرفتم كه مرتب ملاحظهى جهات امنیتى را توصیه مىكنند، بنده با ماشین پیكان بیرون مىآمدم.
به حد ضرورت اكتفا كنید و اندازه نگه دارید؛ اینها ما را از مردم دور مىكند، روحانیون را از مردم دور مىكند. روحانیون، به تقوا و ورع و بىاعتنایى به دنیا در چشمها شیرین شدند. بدون ورع و بدون دورانداختن دنیا، نمىشود در چشمها شیرین ماند. مردم رودربایستى ندارند؛ خدا هم با كسى رودربایستى ندارد.
البته بسیارى هم هستند كه دندان این چیزها را كشیدهاند و دور انداختهاند و به زندگى ساده ساختهاند و وسوسهها اینها را به طرف خودش نكشانده است. من اینها را در میان مسؤولانمان - معممان و غیرمعممان - مىشناسم؛ كم هم نیستند. اینى كه من عرض مىكنم، جمع و اقلیتى هستند؛ اكثریتى نیستند. واقعاً جمع قابل توجهى هستند كه به این چیزها بىاعتنایند و همانطورى كه قبل از انقلاب و اول انقلاب زندگى مىكردند، همانگونه زندگى مىكنند؛ این درست است. پس، محبت و اعتماد مردم، از راه بیان صادقانه و صحیح واقعیتها حاصل مىشود.
ایده اولیه از وبلاگ ما تا آخر ایستاده ایم