"روزنامه ایران نوشت :
روسری رنگی ترکمنی، سپیدی صورت و چشمهای کشیدهاش را قاب گرفته بود و پیراهنی بلند ظاهر دخترانهاش را پوشانده بود... نامش ایلناز بود نازنین ایل...
مثل هر دختر ترکمنی با پاکی و صداقت و زیبایی زندگی در دشت و صحرا بزرگ شده بود و در سیاه چادری که مدرسه دختران ایل بود درس خوانده بود و با رؤیای رفتن به دانشگاه همراه با تعدادی از همکلاسیهایش راهی شهر شده بود تا تحصیل در سیاه چادر را در دبیرستان دخترانه شهر ادامه دهد. ایلناز با سایر همکلاسیهایش خانهای در شهر اجاره کردند تا مجبور نباشند هر روز مسیر محل اسکان ایل تا شهر را برای رفتن به مدرسه طی کنند. تا چند وقت پس از سکونت در شهر همه فکر و رؤیاهایش درس و رسیدن به دانشگاه بود تا اینکه در مسیر رفتن به مدرسه متوجه نگاههایی شد که هر روز او را میپاییدند و او را از ابتدا تا انتهای کوچه دنبال میکردند. روزهای نخست نسبت به نگاه غریبه بیتفاوت بود اما کم کم به آن چشمها و حضورشان عادت کرد. زمان گذشت و دیدارها و لبخندهای یواشکی تبدیل به ملاقاتهای پنهانی شد و دختر سادهدل که رؤیای زندگی مشترک با مرد غریبه را در سر میپروراند بیهیچ مقاومتی تسلیم خواستههای شوم وی شد. همه چیز از دید ایلناز بخوبی و خوشی میگذشت تا اینکه یک روز مرد از او خواست تا با هم در نقطهای بیرون از شهر ملاقات کنند. آنقدر پست و حیوان صفت بود که میخواست در آخرین ملاقات نیز از دختر سوءاستفاده کند و بعد تصمیمش برای پایان دادن رابطه را به او بگوید. از دید ایلناز همه چیز مثل قبل بود ولی به یک باره مرد از او خواست از خودرواش پیاده شده و برود. گفت قصد دارد ازدواج کند و دیگر نمیخواهد با او در ارتباط باشد. دنیا روی سر ایلناز خراب شد. ابتدا گریه کرد و بعد داد زد و هر چه به دهانش میآمد به مرد گفت اما فایدهای نداشت. مرد اصرار داشت ایلناز را همانجا وسط دشت از خودرو پیاده کند و برود اما ایلناز فقط جیغ میزد و پیاده نمیشد. در همین زمان بود که چند چوپان متوجه آنها شدند و از آنجایی که دختر هم محلهایشان را در خودروی پسری غریبه دیدند شروع کردند به داد و فریاد و هر دو را به پاسگاه بردند. طولی نکشید که خانواده ایلناز از راه رسیدند و خبر آبروریزی ایلناز و دستگیریاش دهان به دهان گشت. ایلناز امیدوار بود حالا که همه پلها پشت سرش خراب شده مرد مجبور شود بعد از این همه بلایی که سرش آورده با او ازدواج کند اما مرد با تمسخر به دیگران گفت: این دختر با خودش چه فکری کرده، او به زور سوار خودروی من شد و میخواهد به زور خودش را به زندگی من سنجاق کند. من تا امروز اصلاً او را ندیده و نمیشناسم. مرد با انبوهی از دروغ و تهمت خودش را از شر ایلناز خلاص کرد و حاضر به ازدواج با او نشد و دخترک ماند و سرزنش و تحقیر و تمسخر اطرافیان. حالا که قرار بود برای همیشه به خاطر اشتباهش سرزنش شود و در خانه حبس شود چرا فرار نکند؟ دوباره ذهن خام و بیتجربهاش اتفاقات رخ داده را کنار هم چید و بهترین راه را فرار دید. از غفلت اطرافیان استفاده کرد و بسرعت خودش را به اتوبوسهایی که راهی تهران میشدند رساند. هیچ تصویری از لحظه ورود به تهران نداشت. برای نخستینبار در طول زندگیاش به تنهایی سفر میکرد و پا به تهران میگذاشت. از اتوبوس که پیاده شد از شلوغی ترمینال یکه خورد. به خودش جرأت داد و به سمت خروجی ترمینال رفت و اینجا بود که چشمش به برج آزادی افتاد و صدای دستفروشهایی که پیادهرو ترمینال را پر کرده بودند از ساعت، کفش، عینک و فلافل... . ترسید توان برداشتن حتی یک قدم دیگر را در خود نمیدید. نگاهش دور میدان گشت و روی نقطهای در گوشه میدان آزادی خیره ماند. چند لحظه مردد بود و سرانجام تصمیم خودش را گرفت و به سمت کانکس پلیس که در ضلع غربی میدان قرار داشت، رفت و یک ربع بعد، گشت ایلناز را به دفتر مشاوره کلانتری آزادی منتقل کرد. دختر روبهروی من نشست و در حالی که میگریست همه آنچه برایش اتفاق افتاده بود را برایم تعریف کرد. میدانستم که گفتوگو با والدین سنتی ایلناز مشکلی را حل نمیکند. از ایلناز شماره تماس یکی از برادرانش را که در شهری در نزدیکی تهران درس میخواند گرفتم. برادرش هنوز در شوک اتفاقاتی بود که برای خواهرش رخ داده بود. آبروریزی برای خانواده، سوءاستفاده و اغفال خواهرش توسط مردی غریبه و حالا فرار خواهرش به تهران. برایش توضیح دادم که اگر ایلناز حمایت و همراهی خانوادهاش را از دست بدهد سرنوشت بدتری در انتظار اوست. برادرش را بعد از گفتوگویی طولانی راضی کردم تا برای بردن ایلناز به تهران بیاید و تا وقتی خانوادهاش آرام شوند او را نزد خود نگه دارد و در نقش حامی و پشتیبان به خواهرش برای حل این مشکل کمک کند.
مسئول مرکز مشاوره و مددکاری پلیس آگاهی فاتب
شوک واقعی
نظریه کارشناس
- زمانی که نوجوان شما مرتکب خطایی میشود سعی کنید خونسردی خود را حفظ کرده و شرایط سنی و بحرانهای رشدی وی از جمله مسائل خاص دوران بلوغ را در نظر داشته باشید و مانند یک بزرگسال از وی انتظار تجزیه و تحلیل نداشته باشید و او را در مورد رفتارهای اشتباهی که مرتکب میشود صددرصد گناهکار ندانید. - سعی کنید تلاش شما در جهت بازگرداندن فرزند به مسیر صحیح و جلوگیری از تکرار خطا و اشتباه باشد نه اینکه به گونهای رفتار کنید تا نوجوان را در مسیر اتخاذ تصمیمات خطرناکتر قرار دهید. - هرگز فرزند خود را که تجربه اندکی در رابطه با افراد دارد به تنهایی و دور از خانواده رها نکنید. - مسئولیت رفتارهای اشتباه نوجوان در سن بلوغ به عهده والدین است. این وظیفه والدین است که تا زمان رسیدن فرزند به سن رشد و توانمندی در تجزیه و تحلیل درست مسائل از او حمایت کرده و زمینههای آسیب و صدمات روحی و عاطفی را از او دور کنند. - عشق ورزی و وابستگی عاطفی در دختران نوجوان در سن بلوغ حقیقی بوده و از صمیم قلب دلبسته میشوند و به همین دلیل برای رسیدن به فرد مورد علاقه خود دست به هر کار اشتباهی میزنند. سعی کنید به جای تحقیر و سرزنش و سرکوب عواطف وی احساسات و هیجانات فرزند خود را متوجه فعالیتهایی نظیر کارهای هنری، ورزشی یا رقابتهای درسی کنید تا این دوره بحران بدون آسیب به نوجوانتان طی شود. - دوست و همراه نوجوانتان باشید تا در صورت بروز درگیری عاطفی، شما نخستین کسی باشید تا در مورد علایقش با شما حرف بزند و از شما مشورت بخواهد.