چاپ صفحه

گفتگو با پسر ۱۶ ساله فریب‌خورده منافقین؛ خوشحالم دستگیر شدم!

به گزارش "پایگاه عدالت خواهان ایران" اسمش علی است؛ نوجوانی 16 ساله است با تیپ و قیافه‌ای منطبق با آخرین مُدهای روز! تخصص و علاقه‌‌اش موسیقی است و با وجود سن کمش آهنگ‌سازی هم کرده است. با ورزش پارکورهم آشناست و آشنایی با برخی نرم‌افزارهای تدوین نیز سبب شده تا بتواند از خودش و دوستانش در همین رابطه کلیپ درست کند و در شبکه‌های اجتماعی منتشر کند. در نگاه اول سن و سال کم و هم تیپ و قیافه‌اش باور این مسئله را سخت می‌کند که او با گروهک تروریستی منافقین مرتبط بوده است! به نظر می‌رسد علاقه، دغدغه و به طور کلی گرایشات نسل جدید آنهم با چنین تیپ و قیافه‌ای فرسنگ‌ها با اندیشه‌های مارکسیستی یک گروهک تروریستی به نام منافقین یا همان مجاهدین خلق فاصله داشته باشد. زیرا علی و دوستانش هیچ شباهتی به آن جوانانی که در انتهای دهه 50 و در ابتدای دهه 60 فریب خورده و جذب منافقین می‌شدند، نداشته و ندارد.

علی هیچ آشنایی‌ای با گذشته، ایدئولوژی و دیگر مؤلفه‌های منافقین نداشت. او فقط فریب روش‌های جدید و به‌روز شده سرپل‌های منافقین در شبکه‌های اجتماعی را خورده بود و بدون اینکه اصلاً بداند برای چه گروهی و با چه سابقه‌ای کار می‌کند، به واسطه تحریک احساسات و به قول خودش شستشوی مغزی به خدمت تروریست‌ها درآمده و به همراه دوستانش در یک کار گروهی، دست به شعارنویسی و حتی خرابکاری زده بود.

ساعتی گفتگو با این نوجوان خوش صحبت و اتفاقاً ناآگاه به سیاست و بسیار ساده در رفتار که بیانگر شیوه جذب و بکارگیری او در تشکیلات منافقین بوده را در ذیل می‌خوانیم.

ابتدا خودتان را معرفی می‌کنید؟

علی هستم، ۱۶ سالمه و شغلم آهنگسازی است. با خانواده زندگی می‌کنم و تا پایه هفتم درس خوانده و مجرد هستم.

آشنایی‌تان با گروهک منافقین را برای ما توضیح می‌دهید؟

آشنایی من از طریق یک دوست با سازمان منافقین صورت گرفت. من اصلاً اینها را نمی‌شناختم و چیزی راجع بهشان نمی‌دانستم. آن دوست من آن موقع خیلی اصرار می‌کرد که بیا برایشان کار کنیم!

منظور از کار هم این بود که در شورش و اغتشاشات و اینها شرکت کنیم، شعارنویسی کنیم، می‌گفت بیا ماشین آتش بزنیم، خصوصاً ماشین‌های پلیس! بعد می‌گفت بیا پایگاه‌های بسیج را آتش بزنیم و کلاً از این پیشنهادات می‌داد.

من کلاً همه پیشنهاداتش را رد می‌کردم، ولی آنقدر در گوشم خواند که مغزم را شستشو داد و بالاخره قبول کردم که یک کاری بکنم.

خیلی واضح است که این کارها خلاف قانون بوده و تبعات قضایی دارد!‍ چطور صرفاً به خاطر اصرار یک دوست قبول کردی؟

شیوه منافقین اینطور است که اول به عنوان یک دوست جلو می‌آیند. خودشان را عاشق کشور نشان می‌دهند که می‌خواهند به  کشور کمک بکنند. بعد کم‌کم واقعیت خودشان را نشان می‌دهند.

از روی ظاهر و صحبت‌های اولیه فکر می‌کردم که اینها کار خوبی انجام می‌دهند. منظور من درواقع همان عضو سازمان است که از طریق فضای مجازی با او مرتبط شده بودم.

دوست من باعث آشنایی من با آن عضو منافقین شد و او هم توانست مغز من را شستشو دهد. در صحبت‌های اولیه در مورد مشکلات کشور صحبت می کرد و خیلی هم به اصطلاح پیاز داغش را زیاد می کرد. به اندازه کافی که ذهن من آماده شد و حاضر به همکاری و کمک برای نجات کشور شدم!

از من کار خواست. کارش هم این بود که ابتدا شعار نویسی کنم، در اغتشاشات حضور پیدا کنم و آنجا افراد را شناسایی کنم و در مراحل بعدی هم آتش کشیدن ماشین پلیس یا بنرها یا پایگاه بسیج را از من می‌خواست.

من آن زمان فکر می‌کردم که برای آزادی کشورم و حل مشکلاتش کار می‌کنم. فکر می‌کردم مشکلات کشور از این طریق حل می‌شود! یعنی اینطوری در مغز من جا انداخته بود.

دوستت چطور؟ همانکه تو را به سرپل سازمان منافقین وصل کرد؟ او هم مثل تو تحت تأثیر صحبت‌های سرپلقرار گرفته بود و تصور می‌کرد به کشورش خدمت می‌کند؟

او قصدش بدست آوردن پول بود. برای همین هم خیلی اصرار کرد تا من هم با سازمان مرتبط شوم، زیرا عضو سازمان از دوستم خواسته بود که حداقل یک نفر از نزدیکان و دوستانش را برای این کار معرفی کند.

ابتدای کار پیشنهاد پول هم وجود داشت و دوست من هم کلاً برای گرفتن پول این کار را می‌کرد. او می‌گفت بیاچندتا کار برایشان بکنیم و یکی‌دو میلیون به جیب بزنیم و بعداً دیگر جوابشان را ندهیم.

چه میزان پول؟

یک میلیون یا دو میلیون.

چقدر کم!

بله من هم معتقد بودم که یک میلیون و دو میلیون اصلاً ارزش ندارد که بخواهیم کار خلافی انجام بدهیم که احتمال دستگیری هم وجود داشت و آبرویم هم در میان در و همسایه و فامیل به کلی می‌رفت، اما دوستم آنقدر اصرار کرد که با عضو منافقین به نام فرشید آشنا شدم.

فرشید من را شستشوی مغزی داد و بالاخره ترغیب کرد که برای آزادی کشورم یک کاری بکنم. ما هم شروع کردیم برایش کار انجام دادن که شامل حضور در اغتشاشات و تهیه مستند از شلوغی‌ها و اعتراضات خیابانی بود.

پولی هم پرداخت شد؟

هیچی! من خودم هم پیشنهاد پول را در نهایت قبول کردم ولی هیچ پولی پرداخت نشد. البته وقتی که دیگر کار را برایش شروع کردیم، طوری مغزمان شستشو پیدا کرده بود که دیگر حاضر بودیم بدون پول هم کار کنیم.

من که اصلاً دیگر به پول فکر نمی‌کردم و فکر می‌کردم کار بزرگی برای کشورم انجام می‌دهم! به نظر من آنها واقعاً کارشان را خوب بلدند، می‌دانند جوانانی مثل من را چطور آلوده کنند.

مثلاً چه حرف‌هایی می‌زدند؟

پیوسته از جمهوری اسلامی بد می‌گفت. البته آنها می‌گفتند «رژیم» ایران. همه‌اش در مورد مشکلاتی که دارد، ظلم‌هایی که به مردم می‌کند و حرفهایی مشابه به این می‌زد.

من هم فکر می‌کردم که اگر می‌خواهم کار بزرگی بکنم باید با این ظلم‌ها مبارزه کنم. اما اکنون اینطور اعتقاد ندارم. الان فکر می‌کنم که اگر حتی ظلمی وجود داشته باشد، به این جنایت‌کارها ربطی ندارد، ما یک کشوری هستیم که خودمان باید مشکلات خودمان را حل کنیم؛ حالا هر مشکلی هم که داشته باشیم.

خیلی دروغ می‌گفتند، مثلاً در مورد داعش می‌گفتند که خود سپاه داعش را تولید کرده و خود سپاهی‌ها همداعش‌اند و هر انفجاری که داعش انجام می‌دهد، خود سپاه مسئول آن است.

ما هم هیچگاه راجع این صحبت‌ها تحقیق نکردیم. درحالی که با یک سرچ ساده در اینترنت یا دیدن دو تا فیلم می‌توانستیم بفهمیم که این حرف‌ها دروغ محض است. اصلاً من بعداً فهمیدم که سپاه داعش را از بین برد.

فیلمی هم برایشان تهیه کردید؟

بله دوستم چندبار شعارنویسی کرد و فیلم گرفتیم، تو اغتشاشات حاضر شدیم و شعار دادیم و فیلم گرفتیم و برای فرشید (سرپل منافقین) فرستادیم.

فیلم‌ها را در کجا استفاده می کردند؟

فیلم‌‌ها را در شبکه سیمای آزادی که متعلق به خود منافقین است پخش می‌کردند. بعد آنجا می‌گفتند که هواداران مجاهدین خلق شورش کردند و از این جور حرفها...

آموزشی هم به شما داده شد؟

بله آموزش دادند که چگونه با نیروهای ضد شروعش مقابله کنیم. یا اینکه چطور فیلم بگیریم که دستگیر نشویم. اینکه چطور بنویسیم و چطور فیلم بگیریم که بعداً هم شناسایی نشویم. چطور فیلم‌ها را ارسال کنیم که گیر نیفتیم.

اینها را با فیلم، با ارسال متن و اینطور چیزها به ما آموزش می‌دادند. یک مدت که همکاری کردیم، کم‌کم آموزش‌ها خطرناک تر شد. مثلاً شیوه ساخت کوکتول مولوتوف را به ما آموزش دادند تا در اغتشاشات از آن استفاده کنیم.

اول می گفت که یک تیم تشکیل بده، بعد بروید با هم تو خیابونها و مراکزی که هست رو شناسایی کنید و ببینید دوربین دارند یا نه و بعد از اینکه شناسایی کردید با شیشه نوشابه و با نفت و یک تیکه پارچه میتوانید مواد منفجره درست کنید و شبانه بروید و به آتیش بکشید و فرار کنید و در آخر هم از این عملیات فیلم برداری کنیم و بفرستید.

خود شما چه وظیفه‌ای داشتی؟ چه کارهایی کردی؟

من بیشتر فیلم می‌گرفتم و یکی دو بار هم شعار نویسی کردم. شعارها را فرشید (سرپل منافقین) به من میداد، فرشید مستقیماً از طریق تلگرام با من در ارتباط بود.

برای ارتباط در تلگرام یا دیگر فضای مجازی چه آموزش‌هایی می‌داد؟

برای اینکه ما شناسایی و دستگیر نشویم آموزش‌هایی به ما می‌داد، مثلاً می‌گفت چت تلگرام را رمزگذاری کنید، با اسم دیگری اکانت بسازید یا اینکه بعد از هر جلسه صحبت چت‌ها را پاک کنید. بعد می‌گفت اگر همه این موارد را رعایت کنید امکان ندارد شناسایی شوید و فضا کاملاً امن است.

ما هم همه را رعایت کردیم، ولی وقتی دستگیر شدیم، متوجه شدم که همه چت‌های ما، فیلم‌ها و همه چیزمان لو رفته بود (با خنده). اصلاً منافقین دروغ می‌گفتند که این فضا امن است، من بعداً فهمیدم هیچ چیزی حتی تو شبکه های اجتماعی از دید نیروهای امنیتی ایران پنهان نیست. اگر هم یک مدت ما را نگرفتند، شاید به این خاطر بوده که صبر کردند ما از این کارها دست برداریم! من بعد از اینکه دستگیر شدم، متوجه شدم که این مأموران به اندازه پدر و مادر ما برایمان دلسوزند.

در مورد کانون های شورشی هم توضیح می‌دهی؟ مثلاً شما هم یک کانون شورشی بودید و یک عددی داشتید.

کانون شورشی مجموعه‌ای از نفرات شورشی است که برای یک شخصی که سرگروه است کار می‌کنند. هدف کانون‌های شورشی براندازی نظام ایران است. هر کدام هم یک کد دارند مثلاً کد 511 یا 720. مثلاً اسم یک گروه کانون شورشی 510 بود.

این عدد‌ها معنی خاصی ندارند، فقط کانون‌ها را از هم جدا می‌کنند و هر گروه موظف بود وقتی شعارنویسی می‌کند، کد کانونش را زیرش بنویسد یا در هنگام ضبط اسم کانونش را بگوید تا معلوم شود این شعار را کی نوشته یا این مرکز را کدام کانون آتش زده است.

معمولا می‌گفتند که یک شعار معنی‌دار بنویس رو کاغذ و فیلمش را بگیرید و تاکید داشتند که جایی باشد که یک تابلویی، چیزی ایرانی داشته باشه که بیننده متوجه بشود اینجا ایران است.

از دستگیری نمی‌ترسیدی؟ یا توصیه‌ها و آموزش‌ها باعث شده بود تا مطمئن باشی دستگیر نمی‌شوی؟

کلاً ترس وجود داشت که دستگیر بشویم. ولی فرشید پیوسته به من امیدواری می‌داد و سعی می‌کرد مطمئن شوم که اصلاً امکان ندارد که گیر بیفتم.

ما یک تیم 4 نفره تشکیل داده بودیم که در آخر با هم کار می‌کردیم، تنها احتمالی که برای دستگیری می دادم این بود که یکی از این سه نفر دیگر با یک کار اشتباهی دستگیر شود و همین باعث بشود که ما هم گیر بیفتیم، اما در نهایت هر چهار نفر با هم و در یک روز دستگیر شدیم.

همانطور که گفتم، مأمورهای امنیتی کاملاً از کارهای ما اطلاع داشتند و وقتی تصمیم به دستگیری گرفتند، هر چهارتایمان را با هم دستگیر کردند.

چه حسی داری که دستگیر شدی؟

شاید باورتان نشود، ولی واقعاً خوشحالم که دستگیر شدم، به موقع هم دستگیر شدم. اگر دستگیر نمی‌شدم ممکن بود کارم به خرابکاری، آتش زدن اموال عمومی یا حتی بدتر از اینها هم بکشد. آن موقع دیگر قابل جبران نبود.

بعد از اینکه دستگیر شدم، با من صحبت کردند، برایم با اسناد و توضیحات قانع کننده توضیح دادند که هر چیزی که در گوشم خوانده بودند دروغ بوده و اصلاً من فریب یک گروه تروریستی را خورده بودم. سنگین‌ترین کاری که تیم ما انجام داد، این بود که یکبار سه تا شعار در خیابان نوشتیم و از همه هم فیلم گرفتیم.

بعد از دستگیری  چشم و گوش‌های من باز شد و واقعیت‌هایی به من از سازمان گفتند. اتفاقاً بعد از آن من خودم هم تحقیق کردم و دیدم که مأمورها به من درست گفته بودند. اینها از اول انقلاب هزاران نفر از مردم را کشته‌اند. بعضی‌ها به جرم اینکه چادر سر می‌کردند، برخی به جرم اینکه ریش داشتند. اینها حتی در نماز جمعه و مسجد هم بمب‌گذاری کرده بودند و نمازگزاران را هم کشته بودند.

من اگر همین تحقیقات را زودتر انجام می‌دادم، اگر با یک بزرگتری در این رابطه صحبت می‌کردم، یا اگر خودم را به اطلاعات منافقین محدود نمی‌کردم و چهار تا فیلم و مستند از تلویزیون می‌دیدم، قبل از اینکه فریب بخورم می‌فهمیدم که در حال انجام چه اشتباه بزرگی هستم.

حالا می‌فهمم که دلیل این همه توصیه فرشید در مورد اینکه با کسی در این رابطه حرف نزنم چی بود. فرشید می‌گفت هر سوالی داری از خودم بپرس تا جوابت را بدهم و در مورد اینکه با سازمان ما در ارتباط هستی و همکاری می‌کنی با هیچ کس صحبت نکن! حتماً می‌ترسیده که من با تحقیق یا پرس و جو بفهمم که فریب چه گروهی را خورده‌ام و دیگر همکاری نکنم.

نصیحت و توصیه‌ای برای هم سن و سال‌های خودت هم داری؟

بله دوست دارم برای نجات همنوعان خودم یا حتی بزرگتر از خودم نصیحت بکنم. اگر قدرتش را داشتم دوست داشتم با همه هم و سن های خودم که با این گروه ارتباط دارند صحبت کنم و بگویم که اینها واقعاً چه کسانی هستند و ما را به چه گرفتاری می‌اندازند.

من خودم این راه را رفتم و دیگر امتحانش نمی‌کنم و دیدم که آخرش بن بست بود. اصلی‌ترین توصیه من این است که اول از همه تحقیق کنید، حرف‌های هر دو طرف را بشنوید، خودتان می‌توانید تشخیص دهید که منافقین دروغ می‌گویند. من از طریق گوشی‌ام تلویزیون سیمای آزادی را می‌گرفتم و می‌دیدم، همه اطلاعاتم را از خود منافقین می‌گرفتم با هیچ بزرگتری در این رابطه صحبت نکردم، هیچ تحقیقی انجام ندادم و در نهایت سرنوشتم این شد.

مریم رجوی در مورد مشکلات مردم ایران و زنان صحبت می‌کرد و حتی یکجایی اشک می‌ریخت. من نمی‌دانستم که این فرد اینهمه آدم کشته است. او در جنگ هم روی تانک نشست و فرمان حمله به ایران را صادر کرده بود. آیا همچین آدمی می‌تواند واقعاً دلسوز مردم ایران باشد؟ اینها را برای هر کسی که فریب این گروه را خورده توضیح بدهید، می‌فهمد که چه کار اشتباهی کرده است.

فیلم‌های زیادی راجع به منافقین و خیانت های آنها وجود دارد، اما شاید هم سن و سال‌های من کمتر دیده باشند.

بعد از دستگیری رفتار با شما چطور بود؟

توضیحات فرشید اینطور بود که من اگر دستگیر شوم، با بدترین روش با من برخورد می‌شود، اصلاً فکر می‌کردم که سریع اعدام می‌کنند. ولی بعد از دستگیری تعجب کردم! کسانی که من را گرفتند، از خودم و پدر و مادرم بیشتر برایم دلسوزی می‌کردند. خیلی مؤدبانه با من حرف زدند، توضیح دادند که چه اشتباهاتی کرده‌ام، گفتند قبول دارند که من فریب خورده‌ام و می‌خواهند به من و دوستانم کمک کنند تا با حقیقت آشنا بشویم. هنوز هم شرمنده آن رفتارها و محبت‌ها هستم.