چاپ صفحه

منافقین بدون تفنگ در گرگان+فیلم

به گزارش پایگاه  عدالت خواهان ایران"  پنج شنبه یکی از تحلیل گران برجسته استان ،منو دعوت جالبی کرد:" فردا شب (جمعه) بریم سینما فیلم رد خون ( ماجرای نیم روز 2) ژانر سیاسی امنیتی هستش مهمان حقیر" منم درنگ نکردم و گفتم :"بریم "

 جمعه صبح  زنگ زد برای هماهنگی و انتخاب سینما !گفتم من تابع شما هستم و بنده خدا هم گفت کاپری!

سر ساعت فیلم شروع شد ،قبل از فیلم ترکیب خاص تماشاچیان جلب توجه می کرد اما بعد از خاموش شدن تمام روشنایی ها، آنچه از اول تا آخر فیلم فقط و فقط در کانون توجه قرار داشت؛ خون و رد خون بود ❗️

 اگر از قهرمان اصلی فیلم یعنی صادق  _که بسیار شبیه شهید سعید امامی چهره سازی شده بود_ بعنوان قهرمانی نفوذناپذیر ، با اراده ای پولادین ، جدی و قاطع و صادق بگذریم؛ آنچه در این قسمت ماجرای نیمروز (رد خون) از آغاز تا انتها پر رنگ بود ،خط نفوذ فردی و جمعی حتی در امنیتی ترین نقطه ای که تصورش برای مخاطب سخت بود.

بنده خدا #صادق هم باید در درون سیستم می جنگید و هم در بیرون سیستم ، و هم در خارج از کشور، دوست و رفیق هم نمی شناخت حتی کسی که بقولی موسی خیابانی را زده بود!

روایت رد خون ،روایت عجیب و غریبی برای نسل حاضر باید باشد و چنین صحنه هایی را فقط در سرزمین شام و عراق دیده باشند؛اما بنظرم نفوذ فردی و جمعی نفاق و منافقین در لایه لایه ها و با یک پوشش گفتمانی غیرقابل شناسایی عجیب تر بود و البته هست، تا جایی که زمانی می رسد که از زیرپوش و شورت آنها باید وابستگی ها را بشناسند.

 اینجاست که این کلیدی ترین جمله صادق را می بایست با آب طلا نوشت و بر دیوار بعض وزارتخانه ها و ادارات کل زد که :"جنگ کار ما نیست ؛برو سراغ اطلاعات "

از کاپری که بیرون آمدیم ،هوا تاریک شده بود و قدم قدم که سراغ ماشین  می رفتیم از دور چراغ های روشن اداره کل اطلاعات استان جلوه خاصی در آن ظلمات داشت.دوست تحلیل گر ما بخشی از نانوشته های نفاق را در همان حین بشرط عدم رسانه ای کردن نقل می کرد و توضیح می داد.

 ماشین که وارد کوی ویلا شد تا برویم منزل ،ماجرای نیمروز گرگان و رد خون آن در کوی ویلا برایم تداعی می شد و بسرعت از جلوی چشمانم می گذشت !آخه همین چند ماه پیش کل پرونده طبقه بندی نفاق در گرگان را مطالعه کرده بودم و...

 امروز قبل از نماز صبح که بیدار شدم (مطالعات و کارهای تحقیقی ام را قبل از نماز صبح و تا طلوع آفتاب انجام می دهم چون واقعا به کار برکت و عمق می دهد )؛یک سر به تلگرام زدم و فقط پیام های احتمالی دوستان را چک کردم .یک پست فوروارد شده از یک کانون معروف در گرگان جهت بررسی جلب توجه کرد.

 به اصل کانال مجموعه یاد شده و تک تک محتوی آن مراجعه و با دقت مطالعه کردم ؛ چون اخیرا

اولا هم دوره آموزشی جریان شناسی سلفی گری را گذرانده بودم و هم برای یک مجموعه استانی جریان شناسی سیاسی ارائه داده بودم

ثانیا پرونده منافقین دهه شصت گرگان را خوانده بودم و از همه مهم تر فیلم رد خون را دیده بودم ! و... ارزیابی و تحلیل آنی و ارتباط دهی موضوعات چندان سخت نبود.حدود دوساعت وقتم را گرفت اما ارزشش را داشت.

 از پست اول تا آخر و همچنین ورود معنا دار به حمایت های سیاسی و انتخاباتی بخوبی می توان رد پای نفوذ فردی و جمعی را مشاهده کرد؛رد پایی از خون که آنها در دهه شصت از کوی ویلا تا ...بجای گذاشته اند و در معرفی گروهک خود آنرا برای نسل کنونی سانسور کرده اند.

 اعمال ظاهری مذهبی و بالاخص نماز جماعتی که دخترکان مانتویی به سرکرده آنان اقتدا کرده بودند ،مرا برای لحظاتی به درون فیلم رد خون می کشاند؛آنجا که عباس زریباف از سرکرده های منافقین _که صادق بدنبال آن بود _در وسط عملیات مرصاد به نماز ایستاده بود و دخترانی با مانتوی نظامی به او اقتدا کرده بودند❗️

 تنها فرقش این بود که اینها بی تفنگ هستند و با پاک کردن رد خون خود در کوی ویلا و شهر گرگان ،تا سطوحی خاص نفوذ کرده اند و فقط صادق ها قادر به دیدن آن هستند و بس.

تحلیل محتوی پست های آنان همسویی با بسیاری از پروژه های براندازی نرم را نشان می دهد و حتی می توان رگه هایی از #تفکر_سلفی_گری_شیعی! را در این جماعت دید و هر چند اصل تشکیلات آن پیر و فرسوده است اما خروجی آن در آینده می تواند به منافقین با تفنگ منتهی شود❗️

 تعجب نمی کنم که این جماعت چرا اینقدر آزادانه فعالیت می کنند و حتی آنهایی که روزی موسی خیابانی ها را در همین کوچه پس کوچه های گرگان زدند، فریب این مارهای خوش خط و خال را خورده اند و از آنها غافل شده اند  و  خود را وقف پیدا کردن تفنگ و یک تیم مرده نصب کننده پوستر تبلیغاتی نموده اند

پرونده اصلا پیچیده نیست ؛مثل روز با چیدن این پازل ها در کنار هم می توان تصویر دیگری از رد خون را دید چه با تفنگ و چه بی تفنگ !اما برای پیروزی در این میدان باید صادق باشیم