به گزارش "پایگاه مطالبه گران و عدالت خواهان ایران" بخشی از عمرم را مدیون تربیتهای مادر بزرگم زهرا بای، همراهی پدر و مادر فرهنگیام هستم. مرحوم پدر بزرگم، سید دوست علیصادقلو، توی ادبیات محلی رامیان به علیطیبه، به نام مادرشان معروف بودند. به لحاظ سبک زندگی گرم و مومنانه نام بزرگترها را بهنام پدر و مادرشان، شبیه عربها صدا میزدند. در گذشته اغلب اینطوری بودند.
توی عرصه زندگی من 25 فروردین 1365در یک خانواده مومن مذهبی سنتی در رامیان به دنیا آمدم. به لطف و عنایت خداوند متعال از سادات طباطبائی هستیم که جد بزرگوارمان به حضرت امام حسنمجتبی(ع) بر میگردد.
توی تاریخ رامیان چند نفری نفسشان حق بود. مثل؛ شیخ عبدالحسین جعفری، شیخ علیرضا یازلو، انسانهای بودند که تو نسلهای مختلف توانستند یک برش نسلی تربیت کنند. اتفاقی که در مسیر رشد و تعالی من توی رامیان شکل گرفت. در استان گلستان بصورت منظم نسبت به رامیان شکل نگرفت. توی رامیان، تو یک برش نسلی این تربیت مومنانه و جهادی کاملا مشهوده، من شش ماهه بودم که پدر و مادرم قنداقهام را گرفتند و به کردستان هجرت کردند.
پدر قبل انقلاب توی آزادشهر در مسیر بچههای انقلابی مبارز قرار میگیرد. توی جوانیاش آرام آرام خودشان یک حلقه انقلابی شکل میدهند و تو جریان انقلاب سوق پیدا میکنند. تا میرسند به پیروزی انقلاب و به عنوان یک شخصیت انقلابی شناخته میشوند.
حدود 28 ماه در کردستان با یک حلقه از دوستان خود از سراسر کشور فعالیتهای فرهنگی داشتند. دوباره بر می گردند به گلستان. بزرگتر که شدم از هنگامی که خاطرات آن دوران را به یاد دارم از حلقه رفقای پدر که دور هم جمع میشدند، «بطائی»، وزیر آموزش و پرورش، «علیرضا نوروزی مدیر کل آموزش و پرورش، «نورالهی»، فرماندار گرگان، جمعی که خانوادگی با هم توی جبهه بودند. پدر پس از بازگشت از کردستان یک تشکیلات مردمی را شکل میدهند. تو یک مقطعی از مدیران حج و زیارت بودند که بیش از سی بار سفر حج داشتند، همه اینها توی رفتارهای شخصیتی و معنوی من از کودکی تا نوجوانی و بزرگسالی تاثیر زیادی گذاشت.
تا مقطع راهنمائی توی رامیان خواندم، بعد آمدم آزادشهر از آنجا مدرسه نمونه دولتی گنبد 4 سال آخر را گذراندم، بعد وارد دانشگاه شدم. سال 1389 رجعتی به گلستان داشتم. از طرفی در تهران پژوهشکده طراحی خودروهای الکترونیک فعالیت داشتم. در بخش مسابقات در حوزه علمیدرگیر بودم که همه در رشد فکری و تعالی تخصصی من تاثیرگذار بودند.
دوباره برگشتم به گلستان، خدمت آقای سید محمد حسینی که در آن مقطع رئیس سازمان ملی جوانان بودند. فکر کردم چگونه میشود بچههای انقلابی و حزبالهی را شناسائی کرد. آنها را به هم وصل کرد و آورد توی میدان عملیات یک کار تشکیلاتی، این شد که به عنوان مشاور سازمان ملی جوان قرار گرفتم. از آنجا رسیدیم به سال 1391 که به واسطه حاج حسین آقای یکتا قصه تشکیل قرارگاه فرهنگی انقلاب شکل گرفت. کار بطور جدی شروع شد. شبکه مردمی شکل گرفت. از وصل شدنهای توی سازمان ملی جوانان مرتبط شدیم به جبهه فرهنگی گلستان با دبیری آقاسید محمد حسینی، شبکهائی مردمی انقلابی شکل گرفت.
حلقه وصل اولیه همه ما هم راهیاننور است که خودش نقطه عطف زندگی من بود. نوزده سالگی درگیر کاروانهای راهیان نور شدم. ابتدا جمعی و شخصی به طرف راهیان نور رفتیم، اتوبوسی و کاروانی، کارها که قویتر شکل گرفتند. توی منطقه راهیان نور مقر اختصاصی برای گلستانیها دست و پا کردیم.
عده و نفر و تشکیلات و سازماندهی شدیم.
لطفی که سردار شاهچراغی و بابائی، فرمانده وقت سپاه نینوا به من داشتند.
آشنائی با «سرهنگپسرکلو»، مسئول فرهنگی ستاد راهیان نورگلستان، کارها خیلی شست رفته و سازماندهنده پیش رفت. توی راهیان نور بود که غُصه قصههای جماعت حزبالهی بیشتر شد. حاج حسین آقاییکتا به عنوان درمانگر و طبیب جریانانقلابی با موضوع جبهه فرهنگی، در سطح کلان کشوری و استان گلستان هم شروع شد.
بهمن سال 1390 جبهه فرهنگی انقلاب گلستان توسط آقاسیدمحمد حسینی شکل گرفت. ما هم همیشه و هرگجا آقاسید محمد بود، خدمتشان بودیم. اولین ستاد، محدوده کوی ویلا ساختمانی گرفتیم و چراغ خاموش راه افتادیم. استعداد استان گلستان برای دورهمی بچههای حزبالهی منطقه، استعداد بسیار خوبی بود.
نسلهای بعد از انقلاب، مخصوصا دهه شصتیها تو فضای شهید و شهادت و حماسه نفس کشیدند. نسلهای مومن پس از انقلاب درک کردند باید توی میدان در کنار هم باشند. حضرتآقا گفتند؛ دیگر کار از دولتیها بر نمیآید، باید جبهه شد.
ایده اولیه حاج حسینآقای یکتا از دیداردر بیت معطمله به همراه نسائی و مصطفوی و داودآبادی که حاج حسین آقا موضوع خاتم را پیش کشیدند، آقا هم گفتند؛ بروید خود جوش میدان داری کنید. اگر هر کسی بخواهد برکت زندگیاش را برانداز کند. از گجا آمده؟
راهیاننور توی فهم خودم به جریان انقلاب خیلی کمک کرد. اگر هشت سال دفاع مقدس درس زندگی برای آیندگان انقلابی است. راهیان نور پشتوانه انقلاب شد.
ما جنگ را درک نکرده بودیم.
نهایت درک ما از جنگ شهدائی بودند که از منطقه میآوردند.
دوران کودکی ما توی فضای شهادت بیشتر رونق گرفت. انسان هم شاهکلهاش از کودکی در فضائی که نفس میکشد، شکل میگیرد. کم کم با شهدای گمنام، بعد یادوارههای شهدا، قصهها و فیلمهای مجموعه مستند آقاسید مرتضی آوینی، همه اینها حلقه اتصال ما در راهیان نور بود. یک نسل دهه شصتی که استعداد بسیار خوبی در کشور دارد.
حرکتی که حضرت آقا به عنوان «امامانقلاب»، شروع کردند، خود در این حرکت دمیدند و ظرفیتهای بسیج و سپاه پشتوانه این حرکت بود. راهیان نور به طور کلی یک دوره درس عملی بود. آنچهکه از راهیان نور بیرون آمدند. «قصه مقاومته»، حلقه گمشده شیعی، در طول تاریخ، جریان مقاومت در زندگی شیعی یک نقطه کاملا مبهم است که با روشنتر شدن میتواند جهان را تغییر دهد. اگر درست به آن پرداخته شود. میتواند برای حرکتهای بعدی، یک انرژی پیشرانی را آزاد کند. اگر جریان مقاومت توی زندگی لمس شود. این جریان جوان انقلابی که امروز نمایان شده است، محصول نفس کشیدن راهیانه نور است. این اتفاق توی خاتم رقم خورد. حدود هفت هشت سالی توی خاتم بودم، عمر زیادی را در این مسیر صرف کردم که همه آن هم با عشق و علاقه بود، خیلی از رفقا و دوستان توی دورههای مختلف لطف داشتند برای اینکه جذب دستگاه نهادی بشوم و یک زندگی کارمندی اختیار کنم.
ولی غصه قصهام شکلگیری جریان انقلابی بود، این برای من خیلی اهمیت داشت.
ما یک جماعتی هستیم که همه هم میدانیم که چه میخواهیم و دنبال چی هستیم؟
دنبال چی میگردیم.؟ اما بهطور کلی به همدیگر وصل نیستیم.
این وصل شدنه یکی از اولویتهای زندگی من بود.
شنیده بودم، بچه جبههائیها وقتی میخواستند بروند جبهه از حیاط خانه بابائه گوسفندی که برای دامادیاش پروار کرده بودند، میبره خط مقدم برای بچههای گردان خودش، بعد وصیت میکنه اگه من شهید شدمها، پوتین من را نکنه نگه دارید، متعلق به بیتالماله، حتما از پای من در بیارید و بدید جبهه که ما توی تحریم دولتهای متخاصم جهانی هستیم. پوتین لازمه تو جبهه، به همین خاطر شاید از خیلیها سوال کنی، من را نمیشناسند. بطور کلی دنبال مطرح کردن خودم نبودم. توی جبهه فرهنگی خدمات آقا سید محمد تو ساماندهی و رصد شناسائی، تو حوزه مطالعاتی طرح و برنامه، تو فضای راهبردی مجموعه کارهای خوبی به لطف خدا انجام شد. آقا سید محمد و همه نظر بر این است که «چراغ خاموش، موتور روشن»، مجموعه فعالیتهای که حرفش را زدم، مدیون اعتماد بزرگترهای جبهه، حاج حسین یکتا، آقاسید احمد عبوتیان و رفقای ما توی تهران و استان خودمان، از حُسن اعتمادی که به ما داشتند شکل گرفت. همه اینها یک سایهائی بالای سرش بود و آن هم دعای خیر پدر و مادر، تو فضای خانوادهائی نفس کشیدیم و رشد کردیم و بزرگ شدیم که یک الگوی عملی همیشه کنار ما بود.
آن هم پدر و مادر بودند.
خدابیامرزه پدرما، هیچ چیزی برای ما کم نگداشت، معنویت و اخلاق و معرفت و ایمان، هم تو فضای اجتماعی، تو آن دوران باید قبض تلفن را بیرون و داخل بانک پرداخت میکردید. من کم سن و نوجوان که بودم، پدر قبضها را میداد که بروم بانک، نه به جهت اینکه خودش وقت نداشته باشد، یا برای پدر کار سحتی باشد. نه! میخواست من را وارد فضای کار بیرون از خانه بکند،
من توی دوران راهنمائی که تحصیل میکردم، یکی از کارهای پدر در آموزش و پرورش تو امور تربیتی با اقای پیشنمازی معاون آموزش پروزش توی رامیان اردوهای تحت عنوان راهیان نور»، را داشتند.
برای تربیت بچهها توی آن دوران خیلی وقت میگذاشتند.
یکی از دلایلی که دهه شصتیها متفاوت هستند، ما را توی چرخه اجتماع تربیت درست کردند. الان توی سیستم فعلی نظام آموزش و پرورش این پدیدههای درست تربیتی وجود ندارد. من نمیبینم. یک فصلی از بچههای که تربیت شدند، تعدادشان کم هم نیست، بچههای متولدین دهه پنجاه و شصت طیفهای بودند که توی آن زنجیره اردوهای جهادی «راهیان نور»، قرار گرفتند، به آنها مسئولیت سپرده شد، نمونههای بسیاری هم الان دیده میشوند، بطور مثال؛ «آقاسید محمد حسینی»، از شاگردان پدر ما بودند و خیلی از افرادی که الان مسئولیتهای کلیدی در نظام انقلابی دارند.
بسیار خوش میدرخشند.
هر از چند گاهی یکی را میبینم که میگوید؛ «من شارگرد پدرت بودم.»، من هم توی این حلقه رشد کردم. تا رسیدم به فضای دانش آموزی، توی انتخابات دانش آموزی گنبد شرکت کردم و رای آوردم. نماینده شورای دانشآموزی شهرستان گنبد شدم. توی این مسیر اخوی بزرگ ما «آقاسید حسین»، از من دو سال بزرگترند، متولد؛ 1363 برای من بعد از پدر یک الگوی عملی، تو بحثهای سیاسی اجتماعی و اخلاقی بود.
توی سال هشتاد و یک که مجلس دانش آموزی کشوری شکل گرفت، عضو هئیت رئیسه مجلس دانشآموزی شدند. یک برادر کوچکترم «آقاسید محسن»، متولد 67 و یک خواهر دهه هشتادی دانشگاه مامائی میخواند.
از شورای دانش آموزی تجربیات بسیاری آموختم، یک پله بالاتر به سمت دانشگاه گام برداشتم. وارد چرخه کار اجتماعی وسیع تر و جامعتر شدم.
شناخت سیاسی و ایدولوژیک بیشتری پیدا کردم....
توی همه دوران زندگی یکی از مهمترین دغدغه های من نسبت به مردم منطقه خودم بود که من مدیون مردم خودم هستم. انسان آفریده شده است که به مردم خودش اهمیت بدهد. باید یک کاری برای مردم خودم انجام بدهم تا یک عنصر پویا برای انقلاب باشم. الان برخی دوستان میگویند؛ مسئولیت گرفتی! من مسئولیت را به مثابه یک آب روان توی یک مسیر میبینم که هرگاه احساس کنم، خدای نکرده از مسیر خود، «عنصر مردمی»، خارج شدم. از این قطار مسئولیت به هرگونه و شکلی که باشد پیاده میشوم.
پویائی خودم توی جریان انقلاب، برای من اهمیت والاتری دارد.
حلقه شکلگیری من جبهه فرهنگی استان بود و کارهای زیادی هم پنهانی انجام شد.
آدم باید تکلیف مدار باشد.
تا رسیدم به سازمان تبلیغات اسلامیکشور، یک ایدهائی را توی سالهای اخیر توی ستاد فرهنگی انقلاب پیگیر بودم مبنی بر گفتمان آینده؛ تمدن اسلامی نوین انقلاب، جنگ آینده ما، «جنگ روایتهاست»، در جنگ روایتها این ارادهها هستند که برتری گفتمانها را ایجاد میکنند.
وقتی شما دنبال پدیده گفتمانی میگردید، باید ببینید چه عنصری می تواند اراده گفتمانی ایجاد بکند، به نظرم من جنس مسائل اجتماعی، وقایع و بحران و اتفاقات جنس آن به گونهائی است که خیلی راحت میشود، اراده گفتمانی را شکل داد.
عنصری مانند عدالت، رفتارهای نیکوکارانه، اراده ملی وخدمت رسانی، از خودگذشتگی، چه در جنگ با استکبار در میدانهای نبرد با تکفیریها، سوریه و یمن و عراق و اسرائیل، چه در سیلاب آق قلا و گمیشان و خوزستان، این همان عنصری بود که من دنبالش میگشتم که در جنگ روایتها آن را به هم چفت و بست کنم.
آقای حاج آقا حسین آقای یکتا، ببینید چگونه با عنصر روایتگری، عنصر اداره ملی را پرورش داد. یک میدان قرارگاهی اطراف آن روایت گری شبهای بله برون به میدان جهادی کمکهای مردمی رسید.
آنچه که میتوان آن را تجمیع و واحدش کرد، چی بود؟
رویکرد خدمات اجتماعی که حضرت آقا در بیانیه گام دوم انقلاب درگفتگوی با نسل جوان ارائه کردند. ایجاد یک نهضت اجتماعی با یک جهش ملی جریان جهادی براثی رسیدن به یک تمدن نوین اسلامی، لذا عنصر اجتماعی بودن، جهادی بودن، تمدنی بودن، اینهمه همان فاکتورهای اصلی است که ما باید به آن توجه بکنیم.
از این مقوله باید یک میدان گفتمانی و جریان روائی راه بیندازیم.
اراده گفتمانی را بر این بگذارید که یک روایت جدید از نسلی که در این مسیر در حرکت است تا یک «تمدن نوین اسلامی»، راه بیندازد. لذا کار اجتماعی کردن با بچههای جهادی یکی از دغدغههای اصلی من بود.
ما قبل از بحران سیل گلستان، جلسات و برنامهریزیهای کلانی در ستاد جبهه فرهنگی گلستان گرفته بودیم که کار جهادی را چطور باید ساماندهیکرد.
در حوزه محرومیت زدائی و بحران، یک لیست جامع از نیازمندی روستاهای هدف گرفته بودیم، یک روستای الگو چه ویژگیهای باید داشته باشد.
تو حوزه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و فردی، سیستم ارتباطی چگونه باید باشد. مدل امام روستا را به چه صورت باید احیاء کرد.
نظام ولائی و امام امت را، به همان شیوه که ما در دهه شصت و دوران جنگ مسجدها پایگاه ارتباطی جهادی مردم برای نظام بود، اعزام از مسجد، همه اینها درونمایهاش چه بود؟ همان جریان اثرگذاری امام امت بود که میرسیم به مسجد، نبض انقلاب اسلامی، این دغدغه ما بود که شروع کردیم به بازسازی مدل امام امت و مسجد، تا برسیم به نظام شناسائی، سازماندهی، ظرفیتهای خوبی را که میشد، خشت روی خشت گذاشت و آدمها را کنارهم جمع کرد و از پراکندگی بیرون آمد.
مصداق دعای افتتاح که پریشانی و پراکندگی ما را جمع کنید. و آنچه را در رسیدن به آن کوتاهی کردیم، ما را به آن برسان، خدایا پریشانی ما را به یاری او جمع کن و پراکندگی ما را به او وحدت بخش و گسیختگی ما را با او پیوند ده و اندک ما را به او زیاد فرما، جمع شدنها که میشد یک محوری را به آنها سپرد.
ظرفیتها را ایجاد کردیم، نقشه میدانی، راه میانی خیلی از کمکهای مردمی را به مناطق محروم منتقل میکردیم، ما گفتیم هر کمکی که باید انجام بشود، قبل از سیل را میرویم باید از نقشه راه جبهه باشد. من همیشه به آقای نورمحمدی میگفتم؛ ما باید یک بارگزاری داشته باشیم. یک تنوری که هرکسی که میخواهد یک کاری خیر انجام بدهد، نانی برای مردم پخت کند، از تنور ما باشد، از توی نقشه راه ما بگذرد، تا بلبشویی خدماترسانی نداشته باشیم. متاسفانه یکی از بزرگترین نیازهای کشور این است که هیچ کسی هیچ «نقشهراهی» ندارد. ما توی ستاد جبهه فرهنگی استان، کار ما این است که بتوانیم صحنه را درست ببینیم، درست برنامه ریزی کنیم. درست تحلیل کنیم. درست کدگذاری کنیم، کد رهگیری را گم نکنیم تا بتوانیم درست هدایت کنیم.
اما من، رسالت خودم را این نمی بینم که بروم توی میدان عملیاتی یک کاری را خودم انجام بدهم. ما میتوانیم بازوهای فکری و هدایتگری برای مردم باشیم.
کمک کنیم تا منابع برای اثربخشی بیشتر در نقاط درست و مثمر به ثمرش بنشیند و نقش هدایتگری ایجاد کند. ما با این نگاه رفتیم به سراغ شبکه خدمات رسانی، تا اینجا پیش رفته بودیم، در سال 1397 سفر حج پیش آمد، به حج تمتع مشرف شدم، «نائبالزیاره»، بودم توی همین ایام سفر حج بود که موضوع رفتن به سازمان تبلیغات اسلامی کشور اتفاق افتاد. از سفر که برگشتم رفتم خدمت حجت الاسلام قمی رئیس محترم سازمان تبلیغات و عذرآوردم که گفتم: من یک مجموعه کارهای را توی ستاد جبهه فرهنگی استان گلستان شروع کردم که اگر اجازه بفرمائید در همان محیط کوچکتر خودمان باشیم، کارها را ادامه بدهیم.
حاج اقای قمی فرمودند؛ من روی کمک و توانمندی شما حساب کردم، شما یک جوان دهه شصتی پای انقلاب خودجوش آتش به اختیارید
گفتم: .ما که اینهای که شما فرمودید نیستیم.
ولی چشم هر کاری از دست ما ساخته باشد دریغ نمیکنم.
از ستاد جبهه فرهنگ به یک مجموعه بزرگتر سوق داده شدم، از مهر 97 خانواده را هم به تهران بردیم. کار توی مجموعه سازمان تبلیغات اسلامی، به عنوان دستیار اجرائی رئیس سازمان شروع شد، تا رفتیم به یک ثبات نسبی برسیم، خوردیم به پایان سال 1397برنامه ریزی کردیم که یک حرکتی در شب عید به گلستان داشته باشیم.
قصه غصه رفتن بازدید از حوزه اعتکاف و مساجد استان گلستان بود.... / ادامه دارد
انجمن نویسندگان انقلابی استان گلستان هوران