7 مهر 1396 گلستان ، مينو دشت

خاطره ای عجیب اما واقعه ای از دوران ۸ سال دفاع مقدس

خاطره ای عجیب اما واقعه ای از دوران ۸ سال دفاع مقدس

به گزارش پایگاه عدالت خواهان" به نقل از تیترآزاد، سید هاشم میرعرب رضی پاسدار بازنشسته و از رزمندگان دوران دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار ما خاطره ای عجیب از عملیات شناسایی و برگرداندن شهدا نقل کرد که متن آن به شرح زیر است.

شرح خاطره:

"۷ روز از عملیات والفجر ۸ می گذشت که من از مرخصی به هفت تپه اندیمشک رفتم. حدود ۷ الی ۸ روز آنجا بودم و بعد به منطقه فاو اعزام شدم.

در فاو به عنوان مسئول امور رزمندگان، کارت پلاک صادر می کردم و همزمان ماشین آمبولانس را نیز تحویل من داده بودند.

بعد از یک هفته، عمو علی اکبر، عموی بزرگم را که از دنیا رفته بود در خواب دیدم. او سه شب پشت سر هم در به خواب من آمد و مطلبی را می گفت، اما من صدای او را نمی شنیدم.

روز سوم که از خواب بیدار شدم، با خودم گفتم حتما برای پسر دایی هایم حمید و حسن که در منطقه هستند اتفاقی افتاده است.

ابتدا به گردانی که حمید در آنجا بود رفتم و بچه های گردان گفتند که حمید به هفت تپه رفته است و از من و شما سالمتر است.

سپس به گردان یا رسول که پسر دایی حسن در آنجا بود رفتم.

جویای حال او از دوستانش شدم.

کسی از او خبر درستی نداشت و این موضوع مرا نگران کرد.

با ناراحتی به محل خدمتم برگشتم.

فردای آن روز با دوستانم کنار بو فلفل نشسته بودم که دیدیم یک نفر سوار بر قایق موتوری به سمت ما می آید.

قایقران به نزدیکی ما که رسید قایق را خاموش کرد و از پله ها بالا امد و از ما پرسید؛ تعاون رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا کجاست؟

ما گفتیم: همین جا است.

قایقران پرسید: هاشم میرعرب کیه؟

من نگاهی تعجب آمیز به دوستانم کردم و گفتم منم.

قایقران گفت: من پیک مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا هستم و دستور دارم شما را به نزد او ببرم.

من سوئیچ و مدارک کارت پلاکها را به همکارانم دادم و با او سوار بر قایق شدم و حرکت کردیم.

بعد از طی مسافتی ، پیک فرمانده قایق را در نیزار پنهان کرد و یک موتور سواری را از لا به لای نی ها بیرون کشید و دو نفر سوار بر آن به سمت کارخانه نمکی که در نزدیکی شهر فاو عراق بود رفتیم.

آنجا که رسیدیم، دیدم مرتضی قربانی فرمانده لشکر، آقای میرزاخانی فرمانده تعاون لشکر و بهروز هادوی از دوستان همشهری من منتظر ما هستند.

پیک به قربانی گفت: هاشم میرعرب را آوردم.

فرمانده لشکر از من پرسید: هاشم میرعرب شما هستید؟

جواب دادم: بله

دوباره پرسید: بچه گنبدید؟

گفتم بله، بچه آزادشهر گنبدم.

فرمانده لشکر رو به آقای میرزاخانی کرد و به من گفت: این فرمانده شما ، آقای میرزاخانی برای آوردن پیکر شهدا تا الان ۱۳ تا از بهترین پاسداران من را به شهادت رسانده اما پیکر یک شهید را هم نیاورده است، از امروز تا روز آوردن شهدا شما به عنوان فرمانده و او نیروی شماست، او را می فرستید جلو تا شهدا را بیاورد و خودتان در سنگر می مانید و حق خارج شدن ندارید.

بعد از اتمام سخنان قربانی، ما خداحافظی کردیم و به سمت محور تعاون حرکت کردیم.

نزدیک اذان ظهر بود که آنجا رسیدیم، نماز را خواندیم، نهار خوردیم و حدود ساعت ۱۵ به سمت سه راه مرگ حرکت کردیم.

سه راه مرگ جایی بود که خط تقسیم می شد و در دید مستقیم عراقی ها بود، برای همین نیروهای خودی یک خاکریز بزرگ درست کرده بودند تا ماشینهایی که به این سمت می آیند از دید دشمن پنهان بمانند. در زیر این خاک ریز نیز یک سوله قرار داشت و نیروها در ان استراحت می کردند.
به سه راهی مرگ که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و به داخل کانال رفتیم.

من سالها بود که سینوزیت داشتم و از قرص خشک کن استفاده می کردم، آن روز هم قرص خشک کن خورده بودم و قمقه ای نیز به همراه نداشتم.

مدتی در کانال به پیاده روی کردیم، قرص گلوی من را خشک کرده بود و من احساس خفگی می کردم.

ناگهان صدای خش خش بی سیم توجه من را به خودش جلب کرد.

به سمت صدا رفتم و متوجه شدم که حاج بصیر فرمانده گردان یا رسول در آن نشسته است.

گفتم سلام و از او آب خواستم.

شهید بصیر گفت: پسر جان برو اینجا ایست نکن، جای من لو می رود و زحمات ما از بین می رود.

من اسرار کردم که او مقداری آب به من بدهد و شهید بصیر یک سر فلاسک به من آب داد.

از پیش او به سمت میرزاخانی حرکت کردم. در مسیر دیدم که ۳ نفر دارند روی برانکارد یک شهید را می آورند و آن نفری که برانکارد را حمل نمی کرد با قنداق اسلحه به پشت نفر جلویی می کوبد.

پیش آنها رفتم و گفتم: چرا این بنده خدا را می زنی؟

او گفت: این بنده خدا اسیر است و باعث شده تا کتف من ترکش بخورد.

من گفتم: خدا را خوش نمی آید. در دین ما با اسرا اینگونه برخورد نمی کنند برادر. بعد نگاهی به نفر دیگری که عقب برانکارد را گرفته بود کردم، دیدم خسته است، آن سر برانکارد را از او گرفتم و به عقب برگشتیم و قرار شد شب برای بررسی مسیر برگردیم.

شب شد و ما دوباره به سه راهی مرگ رفتیم.

از روی کنجکاوی به داخل سوله رفتم. دیدم تعداد زیادی از رزمندگان در سوله خوابیده اند. خوب که نگاه کردم دیدم فرمانده لشکر گوشه سوله نشسته و سر اسلحه را به سمت من نشانه رفته است.

قربانی از من پرسید: شما؟

گفتم: میرعرب هستم.

گفت : اینجا چکار می کنی؟

گفتم: آمدیم بررسی مسیر.

گفت: به شما گفتم صبح برید،الانم باید برگردید و صبح بیایید.

و ما برگشتیم.

بعد از نماز صبح قبل از حرکت به سوی سرای مرگ، آقای میرزاخانی و ۵ سرباز که قرار بود نیروهای من باشند رفتند صبحانه بخورند.

از آنها پرسیدم کجا؟

گفتند: صبحانه.

با خنده گفتم : امروز از صبحانه خبری نیست.

آنها خندیدند.

دوباره به آنها گفتم: شهدا مدتی است که در زیر آفتاب مانده اند و شکم پر باعث حالت تهو می شود و کار ناتمام می ماند.

آنها دوباره خندیدند! وحرکت کردیم.

به سه راهی مرگ رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و پیاده داخل کانال حرکت کردیم.

به انتهای کانال که رسیدیم سربازان گفتند: ما دیگر جلوتر از این نمیاییم. تا الان ۱۳ پاسدار در این مکان شهید شده اند و شما نفر چهاردهمی آنها هستید.

از کانال بیرون رفتم و نگاهی به اطراف کردم. دیدم یک جاده ای با عرض ۱۰ متر است که دو طرف آن را برای جلوگیری از عبور تانکها آب رها کرده اند و جاده حدود یک متر از سطح آب بالاتر تر و دید مستقیم دشمن قرار دارد.

به سربازان و میرزاخانی گفتم: شما در داخل کانال بمانید و تا من برنگشتم نروید.

بعد یک حمد، ۳ قل هو ا... و وجعلنا خواندم و با توکل بر خدا حرکت کردم.

در کنار جاده ستونهای فلزی برق بود وشمارش آنها را برای نوشتن آدرس معیار قرار دادم. سمت راست جاده را انتخاب کردم و همزمان با بررسی جاده، داخل آب سمت راست جاده را هم بررسی می کردم.

بعد از طی مسافت ۵۰۰ متری به ۱۶ جنازه رسیدم. شروع به بررسی انها کردم تا مشخص کنم که ایرانی هستند یا عراقی.

جیب اولین جنازه را باز کردم. عکس ۳ نفره ای در ان بود که یکی از اشخاص درون عکس پسر دایی حسن بود. فهمیدم خودی است.

به سرعت بقیه را مورد بررسی قرار دادم و متوجه شدم که این پیکرها همه ایرانی هستند. آدرس را نوشتم و به حرکت ادامه دادم.

برای اینکه شهیدی از قلم نیفتد، جاده رو مو به مو می گشتم و نهایتا تا یک متری جلوی خودم را بررسی می کردم.

حدود ساعت ۸ بود که خسته شدم و ایستادم. سرم را بلند کردم. ناگهان دیدم در ۳ متری من یک عراقی در جلوی سنگر روی پای خود به حالت چمباتمه نشسته و اسلحه را به سمت من نشانه رفته است.

من به غیر از قلم و دفتر چیزی به همراه نداشتم.

حدود یک دقیقه شد که من و نیروی عراقی چشم در چشم هم بدون حرکت و صدایی ایستاده بودیم.

دقت کردم و دیدم عراقیه پلک نمی زند. جلو رفتم و اسلحه را از او گرفتم، ضامن کرده و درون آب انداختم.

خوب که دقت کردم دیدم چند سنگر دیگر نیز وجود دارد. به داخل آنها رفتم و دیدم عراقی ها با لباسهای نو خوابیده اند.

فهمیدم اینجا کمین عراقی ها است و به آرامی برگشتم. خیلی خسته بودم، حدود ۷۰۰ متر که از آنها دور شدم دیگر نای حرکت نداشتم و رو به نیروهای خودی و پشت به عراقی ها نشستم.

۱۰ دقیقه ای بود نشسته بودم که ناگهان نسیم ملایمی آمد و خاک جلوی من را کنار زد و سر شانه لباس نظامی ای را آشکار کرد.

کشان کشان خودم را به سمت لباس رساندم و با کف دست خاکها را کنار زدم.

دیدم یک نفر با لباس بسیجی دفن شده است. پلاکش را نگاه کردم، برای لشکر ۲۵ کربلا بود.

او را از خاک بیرون کشیدم و دیدم یکی دیگر زیر او دفن شده است. او را هم بیرون کشیدم و نفر دیگری نیز زیر او دفن شده بود.با بیرون کشیدن تمام جنازه ها و بررسی آنها مشخص شد ۴ بسیجی روی هم و یک پاسدار در زیر آنها دفن شده بود.

آدرس محل جنازه ها را یادداشت کردم و به سمت کانال حرکت کردم.

حدود ساعت ۱۲ به کانال رسیدم و به نیروها گفتم: باید برویم و شهدا را بیاوریم.

آنها که از زنده بودن من تعجب کرده بودند گفتند: با نفربر( خشایار) از داخل آب می رویم و شهدا را می آوریم.

درخواست نفربر کردیم و با آمدن نفربر برای آوردن جنازه ها حرکت کردیم.

حدود ۳۰ شهید ، پایین جاده در آب بودند که دوبار برای بردن آنها رفتیم و برگشتیم.

سپس برای آوردن شهدای روی جاده رفتیم.

نیروها گفتند که شما روی جاده باش و ما روی نفربر تا شهدا را به ما بدهید. قبول کردم و به سراغ شهدا رفتیم.

بعد از سوار کردن ۱۶ شهید نزدیک به کانال به سمت ۵ شهید نزدیک کمین حرکت کردیم.

به آنجا که رسیدیم،من از نفربر پیاده شدم و به بالای جاده رفتم.

شهدا را نزدیک آب آورد، اما نیروها نشسته بودند و بلند نمی شدند تا شهدا را از من بگیرند.

به آنها گفتم: چرا بلند نمی شوید.

یکی از آنها گفت: عراقی ها ما را با تیر می زنند.

خندیدم و گفتم: برادر اگر قرار باشه کسی با تیر عراقی ها شهید بشه من هستم که تمام قد در جاده ایستادم نه شمایی که در درون آب و روی نفربر هستید و اگر بایستید تنها سینه و سرتان دیده می شود.

با سخنان من میرزاخانی بلند شد و شهدا را سوار کردیم و برگشتیم.

به مقر که رسیدیم، بعد از بررسی شهدا متوجه شدم که نفر اولی که پیدا کردم پسر دایی حسن بوده است.

در همین زمان میرزاخانی به فرمانده لشکر بی سیم زد و موفقیت عملیات را اعلام کرد.

برادر قربانی به میزاخانی گفت: با میرعرب کاری نداری؟

میرزاخانی گفت : نه

قربانی گفت: از طرف من ۱۲ روز مرخصی تشویقی به او بده

میزاجانی هم مرخصی را به من داد و من توانستم در تشییع پیکر پسر دایی حسن شرکت کنم."

سید هاشم میرعرب رضی بعد از نقل قول این خاطره خاطرنشان کرد: تمام دوران دفاع مقدس سرشار از این خاطرات، اتفاقات خارق العاده و لطف خدا به رزمندگان اسلام است.

میرعرب در پایان گفت: خاطرات فراوان دیگری دارم که شاید باور کردنش برای نسل جدید سخت باشد، اما وقایع ای بوده که اتفاق افتاده است و ان شا ا... اگر خدا بخواهد در زمان دیگری آنها را نقل می کنم.

انتهای پیام/

برچسب ها: پایگاه عدالت خواهان واقعه ای دوران ۸ سال دفاع مقدس خاطره ای عجیب رزمنده دفاع مقدس

به اشتراک بگذارید :

دیدگاه
1
دیدگاه شما :
پیشنهاد عجیب یک گروهک پس از استعفای ظریف! روحانی و جهانگیری هم محاکمه خواهند شد؟/ اتلاف ۱۸ میلیارد دلار از منابع ارزی/همتی هم محاکمه خواهد شد؟ ضعف فضاسازی استان گلستان در ماه مبارک رمضان؛ مسئولان پیگیری نمی‌کنن سوءاستفاده از بیت‌المال محاربه با خدا عدو شود سبب خیر/ ترامپ جیره کدام معارضان ضدانقلاب را قطع کرد؟ تجمع دانشجویان در اعتراض به کشته‌شدن قتل امیرمحمد خالقی دانشجوی دانشگاه تهران +فیلم آقای بی وجدان فرصت طلب بفکر آبروی انقلاب باشید عکس/آیا رئیس‌جمهور این فرد را که برای عکس گرفتن در کنارش قرار دارد را می‌شناسد؟/ آیا پزشکیان از هویت او مطلع بود یا نبود؟ عکس/انتصاب با سوابق هتاکی و فحاشی به شهدای جان فدای مردم ایران؛ به مدیرعاملی ابر پالایشگاه نفت و بزرگترین شرکت قیرسازی در ایران و خاورمیانه اصرار رسانه‌های اصلاح‌طلب بر مذاکره با امریکا/ اگر می‌توانی بزن، اگر نمی‌توانی، صبر و پایداری کن؛ و اسیر هیجان مشو فیلم، جزئیات و تصاویر/ سوال از رئیس جمهور؛ عناصر بدسابقه در دولت روز به روز بیشتر می‌شوند؟! خوابگاه دانشجویی دختران مجدد دچار آتش سوزی شد +بسته عزاداری به مناسبت رحلت جانسوز پیامبر مهربانی و شهادت امام مجتبی(ع)/ چرا امام‌ حسن(ع) شجاع‌ترین چهره تاریخ اسلام است؟ افشای بازدید مالک تلگرام از مرکز صهیونیستی در باکو چگونه موساد در لبنان با تلفن همراه جاسوس جذب می‌کند؟ جزئیات دستگیری یکی از عوامل گروهک جیش‌الظلم شماره موبایل محسنی اژه‌ای شماره موبایل آقای اژه ای شماره موبایل شخصی آقای اژه ای شماره تماس مستقیم آقای اژه ای شماره موبایل آقای محسنی اژه‌ای تماس مستفیم با اژه ای ارتباط و تماس واکنش حجت الاسلام مصطفی رستمی رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها به اظهارات اخیرپزشکیان جزئیات تازه از ماجرای مرگ مرحوم میرموسوی متهم فوت شده در لاهیجان اقدام اسپانلو دادستان انقلابی و تلاشگر استان گلستان در راستای حفظ چند صد میلیارد پول بیت المال در شهرداری گرگان طرز درست کردن عصاره لیمو سیر و جعفری برای درمان پاکسازی و سم زدایی کبد و گرفتگی عروق قلب/طب سنتی, نحوه تهیه عصاره سیر لیمو جعفری, نحوه تهیه عصاره لیمو سیر و جعفری, طرز تهیه عصاره لیمو سیر و جعفری, طرز تهیه عصاره سیر لیمو جعفری عکس اسناد/ درخواست مطالبه گران انقلابی گلستان از وزیر راه و شهرسازی در راستای دهمین دوره انتخابات هیئت مدیره سازمان نظام مهندسی استان گلستان انتصابات افراد مسئله دار مسعود پزشکیان نهمین رئیس‌جمهور و رئیس چهاردمین دولت جمهوری خانم ترک فرماندار کردکوی! مگر بیت المال شهرداری ارث پدرتان است؟ ظریف را بیشتر بشناسید/ از شانتاژ و جنجال تا ژست استعفا محمد جواد ظریف رئیس شورای موسوم به «شورای راهبری کابینه» پیدا و پنهان رای اعتماد نمایندگان به لیست رئیس جمهور عکس/بازگشت تیم زنگنه به وزرات نفت فیلم و عکس/سخنان کامل رهبرانقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در اولین دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت چهاردهم قرار است، تیم اقتصادی مسعود پزشکیان چگونه مشکلات اقتصادی را حل کند؟ مداحی و فیلم/به مناسبت اربعین/ ابا عبدالله الحسین؛ این راه، راه عشق است فیلم و عکس/ انتقاد خادملو مطالبه گر گلستانی به ایجاد کانال اتصال خلیج گرگان به دریای خزر در بستر شن روان/ پیش بینی خشک شدن کانال ایچاد شده تا 4 سال دیگر در شهرداری شهرستان کردکوی چه خبر است ؟ _ ۱ اسناد/آزمون بزرگ برای مدیرکل راه و شهرسازی و نهادهای نظارتی در تایید صلاحیت کاندیداهای انتخابات نظام مهندسی استان گلستان عکس/صدور مجوزهای کیلویی و بدون حساب و کتاب برای استخراج ید از اراضی شمال گلستان فیلم/این موشک ضد موشک ندارد آسیب شناسی مدیریت / مدیران استان گلستان برخلاف دولت انقلابی , مردمی ,سخت کشی و فسادستیزی شهید رئیسی , انتصاب باندی و ناکارآمد , کار نمایشی , صددرصد انتقادپذرنبودن , عدم مبارزه با فساد, برکناری کارکنان جریان انقلابی و مطالبه گر,, ریخت پاش بیت المال و ... از جمله عملکرد آنان میباشد مطالبه گری/مطالبه گری از دیدگاه اسلام و در کلام رهبران انقلاب/مطالبه گری چیست؟/هدف مطالبه گری/ مطالبه گری در کلام رهبری مطالبه گری در نهج البلاغه مطالبه‌گری‌ها منطقی دلیل ترور اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس مشخص شد +جزئیات ترور اسماعیل هنیه در تهران/ علت و ابعاد این حادثه در حال بررسی و نتایج آن متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد. كساني كه كار را نمي‌شناسند ولي مسئوليت قبول مي‌كنند، خائن هستند. پرونده پولشویی موسسه نور روی میز حجت الاسلام محمدرضا مزیدی رئیس پاک دست و عدالت محور دادگاه ویژه رسیدگی به جرایم اخلالگران در نظام اقتصادی کشور در استان گلستان فیلم/دلیل شهادت مصطفی نوروزی و مهدی جهانتیغ و محسن جعفری/لحظه پیدا شدن پیکر شهیدان وزارت اطلاعات(مصطفی نوروزی،مهدی جهانتیغ،محسن جعفری) از آب های دریای عمان انتشار لیست ثبت نام کنندگان انتخابات هیت مدیره نظام مهندسی استان گلستان قبل از تایید صلاحیت+اخبار نظام مهندسی ساختمان استان گلستان جمعه روز یک انتخاب مهم است/ اکثر دولتمردان روحانی در ستاد این نامزد اصلاح طلب مستقر شدند واکنش‌ها به مناظره دوم جلیلی و پزشکیان با نظرات پزشکیان درباره استادیوم رفتن زنان، فیلترینگ و مزایای نایب رییسی مجلس بیشتر آشنا شوید کاش برادر عزیزمان جناب آقای دکتر جلیلی، خاطرات مستند خود را برای اطلاع عموم منتشر می‌کرد با ستادی ملغمه‌ای و شترمرغی نه می‌توان برنامه اقتصادی منسجمی نوشت و نه می‌توان آن را به اجرا گذاشت. امروزه در نقطه حساس و بزنگاه تاریخی قرار داریم؛ برای ما جای تعارف و درنگ وجود ندارد