به گزارش پایگاه عدالت خواهان" این پسر افغان که مرد 28 ساله را کشته و جنایتی وحشتناک را رقم زده میگوید برای رهایی از سلطهگریهای قربانی دست به چنین کاری زده است.
گفتوگوی اختصاصی تپش با این متهم نوجوان را میخوانید.
چند سال داری؟
متولد سال 78 هستم. الان 18سالهام و وقتی دست به قتل زدم 17سال داشتم.
چقدر درس خواندهای؟
تا اول راهنمایی درس خواندهام.
چرا ادامه تحصیل ندادی؟
با آن که در ایران به دنیا آمدم ولی چون پدر و مادرم افغان بودند، نتوانستند برایم شناسنامه بگیرند. به همین دلیل بدون شناسنامه نمیتوانستم براحتی درس بخوانم. به خاطر این مشکل بعد از اول راهنمایی ترک تحصیل کردم.
پس بدون شناسنامه چطور توانستی تا اول راهنمایی درس بخوانی؟
تا اول راهنمایی وضع مالی پدرم بهتر بود. به همین دلیل به مدرسه پول میدادیم تا بتوانم در آنجا درس بخوانم.
بعد از ترک تحصیل چه کار کردی؟
در یک کشتارگاه مشغول به کار شدم. من گوسفندها را سلاخی میکردم.
این کار ناراحتت نمیکرد؟
اوایل که مشغول به کار شده بودم 12 سال داشتم. این کار ناراحتم میکرد، اما بعد از مدتی عادت کردم. گوسفندهای کشته شده را به من میسپردند تا پوست آنها را جدا کنم.
چند خواهر و برادر داری؟
شش خواهر و برادر دارم که همگی از من کوچکتر هستند. پدرم چند سالی است که دیسک کمر دارد و از کار افتاده شده. مادرم هم بیمار است به همین دلیل من نانآور خانواده بودم.
چطور با مقتول آشنا شدی؟
او هم در کشتارگاه کار میکرد. با آن که ایرانی و 11سال از من بزرگتر بود ولی با من دوست شده بود. بعدها فهمیدم با نوجوانانهای افغان دیگری هم دوست است.
رابطهتان چطور بود؟
من با مصطفی رفت و آمد داشتم و چند بار با او بیرون ر فته بودم اما یک روز از من خواست تا با هم برای تفریح به بیرون از رباطکریم برویم. من هم قبول کردم. او با ماشین پراید دنبالم آمد و با هم به بیرون از رباطکریم رفتیم. او در بین راه آبمیوهای به من تعارف کرد که وقتی آن را خوردم، بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم مرا آزار داده است.
با مصطفی درگیر شدی؟
من که شوکه شده بودم به او اعتراض کردم، اما او گفت از من فیلم گرفته و اگر در این باره با کسی حرف بزنم فیلم را پخش میکند و آبرویم را میبرد. من هم مجبور شدم سکوت کنم، ولی این ماجرا تاثیر بدی در روحیهام گذاشته بود و از مصطفی میترسیدم.
به همین دلیل دست به قتل زدی؟
نه، من چند بار از او خواستم فیلم را به من بدهد، اما قبول نکرد. تا این که آخرین بار برای گرفتن فیلم با او قرار گذاشتم. ساعت ده شب هشتم خرداد 95 بود که او با ماشین دنبالم آمد. من که از مصطفی ترس داشتم روی صندلی عقب پراید نشستم ولی او از من خواست به صندلی جلو بروم .وقتی قبول نکردم عصبانی شد. او بار دیگر پیشنهاد بی شرمانهای مطرح کرد که کنترل اعصابم را از دست دادم. من برای رهایی از وحشتی که از مصطفی داشتم با چاقویی که آن را از قبل در جیبم پنهان کرده بودم یک ضربه به گردن او زدم.
همیشه چاقو همراه داشتی؟
نه، من از مصطفی میترسیدم آن روز چاقوی سلاخی را در جیبم گذاشته بودم تا اگر تهدیدم کرد بتوانم از خودم دفاع کنم.
چرا وقتی یک ضربه به گردن مصطفی زدی او را رها نکردی و سرش را هم بریدی؟
نمیدانم. با اولین ضربه خون مانند فواره از گردنش بیرون زد. آنجا بود که فهمیدم چاقو به شاهرگ او برخورد کرده، ترسیده بودم و مصطفی در حال جان دادن بود. به همین دلیل با چاقو سرش را از بدنش جدا کردم. سر را 200 متر آن طرفتر به داخل کانال آب انداختم و
به خانه برگشتم.
به خانوادهات حرفی نزدی؟
نه خیلی ترسیده بودم. شب را تا صبح نخوابیدم. مدام تصویر مصطفی از مقابل چشمانم رد میشد.
چرا هرگز فیلم سیاهی که مدعی هستی مصطفی از تو تهیه کرده پیدا نشد؟
من آن شب برای پس گرفتن فیلم با مصطفی قرار داشتم. به همین دلیل ماشین را گشتم، اما فیلم را به دست نیاوردم. نمیدانم مصطفی فیلم را کجا پنهان کرده بود. او مرد بدنامی بود که بعد فهمیدم چند پسر افغان دیگر را هم آزار داده است.
اگر او مرد بدنامی بود چرا همراهش برای تفریح به بیرون از شهر رفتی؟
آن زمان حرفی درباره او نشنیده بودم. بعد از این که اولین بار مرا آزار داد این ماجرا را به یکی از دوستانم گفتم. آن موقع بود که فهمیدم چند پسر نوجوان افغان دیگر نیز به دام او افتادهاند.
چرا همان موقع از او شکایت نکردی؟
من حتی شناسنامهای نداشتم که بتوانم درس بخوانم به همین دلیل میدانستم اگر شکایت کنم هم راه به جایی نمیبرم.
برای انتقام گیری دوباره با مصطفی قرار گذاشتی؟
نه من قصد کشتن او را نداشتم فقط میخواستم فیلم را ازاو بگیرم تا دیگر نتواند مرا تهدید به آبروریزی کند ولی پیشنهاد بی شرمانه را مطرح کرد و من برای دفاع از خودم ناچار شدم یک ضربه چاقو به او بزنم.
چطور دستگیر شدی؟
وقتی جنازه او پیدا شده بود پلیس تلفن همراهش را بررسی کرد.من و چند نفر از کارگران کشتارگاه که او با او تماس گرفته بودیم همگی بازداشت شدیم. چند روزی سکوت کردم، اما بالاخره ناچار شدم حقیقت را بگویم.
خانوادهات به ملاقاتت میآیند؟
خیلی کم. پدر و مادرم بیمار هستند و برایشان سخت است به کانون بیایند.
برای جلب رضایت اولیای دم چه کار کردهای؟
پدر و مادر و خواهر مصطفی برای قصاص اصرار دارند. آنها میگویند من به دروغ ماجرای آزار را مطرح کردهام. آنها میگویند به هیچ قیمتی راضی به گذشت نیستند ولی من برای دفاع از خودم مجبور به این کار بودم.
میدانستی مجازات قتل، اعدام است؟
نه، فکر میکردم مجازات کسی که دست به قتل بزند زندان است ولی حالا در کانون اصلاح و تربیت این موضوع را فهمیدهام. حالا متوجه شدهام که نباید دست به چنین کاری میزدم.
پشیمانی؟
خیلی. هنوز نمیدانم چرا او را کشتم. کاش به پلیس اطلاع میدادم و این طور آینده خودم را تباه نمیکردم.
مرجان طباطبایی