چاپ صفحه

چرا موسوی خوئینی‌ها علیه هاشمی سخن گفت؟

سراسر مصاحبه جنجال‌برانگیز سیّد محمّد موسوی خوئینی‌ها- یا به قول خود، موسوی خوئینی- یک خط خاص را پی می‌گیرد؛ چپ‌ستیزیِ اکبر هاشمی رفسنجانی و عاری بودن او، از هرآنچه تفکر اصلاح‌طلبی خوانده می‌شود. مصاحبه‌شونده اصرار خاصی دارد تا ثابت کند، هاشمی رفسنجانی هیچ‌گاه اصلاح‌طلب نبوده است.

مهم‌تر اینکه رفتارهای هاشمی رفسنجانی در اواخر عمر خود که همخوانی آشکاری با منویات جریان اصلاح‌طلبی دارد نیز از سوی موسوی خوئینی‌ها انکار می‌شود یا ناشی از غرائض شخصی هاشمی رفسنجانی خوانده می‌شود نه تفکرات اصلاح‌طلبانه وی.

سخنان غافل‌گیرکننده «مرد در سایه» با کدام انگیزه مطرح می‌شود؟

سؤال این است؛ سخنان غافل‌گیرکننده «مرد در سایه» جریان اصلاحات با کدام انگیزه مطرح می‌شود؟ موسوی خوئینی‌ها از طرح این موضوعات به‌دنبال چیست؟ سؤال مهم‌تر امّا اینکه؛ چرا پرده‌برداری از زوایای پنهان افکار و کردار هاشمی رفسنجانی، زمانی صورت می‌گیرد که او دیگر در قید حیات نیست؟ به تعبیری، چرا تا زمانی که رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام زنده بود و به عنوان‌ کنشگری فعّال و تریبونی برای اعلام مواضع اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان ایفای نقش می‌کرد، چنین سخنانی صریح و کم‌سابقه‌ از سوی یکی از شیوخ جریان اصلاحات علیه او مطرح نمی‌شود؟

یافتن پاسخ‌های دقیق و قطعی برای این سؤالات و سؤالاتی از این قبیل شاید به گذر زمان نیاز داشته باشد، امّا به‌عنوان یک فرضیه و طرح اولیه، می توان به کنکاش حول آن پرداخت.

برای رمزگشایی از ماجرا، ابتدا باید به این سؤال پاسخ دهیم که آیا تنها این محمّد موسوی خوئینی‌هاست که درصدد اصلاحات‌زدایی از هاشمی رفسنجانی برآمده است و آیا این روزها هیچ صدای دیگری علیه هاشمی برنخاسته است؟ پاسخ منفی است؛ چرا که همزمان با مصاحبه موسوی خوئینی‌ها، محمّد قوچانی در روزنامه سازندگی و به بهانه گفت‌وگوی چالشی با غلامحسین کرباسچی درباره مرحوم هاشمی، سخنان صریحی را در نقد هاشمی مطرح می‌کند و عملاً مصاحبه او با کرباسچی به تقابل هاشمی و خاتمی تبدیل می‌شود. سکوت معنادار قاطبه جریان اصلاحات درباره اظهارات موسوی خوینی‌ها را نیز در همین چارچوب باید تفسیر کرد.

اصلاحات‌زدایی از هاشمی؛ سلیقه شخصی یا دستور کار یک جریان؟

بنابراین که اگرچه سخنان موسوی خوئینی‌هاست که شنیده شده و جنجال به‌پا می‌کند، امّا او در اتخاذ مواضع ضد هاشمی تنها نیست. حال می‌توان گفت که اصلاحات‌زدایی از هاشمی، نه یک موضع و سلیقه شخصی، بلکه در دستور کار یک جریان قرار دارد؛ جریانی به نام اصلاحات.

آنچه گفته شد، تنها یک شق از ماجرا است؛ همزمان، پروژه دیگری در جریان اصلاحات در حال رقم خوردن است؛ عبور از روحانی به بهانه ناکارآمدی دولت. رسانه‌های جریان اصلاحات و فعّالان این طیف، در نقد روحانی گوی سبقت را از هم ربوده‌اند و به صراحت روحانی را خارج از جرگه اصلاح‌طلبی تعریف می‌کنند.

حال باید به یک سؤال محوری پاسخ داد؛ ربط این دو ماجرا به یکدیگر چیست؟ به تعبیری عبور از هاشمی و روحانی- یکی پس از مرگش و دیگری در دوران افول محبوبیت- چه نقطه‌ وصلی با هم پیدا می‌کنند؟

پیش از پرداختن به پاسخ این سؤال، باید زمینه دیگری را نیز در نظر بگیریم؛ آنجا که روحانی پس از غیبت سال گذشته خود در نخستین سالگرد درگذشت هاشمی رفسنجانی- که دلخوری خانواده هاشمی را به‌دنبال داشت- در مراسم دومین سالگرد هاشمی حاضر می‌شود و برای او سنگ تمام می‌گذارد. روحانی‌ای که در اواخر عمر هاشمی رفسنجانی، روابط چندان حسنه‌ای با او ندارد، حال می‌گوید که باید هاشمی زمان خود باشیم.

حسن روحانی و هاشمی‌ اکنون در یک نقطه به‌هم رسیده‌اند

حسن روحانی و هاشمی‌ای که در قید حیات نیست، اکنون در یک نقطه به‌هم رسیده‌اند؛ هر دو مغضوب اصلاح‌طبان شده‌اند. شاید راز سنگ تمام روحانی برای هاشمی را نیز در همین مغضوب‌شدن باید جست؛ نکته‌ای که البته روحانی در همین سخنانش به آن اشاره می‌کند: «فراجناحی بودن در این کشور سخت است... برای کسی که فراجناحی عمل می‌کند روز پیروزی همه کف می‌زنند و در روز سختی همه از او فاصله می‌گیرند و بسیار دشوار است که کسی بخواهد، فراجناحی کار کند».

گویی روحانی، حدیث نفس خود را در قالب تمجید از هاشمی، فریاد می‌کشد و از برخی بی‌مهری‌‌ها شکوه می‌کند.

نکته دیگر، تمجیدهای روحانی از هاشمی رفسنجانی‌ است؛ سخنانی که نه تمجید از یک کارگزار سابق نظام، بلکه بیشتر به تمجید از صاحب یک مکتب شباهت دارد؛ برکشیدن هاشمی از سوی روحانی در مراسم سالگردش چنان غلیظ است که گویی احساس نیازی برای بر صدر نشاندن هاشمی وجود دارد. آیا روحانی در روزهایی که هم‌پیمانانش در جناح اصلاحات به او پشت کرده‌اند، به بازسازی هاشمی روی آورده تا با قرار گرفتن در کنار او، خلاء غیبت دوستان دیروز و رقبای امروز را پر کند؟

امّا مغضوب اصلاح‌طلبان شدن، تنها شباهت روحانی و هاشمی نیست؛ آن‌ها شباهت‌های دیگری نیز به‌هم دارند؛ هر دو، زمانی در اردوگاهی غیر از اصلاح‌طلبی زیست داشته‌اند و در میانه راه به اصلاح‌طلبان پیوسته‌اند. همچنین هر دو در دورانی، تریبون انعکاس مواضع اصلاح‌طلبی بوده‌اند؛ هاشمی در نیمه دوم دهه هشتاد و نیمه اول دهه نود؛ و روحانی در دور اول و اوایل دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش. امروز امّا در جبهه اصلاحات، زمزمه‌های عبور از این دو، برخاسته است؛ موسوی خوئینی‌ها علم عبور اصلاحات از هاشمی را به‌دوش کشیده و در رابطه با روحانی نیز، عموم اصلاح‌طلبان چنین نقشی را عهده‌دار هستند.

راز عبور از هاشمی و روحانی چیست و جریان اصلاحات چرا کمر به طرد شخصیت‌هایی بسته که روزگاری نه‌چندان دور، تکیه‌گاه آن‌ها بودند و در دورانی که دست‌شان از قدرت دور بود، مواضع‌شان را از حنجره آن‌ها اعلام می‌کردند؟

اصلاح‌طلبان و بحران سرمایه اجتماعی

برای پاسخ، باید گریزی به اوضاع و احوال این روزهای اردوگاه اصلاح‌طلبان زد. جریان اصلاحات پس از دوم خرداد ۷۶، هیچ زمان دیگری را مثل امروز سراغ ندارد که با بحران سرمایه اجتماعی روبه‌رو شده باشد. ترمیم این نقیصه و مخمصه‌ای که آن‌ها این روزها با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند، دغدغه شب و روز اصلاح‌طلبان و لیدرهای این جریان است. اصلاح‌طلبان که در اندیشه بازسازی سازمان و گفتمان خود برآمده‌اند، در دو ساحت، نیازمند زدودن نقاط تاریک کارنامه و پیشینه خود هستند؛ در ساحت کارآمدی، جداسازی دولت تدبیر و رئیس آن از خود را دنبال می‌کنند و در ساحت نظر و گفتمان، تبری از هاشمی رفسنجانی با تفکرات مناقشه‌برانگیزش.

هرچند شاید تبری اصلاح‌طلبان از هاشمی به اندازه دوری جستن از روحانی، باورپذیر ننماید، امّا اصلاح‌طلبان برای ترسیم مدینه فاضله‌ای که جز به‌دست آن‌ها ساخته نمی‌شود و نیز ایجاد عطش در جامعه برای قدرت یافتن این جریان سیاسی، چاره‌ را در صفر کردن کنتور خود دیده‌اند. اینکه میزان اثرگذاری این روش چقدر است و اینکه آیا  زنجیره عبور از شخصیت‌های اصلاح‌طلب، در آینده خاتمی را هم شامل خواهد شد یا خیر، سؤالاتی است که در مجالی دیگر باید به آن‌ها پرداخت، امّا اصلاح‌طلبان قبل از عملی کردن پروژه خود، لازم است نسبت خود با مسئولیت‌پذیری در عرصه سیاست را مشخص کنند. آن‌ها باید به این سؤال پاسخ دهند که چگونه می‌توان با تبلیغ و سرمایه‌گذاری فراوان فردی را بر کرسی نشاند و نیروهای خود را در بدنه دولت او گسیل داشت، امّا با بروز ناکارآمدی و به بن‌بست رسیدن ایده‌هایی که ائتلاف برای آن شکل گرفته بود، کاسه خود را از او جدا کرده و وی را از سنخ دیگری بخوانند؟

همچنین پاسخ به این سؤال الزامی است که چگونه در حالی که هاشمی در ۸۸ و سال‌های پس از آن و نیز در دور اول ریاست‌جمهوری روحانی، تریبونی برای بیان مواضع اصلاح‌طلبی شده بود، انحرافات وی به رخ کشیده نمی‌شود و فاصله‌گذاری با او به سبک امروز موسوی خوینی‌ها مشاهده نمی‌شود؟

 
 
منبع : مشرق