به گزارش "عدالت خواهان ولایتمدار ایران"تنگه ابوقریب از سعید ملکان شروع می شود. «ماجرای بچه های گردان عمار از لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در آن روز از تاریخ سال ۶۷، سالها ذهم من را اشغال کرده بود و تحقیقات ساختنش را دو سال پیش با بازماندگان همان عملیات شروع کردم. او این قصه ها و اطلاعات را به بهرام توکلی انتقال می دهد و توکلی نوشتن فیلمنامه تنگه ابوقریب را شروع می کند. : «من چیزی از این روز و این ماجرا نمیدانستم. همه چیز با سعید ملکان و تعریف کردن داستان واقعی ۲۱ تیرماه ۶۷ شروع شد و ماجرای گردان عمار و تنگه ابوقریب. من به ماجرا علاقهمند شدم و سعید ملکان هم در تمام مراحل همراهم بود». این متن گزارشی کوتاه است از جزئیات اتفاقات ۲۱ تیر ۱۳۶۷ در تنگه ابوقریب.
تنگه ابوقریب کجاست؟
یک تنگه استراتژیک در منطقه فکه، در شمال غرب خوزستان. جایی در نزدیکی دشت عباس و جاده اندیمشک – دهلران. رد نام و اهمیت این تنگه در تاریخ جنگ را میتوان در اواسط جنگ و در گفت و گوهای شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی پیدا کرد. در عملیاتی که لشگر ۲۷ محمد رسوال الله(ص) سپاه و لشگر ذوالفقار ارتش مامور میشوند تنگه ابوقریب و تپههای دشت علی را آزاد کنند.
اهمیت استراتژیک تنگه به قدری بوده که در تاریخ جنگ نوشتهاند در همین عملیات، صیاد شیرازی خودش را با هلیکوپتر رسانده بود به دشت عباس و پی برده که فرمانده تیپ، در اثر ترس و برای حفظ نیروها، عقب نشینی کرده و نیروها را عقب کشانده است. صیاد شیرازی به محض رسیدن، یکی از نیروها را احضار میکند به قرارگاه قدس.
آن نیرو خودش را نگران و دستپاچه به فرمانده میرساند و صیادشیرازی با لحنی مضطرب میپرسد: «به نظرت چه کار کنیم که تنگه آزاد بشود؟ از دیشب تا حالا تنگه تصرف نشده و این مشکل دارد به وجود میآید که دست دشمن باقی بماند» نیرو میگوید : «من میروم و تانکهای دشمن رامیزنم». صیاد با لحنی که ا خوشحالی سرشار است میگوید: «تو از همین الان فرمانده تیپ دزفول هستی» باورش نمیشود؛ «مگر میشود در میدان جنگ کسی را فرمانده تیپ کرد؟» صیاد میگوید: «بله میشود، این هم درجهات!»
گردان عمار یاسر یکی از گردانهای درگیر شونده و راهبردی لشگر ۲۷ محمد رسولالله (ص) بود. گردانی که همان اوایل تشکیل این لشگر، در اواخر سال ۱۳۶۰ و بعد از عملیات طریق القدس(فتح بستان) و حین شرکت در عملیات فتحالمبین تشکیل شد. این گردان در روزهای اول تاسیس، زیر نظر شهید علی اکبر حاجیپور فرماندهی میشد و به عنوان یکی از گردانهای آفندی لشگر در مواقع درگیری شدید به صورت عنصر هجومی به صحنه آمد.
گردان عمارهم زمان با حضور احمد متوسلیان در لبنان، به عنوان یکی از قوای لشگر ۲۷ به لبنان رفت، اما فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله برای تعیین تکلیف نیروها ظهر پنجشنبه سوم تیرماه ۱۳۶۱ با یک پرواز فوق العاده از دمشق راهی تهران شد. همزمان امام خمینی (ره) به مسئولین سیاسی و نظامی کشور تفهیم کرد که اقدام رژیم صهیونیستی در حمله به سوریه و لبنان، دسیسهای بوده تا ایران را از مسئله اصلیاش، یعنی با جنگ رژیم صدام بازدارد. به خاطر همین امام فوری دستور بازگشت نیروها را صادر میکند.
صیاد شیرازی در خاطراتش دارد که امام به آنها گفت: «این نیروهایی که بردهلاید آنجا، اگر خون از دماغشان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمیکنم. بگویید سریع برگردند.» فرماندهی کل سپاه هم هشتم تیرماه طی تلفنگرافی دستور مراجعت هر چه سریعتر لشگر ۲۷ به ایران را به داود کریمی فرمانده سپاه منطق ۱۰ تهران ابلاغ کرد و تا پایان ۱۵ تیر به آنها مهلت داد. به دنبال ابلاغ این دستور فرماندهی کل، روند بازگشت نیروهای اعزامی به ایران آغاز شد و جع زیادی از نیروهای بسیجی در چند پرواز از دمشق به تهران انتقال پیدا کردند.
این بازگشت همزمان شد با تبدیل این گردان به تیپ و بعد از چندی، بازگشت دوباره به قالب گردان. حوالی سال ۶۲ و بعد از شهادت حاجیپور، عباس کریمی، جانشین محمد ابراهیم همت، محمد یزدی(فرمانده فعلی سپاه محمد رسولالله]ص[) رابه سمت فرماندهی این گردان منصور کرد و عمار این بار به فرماندهی محمد یزدی در عملیاتهای مختلف حضور پیدا کرد. آمار و ارقام میگویند گردان عمار به خاطر حضور غالبا آفندی خود، صدها شهید داشت و بارها بعد از انجام یک عملیات، تعداد شهدای گردان از باقیماندهها بیشتر بود و به همین دلیل چندبار کلیت گردان از اساس ترمیم شد. طبق گفتههای فرماندهان، این گردان در طول دوران جنگ حدود هفتصد شهید و پنجاه اسیر داشت که برای یک گردان عدد شگفتانگیزی محسوب میشود. حضور تاثیر گذار در عملیاتهایی مانند بیتالمقدس، والفجر مقدماتی یک و ۴، والفجر ۸، کربلای ۵ و مرصاد نمونههایی از حضور متعدد گردان عمار در عملیاتهای حساس و مهم دوران جنگ است.
در تنگه ابوقریب چه اتفاقی افتاد؟
در آستانه پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران، لشگر ۲۷ محمدرسولالله(ص) در سه جبهه غرب، میانی و جنوب با دشمن بعثی درگیر میشود. درگیریهای جبهه میانی به لشگر ۲۷ و گردان عمار سپرده میشود. جبهه میانی به لشگر ۲۷ و گردان عمار سپرده میشود. به محمد یزدی و غلامرضا صالحی(قائم مقام فرماندهی لشگر ۲۷) در منطقه دشت عباس و حوالی چاههای ابوقریب. آنها ماموریت پیدا میکنند که بیدرنگ به دشت عباس بروند و از تنگه استراتژیک ابوقریب محافظت کنند. چرا که اگر بعثیها از این تنگه راهبردی عبور میکردند، هیچ راه مقاومتی در برابر خود نمیدیدند و سقوط خوزستان امری قطعی بود.
عراق هوشمندانه عمل میکند، در روزهایی که کمتر کسی در ایران گمان میکند یک عملیات جدی و جدید پیش رو باشد و همه مشول مقدمات پایان جنگ هستند، ناگهان با تجهیزاتی بسیار کامل و نیروهای فراوان به منطقهای حمله میکند که به لحاظ جغرافیایی توان مبارزه پدافندی در آن بسیار سخت بود و این یعنی همه چیز برای اشغال خوزستان آماده است.
نیروهای ایرانی این روزها درگیر حراست از مرزها هستند؛ یک سری در شمال غرب، گروهی دیگر در شلمچه و جزیزه مجنون، نیروهای گردان عمار هم تازه از خط پدافندی برگشتهاند و به آنها مرخصی داده شده تا به تهران برگردند. ساعت ۹:۳۰ ۲۱ تیرماه ۱۳۶۷ سردار یحیی رحیم صفوی، معاون وقت نیروی زمینی سپاه، به یزدی اعلام میکند که عراق به تنگه ایوقریب حمله کرده و هیچ نیرویی نداریم که مقابل آنها بایستد.
گلعلی بابایی نویسنده و پژوهشگر جنگ درباره وضعیت رزمندگان میگوید: «نیروهای ایرانی در آن بازه زمانی همه درگیر بودند، عدهای در شمال غرب و عدهای دیگر شلمچه و جزیره مجنون، بچههای گردان عمار تازه از خط پدافندی برگشته بودند، به آنها مرخصی داده بودند تا برگردند تهران، چون بیشترشان بچه تهران بودند. این بچهها حمام رفتند و آماده شدند و بلیت قطارشان را دریافت کردند. قطارهای اندیمشک معمولا بعدالظهر راه میافتاد. ساعت ۱۰ – ۱۱ صبح اعلام کردند عراق به تنگه ابوقریب حمله کرده و کسی را نداریم که برود جلوی آنها بایستد. میگویند گردان عمار را بفرستید. اطلاع می دهند که گردان عمار آماده شدهاند که مرخصی بروند.
دستور میدهند: «گردان عمار را به تنگه ابوقریب برگردانید». بچههای گردان عمار را به پادگان دو کوهه برمیگردانند و سریع تجهیزات میدهند و با کامیون آنها را به خط میفرستند». محمد شریفی، جانشین فرماندهی گردان عمار میگوید یک تلفن سرنوشت نیروها را تغیر میدهد؛ «روز ۲۱ تیرماه سال ۶۷ بئذ مع لز قبل بع بچهها اعلام کرده بودیم سلاح و تجهیزات را تحویل دهند و آماده شوند تا فردا مرخصی بروند. یک عده میخواستند همان روز با اتوبوس بروند، چون معمولا هماهنگ میکردیم قطار میگرفتم و با قطار دسته جمعی برمیگشتند. یک عده هم نمیخواستند به تهران بروند وچون زودتر میخواستند بروند، سلاحها را تحویل داده بودند. در اتاق گردان نشسته بودیم. تلفن زنگ خورد. از سمت ستاد بود. گفتند سریع به ستاد بیایید. من به آقارضا(سردار محمد یزدی) گفتم و ایشان گفت: من میروم. ایشان به ستاد رفت و به فکر ما هم نمیرسید اتفاقی افتاده باشد.
شاید حدود یک ربع بیشتر از رفتن آقای یزدی نمیگذشت که تلفن زنگ خورد و اعلام کردند عراق حمله کرده است. بعد از این تماس، شریفی همراه دو نفر دیگر از اطلاعات عملیات راهی منطقه فکه میشوند: «ما با ماشین با سرعت حرکت کردیم و به سمت اندیمشک رفتیم و دیدیم در این شهر مردم سراسیمه و حیران بودند. باهر وضعیتی بود به سمت جاده اندیمشک – شوش رفتیم و خودمان راه به سه راهی تنگه ابوقریب رساندیم. از همان جان نگاه کردیم و برگشتیم و پیغامی به آقای یزدی دادیم که بیایید، تا سه راه خبری نیست، ولی سریع خود را برسانید. ساع ۲-۳ بعدالظهر بود که اینها رسیدند. راه انداختن یک گردان، به سرعت نمیشد».
مهدی پاکدل در نقش سردار یزدی فرمانده گردان عمار
سردار محمد یزدی، فرمانده وقت گردان عمار، ۲۱ تیز ۱۳۶۷ را این گونه به یاد میآورد: «تعدادی از نیروهای عمار به مرخصی رفته و در شهر بودند. به هر شکلی بود تعدادی را که برگشته و در دو کوهه حاضر بودند سریع جمع و توجیه کردم. ابتدا خیلی از نیروها باورشان نمیشد که میخواهند بروند عملیات اما بعد از گذشت مدتی با دیدن رفتار ما و اتفاقات متوجه شدند که بله، مثل اینکه قضیه جدی است. یادم است مهمات و تدارکات نداشتیم. با همان تعداد بچهها با مهمات محدود در تسلیحات گردان راهی شدیم. حتی یادم میآید که در تسلیحات را شکستیم. مسئول آن نبود و ما نمیتوانستیم منتظر بمانیم. کامیونها آمد و تقریبا تا بعدازظهر نیروهای ما کمی جمع و جور شدند. حرکت کردیم و به پل کرخه رسیدیم. تجمع عجیبی آنجا بود. ترافیک هم شده بود. یک سری عقب آمدند و تعدادی به جلو و این باعث ترافیک شده بود. یک سری عقب میآمدند و تعدادی به جلو و این باعث ترافیک شده بود. وقتی رسیدیم به دژبان آنجا گفتم اولا اینها را پخش کن تا حین بمباران و زمانی که دشمن آتش میریزد تلفات کمتر باشد. چون لباس بسیجی به تن داشتم او را من نشناخت و گفت اصلا شما کی هستید؟ و ... گفتم در ثانی این ترافیک را طوری حل و فصل کن تا ما رد شویم. وقتی دیدم گوشش بدهکار نیست کمی تندی کردم و گفتم اگر لازم باشد ما برویم و شما را در رودخانه بیندازیم این کا را می کنیم. در کل بعد از اتفاقاتی راه را باز کردند و ما پیاده از پل کرخه حرکت کردیم.
شریفی درباره تقسیم بندی نیروهای ایرانی میگوید: «آن زمان تعداد گردان از جهت انسانی چهار گروهان بهشتی، باهنر، رجایی و مطهری بود. تقسیم کردیم و دو گروهان را در سه راهی عین خوش گذاشتیم که اگر از سمت عین خوش آمدند اینجا بتوانیم راه را ببندیم. برای ما مسلم بود که اینها در اطراف جاده پراکنده نمیشوند که بخواهند عملیات نظامی کنند. شب را آنجا گذراندیم و اتفاقی رخ نداد. دم صبح حدودا بعد از نماز درگیر شدیم. یکی از گروهانها را خواستند که بفرستیم. ۱۱:۳۰ بود و اوج درگیری شدید و بی آبی ما و مهمات ته کشیده بود، چون عقبه نداشتیم. از مهماتی که بچهها آورده بودند استفاده شد و مهماتی که برای ارتشیبود و پیدا میکردیم استفاده شد. با آقارضا تماس گرفتم که پیگیری کنم. ایشان در «سه راه عین خوش» بود. گفت : حاجی] شهید غلامرضا صالحی[ آمده و در حال پیگیری هستیم. گفتم اینجا امکان ماندن نیست. بچهها شدید در فشار هستند و تلفات بالا رفته است. یک دکه و آلونکی بود و ارتشیها به عنوان بوفه درست کرده بودند که مواد غذایی به سربازها میفروختند. من پشت این سنگر گرفته بودم. اینها که فرار کردند و به سمت شیار فتند، من تنها آنجا نشستم و یک کلاش داشتم. وقتی یکی از پیامپیهای عراقی به سمت دکه آمد، فکر کردم من رادیدند، بلند شدم و رگبار را روی ویپیامپی گفتم و نفراتی که روی آن نشسته بودند، ریختند».
یزدی درباره درگیری میگوید: «دو تیم را جلوتر فرستاده بودم تا منظقه را چک کنند. چون اصلا نمیدانستیم دشمن کجاست. حدود هشت کیلومتر پیاده رفته بودیم. نیروها غذا نخورده بودند آب و مهمات کم بود. بعد از رسیدن به تنگه دو گروهان را در دو طرف تنگه مستقر و با دو دسته از تنگه عبور کردم. با عبور از تنگه با دشمنی که در ۱۵۰ متری پشت خاکریز مستقر بود، درگیر شدیم و آتش پر حجم دشمن اعم از از توپخانه، ادوات، تانکها و تیربارها حاکی از ترس، نگرانی و در انتظار بودن عراقیها بود. گرمای شدید هوا و نبود آب کار را برای مقابله با دشمن مجهز سخت کرده بود.
استعداد دشمن چیزی در حدود یک تیپ نیرو بود و در مقابل تعداد نیروهای ایرانی بسیار کم بود. نیروها در سختترین شرایط در برابر دشمن بعثی ایستادگی کردند و با مقاومتی مثالزدنی حماسه تنگه ابوقریب را رقم زدند. اگر عراقیها در آن مقطع توانستند از تنگه ابوقریب عبور کنند و به پل کرخه برسند انگار اصلا این هشت سال را نجنگیده بودیم». تعداد شهدای این عملیات کم نیست؛ «در آن منطقه و در آن روز سخت حدود پنجاه شهید دادیم، دشمن با دیدن مقاومت رزمندگان برگشت و نیروهای گردان عمار توانستند جلوی پیشروی و حادثه جبران ناپذیری را بگیرند. تعدادی از نیروها در آن منطقه از تشنگی شهید شدند، اما تکلیفشان را انجام دادند. نگفتند تا آب نباشد و مهمات ندهید، نمیجنگیم. رفتند و به اعلیترین درجه هم رسیدند. به هر حال تعدادی از بچهها همراه قائم قمام لشگر، غلامرضا صالحی در آنجا به شهادت رسیدند و جلوی پیشروی دشمن را در ابوقریب گرفتند. سه چهار روز بعد قطعنامه پذیرفته شد و این آخرین عملیات ایران قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بود».
پی نوشت: اطلاعات این متن از کتاب همپای صاعقه و گفتوگوی قدیمی سردار یزدی با روزنامه کیهان استخراج شده است. منبع ماهنامه