شرايط کنوني سياسي کشور را باتوجه به انتخابات سال 92 چگونه تحليل ميکنيد؟
اينکه کشور در شرايط رخوت است و جنبوجوشها کم شده که مشخص است و خيلي لازم نيست در اين رابطه صحبت شود. اما اينکه ريشههاي اين رخوت چيست و به کجا برميگردد، علل و عوامل متعددي دارد. الان مساله اقتصادي روي فضاي دانشگاه تاثيرگذار بوده است. در واقع يکي از مسائلي که وجود دارد فکر ميکنم جو عمومي اقتصاد کشور است. همين مساله خواه ناخواه باعث شده که هزينههاي دانشجوها بالا برود. چون با خصوصيسازي خوابگاههاي دانشجويي اين موضوع خيلي شدت گرفت. بچهها بايد هزينههاي بالاي خوابگاهها را پرداخت کنند و وضعيت رکود داخل کشور هم مشکلات معيشتي براي مردم ايجاد کرده و به اين طريق هم دانشجوها تحتتاثير قرار گرفتهاند. همه اينها باعث شده که دانشجوها بيشتر از اينکه به فکر فعاليتهاي دانشجويي و اين چيزها باشند، بهدنبال کار هستند تا کسب درآمدي داشته باشند.
از منظر ديگر جو و فضاي دانشجويي را وقتي ميبينم احساس ميکنم فعاليتهاي تشکيلاتي و سياسي خيلي نميتواند منجر به نتيجه شود. يا نميتواند کارساز باشد و تنها افرادي دور هم جمع ميشوند، وقت ميگذارند و اين وقت گذاشتنها بيفايده است. من زماني که دانشجو بودم و حالا که بهعنوان يک معلم در دانشگاه حضور دارم، احساس ميکنم دانشجوها نااميد شدهاند. مدام فکر ميکنند و ميگويند که کار توسط ما درست نميشود و مسائلي از اين دست را مطرح ميکنند. براي همين است که کارِ جمعي در ميان دانشجوها ديده نميشود و فردگرايي حاکم در بين دانشجوها حاکم است. دانشجو تلاش ميکند خودش به تنهايي به امور دانشگاه بپردازد و وقتي فارغالتحصيل شد، به تنهايي مشغول کاري شود، طوري که نسبت به مسائل اجتماعي بيتفاوت ميشود و در مورد مسائل فرهنگي اين معضل ريشهدارتر است. در حال حاضر دانشجوها بيشتر بهدنبال نمره گرفتن هستند و اهميتي ندارد که چه کاري کنند. بيشتر به مدرک گرفتن گرايش دارند و اگر دانشجوها کارهاي علمي - پژوهشي انجام دهند، کاملا مورد تاييد است و خيلي هم خوب است. اما واقعيت اينگونه نيست. فضاي سياسي کشور هم مثلا زمان دانشجويي ما، اين تعبير را بهکار ميبردند که دانشگاهها دارند به دبيرستانهاي بزرگ تبديل ميشوند. يعني چهره روساي دانشگاه، سياستگذاران و حتي نگاه معاونان فرهنگي دانشگاه به اين سمت بود که به اصطلاح آسه برو آسه بيا و کاري به کسي نداشته باش. گفتم دانشجوي ايدهآلي که امروز در دانشگاهها مشغول تحصيل است برخلاف آن چيزي که رهبري تعريف فرمودهاند که آرمانگرا باشد، هست.
در اينجا نقدي وارد است؛ اينکه هر کاري ميخواهيد انجام دهيد، ولو کار سياسي انجام ندهيد...
ديگر متاسفانه يک بار من مثالي زدم براي يکي از دانشگاههاي کشور در زمان خودش. گفتم متاسفانه در فلان دانشگاه هر کاري ميتواني انجام دهي، حتي از منظر اخلاقي و کسي به کارت کاري ندارد. اما به محض اينکه يک حرف سياسي بزني، حتي درگوشي باشد به دوستت رفتار شما را مورد بررسي قرار ميدهند. من مهمترين عامل چنين اتفاقاتي را سياستگذاري ميبينم. گفتم که سياستگذار، روسا و معاونان دانشگاهها به اين سمت رفته که دانشجو در مورد اتفاقات پيراموني اهميت کمتري دهد. مطمئنا چنين دانشگاهي را به سادگي ميتوان اداره کرد؛ دانشگاهي که تهي از پرسشگري شود.
نکتهاي که هست ميگويند تشکلهاي دانشجويي بعد از انقلاب تاثيرگذار بوده است؛ مثل واقعه 13 آبان 57 يا اتفاقات 2 خرداد 76 و روي کار آمدن دولت اصلاحات را به تلاش دانشجويان ارتباط ميدهند. اما امروز چيزي که تهي شده اين است که جريان دانشجويي تاثيرگذاري سياسي و اجتماعي خود را از دست داده است.
عجيبترين عامل اين اتفاق به نظر من فقر محتوايي و معرفتي فضاي دانشجويي است. مثلا زماني وقتي ميخواستند گفتمان امام را بخوانند مينشستند 21 جلد صحيفه را ميخواندند. بعد اين تبديل شد به جلد 21 صحيفه. بعد از اين نيز تبديل شد به کتاب پيامها و نامههاي امام و بدين ترتيب محتواي آن کاهش يافته. امروز ما ميبينيم که تبديل به تکجملههايي شده در شبکههاي اجتماعي. وقتي فقر محتوايي و معرفتي رخ ميدهد و وقتي خودِ امام و آرمانهايش ناديده گرفته ميشود و دانشجو به شکل عميق نميتواند تحليل کند، همين اتفاق امروز ميافتد. شما نگاه کنيد ميبينيد که دانشجوي ما اصلا پيگير اين مسائل نيست. الان انگار دانشجو آن شاهکليدها را نداشته باشد و بيشتر بهدنبال محصول باشد. آن عدهاي هم که دارند فعاليت ميکنند توسط احزاب و گروهها و رسانهها سوار موج ميشوند و حرکت ميکنند. دانشجوها توان موج راه انداختن را از دست دادهاند و جريانساز نيستند. وقتي امروزه با فعالان دانشجويي، تشکلها که صحبت کنيد ميگويند نسبت به يک دهه گذشته بهشدت از تلاش دانشجوها، مطالبهشان و غيره کم شده است. زماني مُد بود که هر دانشجو هر هفته بايد يک استاد را ميديد، آنجا تحليل ميکردند، نقد و بررسي ميکردند و بدين شکل خود را ميساختند. از امر دانشجويي بود که دور هم جمع شوند، گفتوگو و بحث کنند. اما امروز چنين چيزي در دانشگاهها ديده نميشود. يعني هر جريان دانشجويي تعدادي استاد مشخص کرده و جز آنها با فرد ديگري ارتباط نميگيرد. همان ارتباط هم محدود است و الان ميبينيم که کتابخانهها هم جمع شده است. يک سال با دانشجوياني که سال اولي بودند صحبت ميکردم از واژه اصلاحات و چپ و راست و اين چيزها گفتم، بعد از پايان جلسه يکي از دانشجوها پرسيد اين راست و چپ يعني چه؟ گفتم يعني شماها اين چيزها را هم نميدانيد؟
بعضيها نسبت به رابطه دولت با تشکلهاي دانشجويي چه در دوران اصلاحات که قيم مآبانه رفتار کرده و از موضع بالا نگاه ميکردند و چه در دولت نهم و دهم بيتفاوت بودند. به نظر ميرسد تشکلها به سمت دولتي شدن و به سمت حزب سياسي شدن حرکت کرده و يکي از آفتها هم همين بود. تندروها و کنُدروها را عرض ميکنم...
بله، هر جايي که تفکر آزاد و مستقل حاکم نباشد، طبيعي است که شما موجسوار ميشويد. بدين ترتيب، درگير احزاب و گروههايي ميشويد که ديگران ايجاد کردهاند. شما در واقع پيادهنظام آنها ميشويد. از طرف ديگر هم زماني که دانشجو بودم، جلسهاي با وزير علوم داشتيم. قرار بود وزير 45 دقيقه صحبت کنند و بروند. خب با صحبتهايي که انجام شد و بحثهايي که پيش آمد، سبب شد که آقاي وزير تا شش بعدازظهر در دانشگاه بمانند. خيلي هم جلسه چالشي شد و جالب اينکه شبِ بعد از اين جلسه برخي دانشجوها به من اعتراض ميکردند. گفتند که شما حق نداشتي از وزير به اين شکل انتقاد کني. پرسيدم چرا نبايد انتقاد ميکردم؟ گفتند اگر وزير از دست ما ناراحت شود و بودجه تشکل را قطع کند، ما ميخواهيم چه کار کنيم؟ بعد من گفتم واي به حال دانشجويي که در جنبش دانشجويي چنين تفکري داشته باشد.
در واقع نبايد آنقدر اين نگاه تنگ شود که بگويند انتقاد کنيد. يک مقدار اين فضاها زياد شده است. يک مقدار هم فضاي مصلحتانديشي مانع شده براي رسيدن به آرمانهاي متعالي. الان فضا، فضاي منفعتطلبي شده است. يعني دانشجوها ميخواهند در تشکلها حضور داشته باشند و هيچ هزينهاي هم ندهند.