چاپ صفحه

حسن لاهوتی از مبارزه با رژیم طاغوت تا حمایت از منافقین / سوء استفاده منافقین از عنوان آیت الله شیخ حسن لاهوتی

از منظر تاریخ نگاری انقلاب اسلامی سال۱۳۶۰ از مقاطع بسیار حساس انقلاب به شمار می رود. تورق تاریخ موید آن است که ششم و هفتم آبان ماه ۱۳۶۰ سالروز فوت شیخ حسن لاهوتی اشکوری (۱۳۰۶ در رودسر - ۷ آبان ۱۳۶۰ در تهران) است. نمونه ای عینی از «شکار شخصیت ها» توسط منافقین و سایر سازمان های مخالف نظام؛ شاید راز آنکه امام خمینی روزی او را «نور چشم» خود می خواندند، ولی در حدود دو سال پس از آن، زمانی که او از دنیا رفت نه تنها هیچ پیامی صادر نفرمودند بلکه حتی در سخنرانی های متعدد خود در آن ایام هم هیچ اشاره ای (ولو بسیار کوچک) به او نکردند، در همین نهفته باشد. (۱)

شیخ حسن لاهوتی با وجود داشتن پیشینه مبارزاتی در زمان پهلوی، متاسفانه کارنامه سیاه سیاسی و عیان بودن وابستگی تشکیلاتی اش به منافقین را به نام خود دارد و درمقطع حساس ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بواسطه حمایت هایش از سازمان مجاهدین و ماجرای عیان شدن دست خیانت بار وی در تجهیز تسلیحاتی منافقین تروریست در جایگاه استراتژیک سرپرستی سپاه پاسداران، کم کم از خط امام و انقلاب فاصله گرفت. بعدها نیز با وجود برکناری وی از پست حساس سرپرستی سپاه توسط حضرت امام (ره) و استمرار انتقادهای های علنی او نسبت به شخص حضرت امام(ره) و هجمه به شخصیت های طراز اول انقلاب اسلامی مانند شهیدان بهشتی، مطهری و رهبر معظم انقلاب اسلامی به دفاع همه جانبه از سران منافقین و بنی صدر پرداخت.

فرآیند جذب و سوء استفاده منافقین از مبارزین مطرح
منافقین جهت تقابل با انقلاب و نظام، راه های متعددی داشتند که یکی از آنها سوء استفاده از موجهین بی بصیرت بود که مراحل مختلفی داشت. مرحله اول رصد افراد مستعد برای سوءاستفاده بود. مرحله بعدی، دوره کردن آن فرد بود، به نحوی که بتوانند به مرور تصویر مطلوب خود را در ذهن آن شخص القا کنند و در مرحله سوم، بزرگ کردن هرچه بیشتر آن فرد در تبلیغات بود تا وقتی که سخنان منافقین از دهان او بیرون می آمد. از اینجا بود که آن فرد تبدیل می شد به تریبون منافقین و احیاناً اگر مسئولیتی داشت، در عمل هم منافقین از او کمک می گرفتند.

ارتباط شیخ حسن لاهوتی با منافقین
یکی از این شخصیت ها شیخ حسن لاهوتی بود. نشان شدن او توسط منافقین به پیش از انقلاب بازمی گشت، زمانیکه تب مبارزه مسلحانه، بسیاری را فراگرفته بود و بی توجه به اصول و بدون بصیرت، منافقین را بازوان ستبر اسلام فرض می کردند و در حمایت از آنها از هیچ کوششی فروگذار نمی نمودند. در همین فضا بود که شیخ حسن لاهوتی هم به اصرار و الحاح از اسدالله تجریشی خواست که او را به سازمان مجاهدین خلق وصل کند و نهایاتاً هم چنین شد. (۲)

آقای‌ لاهوتی‌ با سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ ارتباط‌ داشت‌ و در زمان‌ اقامت‌ ایشان‌ در گرمسار، اعضای‌ سازمان‌ چندین‌ مرتبه‌ به‌ گرمسار رفته‌ و از ایشان‌ کمک‌های‌ مادی‌ دریافت‌ نموده‌ بودند. در واقع‌ یک‌ بخش‌ این‌ ارتباط‌، اقتصادی‌ بود و بر مبنای‌ کمک‌ مالی‌ به‌ مجاهدین‌ قرار داشت‌ و بخشی‌ دیگر فرهنگی‌ بود؛ با این‌ هدف‌ که‌ سازمان‌ و تشکل‌های‌ مبارزاتی‌ وقت‌ را به‌ مردم‌ عادی‌ معرفی‌ بکند و زمینه‌ و پایگاه‌ آنها را تا حدی‌ در بین‌ مردم‌ محکم‌تر کند. این‌ ارتباط‌ها در سال‌های‌ ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ بیشتر شد، ولی‌ باز هم‌ از منبررفتن‌ و سخنرانی‌ کردن‌ و صحبت‌ در مجامع‌ عمومی‌ ممنوع‌ بود؛ اما در هر حال‌ ارتباط‌ و روابطش‌ با جریان‌های‌ مبارز ادامه‌ داشت‌. چیزی‌ که‌ در آن‌ یک‌ سال‌، بیشتر موجب‌ اشتغال‌ ذهنی‌ و به‌ نوعی‌ باعث‌ نگرانی‌ و تأمل‌ برای‌ ایشان‌ گشت‌، مسئله‌ی‌ جدی‌ شدن‌ تغییر مواضع‌ سازمان‌ مجاهدین‌ و به‌ نوعی‌ اعلان‌ آن‌ مواضع‌ بود. او که‌ از ابتدای‌ تشکیل‌ سازمان‌ مجاهدین‌ با آنها در ارتباط‌ بود، بر اسلامی‌ بودن‌ تفکر و مشی‌ آنها تکیه‌ و تأکید داشت‌. تغییر ایدئولوژی‌ سازمان‌ باعث‌ شد که‌ ایشان‌ دیگر مثل‌ سابق‌ با سازمان‌ ارتباط‌ نداشته‌ باشد. در سال‌ ۱۳۵۴ مجدداً دستگیر شد و تا سال‌ ۱۳۵۷، در زندان‌ اوین‌ به‌ سر برد. (۳)

وی در دهه پنجاه توسط اسدالله تجریشی با یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (حسن ابراری) مرتبط شد و به دلیل رابطه و حمایت مالی و سیاسی از سازمان مجاهدین خلق چند بار بازداشت، بازجویی، شکنجه و زندانی شد که آخرین مورد آن از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ به طول انجامید.
فائزه هاشمی عروس خانواده لاهوتی در مصاحبه با شهروند امروز - آبان ۱۳۸۷ - در مورد این ارتباط گفت: سازمان مجاهدین یک گروه مخفی بود و ارتباط با آن آسان نبود. سازمان از طریق سمپات ها و کادرهای خود ارتباطی را در همان سال های اول با آقای لاهوتی برقرار کرده بودند. آقای لاهوتی از طریق آقای اسدالله تجریشی با حسن ابراری و احتمالا از این طریق با وحید افراخته ارتباط برقرار کردند. تا اینکه در سال ۱۳۵۴ بر اثر اقاریر آنها در بازداشت، آقای لاهوتی لو رفت و دستگیر شد.

از این زمان بود که به گواهی بسیاری از مبارزین، شیخ حسن لاهوتی مقدار بسیاری از پول هایی را که از مردم به عنوان وجوهات شرعی دریافت می کرد، به سازمان منافقین می داد. (۴)
او حتی در این راه، نامه (و شاید نامه هایی) هم به امام خمینی در نجف نوشت و از ایشان خواست که منافقین راتأیید نمایند. (۵)
حتی در خاطرات مبارزانی نقل شده است که شیخ حسن لاهوتی همکاری با سازمان منافقین را حتی پس از سال ۵۴ و اعلام رسمی تغییر مواضع ایدئولوژیک و ارتداد سازمان هم (به عنوان اینکه قصد دارد آنها را برگرداند) ادامه داده بود. (۶)
از همینجا بود که منافقین به درستی شیخ حسن لاهوتی را شخصی مناسب برای پیش برد اهداف خود تشخیص دادند. لذا تلاش بیشتر خود را برای جذب و هدایت ذهنی او آغاز نمودند و در این راه، پسر او (وحید) نقشی اساسی یافت.

نقش پسر لاهوتی در جدا شدن او از خط امام
تقریباً تمام مطلعین و آشنایان بی غرض شیخ حسن لاهوتی متفق القولند که وحید لاهوتی - که در زندان با مسعود رجوی آشنا شده بود و به گفته دختران هاشمی پس از انقلاب هم این ارتباط و رفت و آمدها ادامه داشت - عامل اصلی القائات سازمان بر ذهن شیخ حسن لاهوتی بوده است، حتی دیگر اعضا یا هواداران منافقین هم که شیخ حسن لاهوتی را دوره کرده و ذهن او را جهت می دادند، از کانال همان پسرش وارد می شدند. آقای تجریشی در این باب گفته است: «وحید، پسر آقا [شیخ حسن لاهوتی] ارتباط با مجاهدین داشت و آنها از طریق وحید، القائات خود به آقا را می کردند.» (۷)

آقای دعاگو هم به درستی اذعان نموده است: «وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او زمانی که ما در زندان اوین بودیم، در طبقه پایین آن به سر می برد. در زندان، وحید گاهی با پدرش رفت و آمد و معاشرت داشت. در حقیقت عامل اصلی گرایش آقای لاهوتی به سمت بنی صدر و موضع گیری ایشان در مقابل شهید دکتر بهشتی و آیت الله خامنه ای و حزب جمهوری اسلامی، پسرش وحید بود. وحید مرتب اعضای مختلف سازمان مجاهدین خلق را نزد آقای لاهوتی می آورد و آنها القائاتی به ایشان می کردند. مرحوم آقای لاهوتی سادگی هایی هم داشت. این القائات، ذهن آقای لاهوتی را پُر و او را تبدیل به مهره ای از مهره های بنی صدر و مجاهدین خلق کرد.» (۸)
البته در خاطرات آیت الله مهدوی کنی، صفحات ۲۲۹ و ۲۳۰ هم در همین موضوع سوءاستفاده منافقین از آقای لاهوتی و دوره کردن او، مطالب جالبی ذکر شده است.

نهایت استفاده منافقین از پست های حساس لاهوتی
لاهوتی پس از انقلاب به عنوان نماینده رشت به مجلس اول راه یافت. پس از پیروزی انقلاب وی از جمله روحانیونی بود که به سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی وابوالحسن بنی‌صدر نزدیک بود، و با حزب جمهوری اسلامی و رهبران روحانی آن نظیر بهشتی و خامنه‌ای دارای اختلاف نظر بود. فائزه هاشمی رفسنجانی، عروس وی، بعدها اعلام کرد که لاهوتی از انحصارطلبی‌های حزب جمهوری اسلامی ناراضی بوده است.
به همین دلیل لاهوتی در انتخابات ریاست جمهوری در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالی که حزب جمهوری اسلامی از نامزدی حسن حبیبی حمایت می‌کرد به حمایت از ابوالحسن بنی‌صدر پرداخت، امری که باعث حمله طرفداران حزب جمهوری به سخنرانی اش در گیلان شد.
دو سال بعد در سال ۱۳۶۰ نیزهنگامی که لاهوتی با اکثریت مجلس برای برکناری ابوالحسن بنی‌صدر همراه نشد، رابطه وی با شخصیت های نظام سردتر و تیره‌تر شد.
منافقین هم از این فرصت استفاده کرده، با واسطه هایی پیشنهاد مسئولیت یافتن آقای لاهوتی بر کمیته های انقلاب را دادند و اگر بصیرت و صلابت شهید مطهری نبود، شاید فاجعه ای برای انقلاب رخ می داد.
آیت الله مهدوی کنی آن ماجرا را چنین به خاطر می آورد: «مرحوم آقای لاهوتی ... بیشتر می توانست با آقایان نهضتی ها و با مجاهدین و بنی صدر بسازد؛ چون سوابقی داشت و یکی از فرزندانش هم جزو مجاهدین خلق بود. آنها با واسطه هایی پیشنهاد داده بودند که آقای لاهوتی مسئول کمیته ها بشود. ... امام در آن وقت در مدرسه علوی تشریف داشتند. مرحوم شهید مطهری سراسیمه از اتاق دیگر وارد شدند و گفتند: چه نشسته اید که امکان دارد فاجعه ای رخ دهد. گفتیم چه شده؟ گفتند: الآن این نهضتی ها [نهضت آزادی] ... اینها با آقای لاهوتی در محضر امام هستند و امام، حکم فرماندهی نیروهای انقلابی را برای آقای لاهوتی نوشته اند و بناست ساعت ۱۲ از رادیو پخش شود و این فاجعه است. نه از جهت خود آقای لاهوتی که خود آقای لاهوتی آدم بدی نیست، ولی ایشان فردی عاطفی و به یک معنا احساسی و ساده است.

اینها دورش را گرفته اند و ممکن است رگ حیاتی انقلاب؛ یعنی نیروهای مسلح انقلاب را در اختیار اینها قرار دهد و این خیلی خطرناک است. ... آقای مطهری از همان جا به خدمت امام رفتند و عرض کردند شما دو سه دقیقه ای به این اطاق [اطاق پهلویی] تشریف بیاورید. ... آقای مطهری گوشزد کردند که این جریان، جریان خطرناکی است. ...

ناگفته نماند که حضرت امام نسبت به آقای مطهری بیش از همه علاقه و ایمان داشتند. ضمناً ایشان مسئله تفکیک کمیته و سپاه را هم طرح کردند؛ به خصوص برای اینکه کار، شدنی باشد، گفتند که آقای لاهوتی را برای سپاه بگذاریم-آن وقت هنوز سپاه شکل نگرفته بود- امام گفتند: پس چه کسی کمیته را قبول می کند؟ گفتند: آقای مهدوی اعلام آمادگی کرده؛ امام گفتند که اشکالی ندارد و حکم سرپرستی کمیته ها به طور موقت به نام حقیر صادر گردید.» (۹)
شهروند به نقل از آیت الله مهدوی کنی می نویسد : «..ما با دوستان در روز دهم یا یازدهم اسفند در مدرسه رفاه نشسته بودیم این قدر یادم هست که مرحوم شهید بهشتی، شهید باهنر، آقای هاشمی، آیت الله خامنه ای، آیت الله مفتح، آیت الله محلاتی، آیت الله شاه ابادی و آقای ناطق نوری در آن جلسه حضور داشتند. در اتاقی بودیم و از جریانات و اوضاع مملکت صحبت می کردیم. ساعت حدود یازده و نیم بود که ناگهان مرحوم شهید مطهری سراسیمه از اتاق دیگر وارد شدند و گفتند: الان این نهضتی ها و بعضی از این وزرای نهضت، اینها با آقای لاهوتی در محضر امام هستند و امام، حکم فرماندهی نیروهای انقلابی را برای آقای لاهوتی نوشته اند و بناست از رادیو پخش شود و این فاجعه است. نه از جهت خود آقای لاهوتی که خود آقای لاهوتی آدم بدی نیست ولی ایشان فردی عاطفی و احساسی و ساده است و اینها دورش را گرفته اند و...».
گرچه این ماجرا با بصیرت و درایت شهید مطهری به خیر گذشت ولی وقتی چند ماه بعد سپاه پاسداران تأسیس شد و امام در ۲۵ شهریور ۵۸ حکم نمایندگی خود در سپاه را برای شیخ حسن لاهوتی نوشتند، شهید مطهری در جوار رحمت حق آرمیده بود و برخی انقلابیون مطرح هم چندان نظر بدی نسبت به وی نداشتند.

کمک های لاهوتی به منافقین از کانال سپاه
با رسیدن لاهوتی به نمایندگی امام در سپاه (و به نوعی سرپرستی سپاه) منافقین و برخی همفکران آنها با تمام توان به دوره کردن او پرداختند و علاوه بر تریبون کردن او در مجامع عمومی برای فحاشی به بزرگان انقلاب و عملکرد نظام، سطح سوء استفاده خود را به مسائل حاد تری هم کشاندند. یکی از موارد بسیار حیاتی در این قضیه (که اثرات فاجعه آمیز آن در زمان ورود منافقین به فاز جنگ مسلحانه آشکار شد) رسیدن انبوهی از اسلحه به دست منافقین از همین کانال بود.
آقای علی محمد بشارتی(مسئول اطلاعات وقت سپاه) به یک نمونه از این موارد چنین اشاره کرده است: «سفر دیگر ما به کرمانشاه بود که در معیت مرحوم آقای لاهوتی، نماینده وقت امام خمینی در سپاه، صورت گرفت. ... در این سفر که سه روز به طول انجامید سلاح های زیادی جمع آوری کردیم که بیشتر آنها ژ-۳ و کلت، از نوع روولور، بودند. تصمیم داشتیم که همه این ها را به تهران منتقل کنیم که به علت نفوذ منافقین ورق به گونه دیگری برگشت. در سفر کرمانشاه، پسر آقای لاهوتی -وحید- هم همراه ما بود، اما هیچ مسئولیتی نداشت. او با منافقین در ارتباط بود و با تحت تأثیر قرار دادن پدرش، تعداد زیادی از سلاح های جمع آوری شده، خصوصاً کلت ها را از او گرفته و برده بود. من خیلی دیر از این قضیه مطلع شدم. آقای فرزین به من گفت که آقا وحید سلاح ها را جعبه کرده و برده است. با شنیدن این خبر خیلی عصبانی شدم، اما رعایت حال آقای لاهوتی را کردم و به ایشان چیزی نگفتم. با این حال تصمیم گرفتم که قضیه را با امام خمینی در میان بگذارم، چون این مسئله چیزی نبود که بتوان آن را جدی نگرفت و از کنار آن به سادگی گذشت. ... فردای آن روزی به قم رفتیم تا گزارش ها را خدمت امام خمینی عرض کنیم. امام خمینی احوال آقای لاهوتی را پرسید. من فرصت ندادم و گفتم آقای لاهوتی همین است. آدم بسیار عاطفی است و خیلی از صحبت هایی که می کنند دلپذیر و دلنشین است اما به لحاظ سیاسی آسیب پذیر است و همه و از جمله منافقین او را می خواهند جذب کنند. امام خمینی که معمولاً خیلی کم سؤال می کردند، یک سؤال دیگر هم راجع به روابط آقای لاهوتی و مجاهدین پرسیدند و من پاسخ دادم که ایشان مانند ما در زندان بوده و در آنجا با اکثر آنها آشنا شده است؛ اما آشنایی و رفاقت یک چیز است و هواداری از آنها چیز دیگر و موضوعی ثانوی است؛ ایشان هواداری هم می کنند.» (۱۰)

البته همین رفتارهای آقای لاهوتی که گزارش های مکررش توسط فرماندهان انقلابی سپاه (مثل آقایان جواد منصوری و علی محمد بشارتی) به امام می رسید به علاوه عملکرد مخرب شیخ حسن لاهوتی در سخنرانی هایش به نفع منافقین و علیه نظام، نهایاتاً باعث شد که حضرت امام پس از مدتی او را از سمتش کنار گذاشته و حضرت آیت الله خامنه ای را جایگزین او کنند. همان، صفحه ۲۳۷

سوء استفاده منافقین از عنوان آیت الله
منافقین به موازات این اقدامات و برای هرچه بیشتر اثر کردن نقشه هایشان، طرح برجسته کردن شیخ حسن لاهوتی در جامعه را هم پیش گرفته و با جدیت دنبال می کردند. آقای دعاگو در همین باره نکته جالبی را در کتاب خاطراتش - صفحه۱۸۹ -متذکر شده است: «آقای لاهوتی روحانی خوش بیان، شجاع و مبارزی بود، ولی خیلی آدم باسواد، با ثبات و از نظر فکری ریشه داری نبود. ... به نظر من عنوان حجت الاسلام هم برای آقای لاهوتی زیاد بود و هیچ شرطی از شرایط آیت اللهی در وجود ایشان نبود. آیت الله یعنی کسی که قدرت استنباط احکام فرعی دین را از کتاب و سنت و عقل و اجماع داشته باشد و بتواند احکام اسلام را از منابع چهارگانه استخراج کند. آقای لاهوتی چنین تخصصی را نداشت، ولی مجاهدین خلق و جریان بنی صدر به او آیت الله می گفتند.»
در هر حال این روند نزدیکی جدی منافقین و ضد انقلابیون با شیخ حسن لاهوتی ادامه یافت و جلوه های متعددی به خود گرفت تا آنکه نهایتاً او به صورت کامل از خط امام کناره گرفت و به دلیل عاطفی بودن، ساده بودن و متأثر از دیگران (خصوصاً فرزند) بودن در مسیری کاملاً معارض با انقلاب افتاد و دست آخر در جریان بازداشت همان فرزند منافقش، به دادستانی احضار شد و در آنجا به دلیل سکته (که عده ای آن را خودکشی به دلیل فشارهای عصبی و عاطفی می دانند) درگذشت.
اکبر هاشمی رفسنجانی در زمان مرگ آیت الله لاهوتی ریاست مجلس شورای اسلامی را به عهده داشت. وی با شنیدن خبر مرگ لاهوتی در جایگاه هیأت رئیسه مجلس به شدت گریست که زار زدن او از رادیو نیز مستقیما پخش شد. فاطمه هاشمی در این باره می گوید ".. خیلی ها به این کار هاشمی و گریه عجیبش اعتراض کردند، اما هاشمی سالها بعد در خاطرات خود (عبور از بحران) با افتخار از این کارش یاد کرد...." .
در این باره همچنین شهروند به نقل از حسن یوسفی اشکوری می نویسد : «...در روز هفتم آبان ماه ۶۰ لاهوتی درگذشت، یکی از نمایندگان حزب اللهی مجلس ( اکنون ایشان از اعضای بلندپایه مجمع روحانیون مبارز و در شمار سران اصلاح طلب است) در کمیسیون اقتصاد و دارایی که هر دو عضو آن بودیم شدیدا از اظهار ناراحتی هاشمی انتقاد می کرد و می گفت، این برخورد "عوام بازی" است!»
آقای هاشمی رفسنجانی به هنگام اعلام خبر فوت او از تریبون ریاست مجلس، نتوانست خود را کنترل کند و گریست. درحالیکه آقای دعاگو (در صفحات ۱۸۹ و ۱۹۰ خاطراتش) درباره او گفته است: «عملکرد آقای لاهوتی بسیار بد بود، اگر می خواستند او را محاکمه کنند، قطعاً به اعدام محکوم می شد.» (۱۱)

دراواخر حیات شیخ حسن لاهوتی، بسیاری از روحانیان بلندپایه، نگران ارتباط شیخ حسن با سازمان مجاهدین خلق بوده و او را فردی احساساتی می‌نامیدند. وی پس از انقلاب حمایت خود را از سازمان مجاهدین، نهضت آزادی و بنی صدر حفظ کرد، و اختلاف روزافزونی با حزب جمهوری اسلامی و رهبران روحانی آن زمان نظیر بهشتی، خامنه‌ای و... پیدا کرد.
رابطه حسن لاهوتی روز بروز با قاطبه روحانیان و حزب جمهوری اسلامی وخیم‌تر شد تا جایی که سخنرانی‌های وی تعطیل و اعتراضات گسترده شخصیت ها و مردم علیه وی صورت گرفت.
نهایتا در ۷ آبان ۱۳۶۰ پس از بازداشت شیخ حسن در پی دستگیری پسر منافقش، در زندان اوین دچار سکته شده، فوت می کند.

پی نوشت ها:
۱. صحیفه امام، جلد ۱۰، صفحه ۱۱۳
۲. هفته نامه شهروند امروز، شماره ۷۰، صفحه ۶۵
۳. مرکز اسناد انقلاب‌ اسلامی‌، ۲۳/۱/۲۲۲۱۴۷۷۷
۴. هفته نامه شهروند امروز، صفحه ۶۷ و خاطرات محمد حسن خاکساران، انتشارات مرکزاسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۲۷۹
۵. خاطرات سید حسین موسوی تبریزی، نشر عروج، صفحه ۱۸۰ و صفحه ۲۸۳
۶. خاطرات آیت الله مهدوی کنی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۱۴۶
۷. هفته نامه شهروند امروز، شماره ۷۰، صفحه ۶۷
۸. خاطرات حجت الاسلام محسن دعاگو، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه۱۸۹
۹. خاطرات آیت الله مهدوی کنی، صفحات ۲۲۶ تا ۲۲۸
۱۰. عبور از شط شب، انتشارات مرکز اسنادانقلاب اسلامی، صفحات ۲۳۵ تا ۲۳۷
۱۱. رک لاهوتی؛ سقوط از نور چشم امام تا عامل منافقین ، رجانیوز ، ۹ آبان۱۳۸۹

 

بزچسب : عدالت خواهان گلستان ،هفته نامه شهروند امروز ،ارتباط شیخ حسن لاهوتی با منافقین ،گرمسار ،وحید لاهوتی ، مسعود رجوی ،کمک های لاهوتی به منافقین،علی محمد بشارتی ،