به گزارش پایگاه عدالت خواهان"فیلم تبلیغاتی سال 84 ریاست جمهوری آیت الله هاشمی یکی از جنجالی ترین فیلم های تبلیغاتی ریاست جمهوری در سالهای گذشته است.
این در حالیست که در آن فیلم تبلیغاتی آیت الله هاشمی در اقدامی عجیب حاضر به بازیگری در جلوی دوربین شد و حتی نوشته ای بسیار عاطفی را با همانند یک صداپیشه مجرب قرائت کرد.
یکی از تاثیر گذارترین نریشنهای آن فیلم تبلیغاتی خاطره وی از آیت الله بهشتی بود که به منظور نشان دادن اوج مظلومیت آیت الله هاشمی و ساختگی و تهمت بودن انتقادات زیادی بود که در جامعه آن روز از هاشمی وجود داشت، در فیلم مذکور به صورت ویژه ای جای گذاری شده بود.
آیت الله هاشمی در آن فیلم سراسر تبلیغاتی گفته بود: "چرا نیت ها را به سنگ تهمت می زنیم. ایرانی مسلمان که نباید این باشد. روزی در جمع یاران به بهشتی گفتم این تهمت های تلخ آزارت نمی دهد؟ نگاهم کرد و گفت: این آسیاب به نوبت است، نوبت تو هم خواهد رسید! چقدر این روزها بی شما سخت می گذرد دوستان! من تا نیمه راه آمده ام مشیت این بود که بمانم تا نوبت به من برسد. تا در سنگ زیر و بالای آسیاب صدای شکستن های خود را بشنوم و بچشم ."
اما اینک پس از سالها تهیه کننده فیلم تبلیغاتی آیت الله هاشمی در انتخابات سال 84 می گوید که خاطره هاشمي از بهشتي که با هدف استفاده ابزاری و تبلیغاتی نقل شده، زاييده ذهن او بوده است.
وی در پاسخ به این سوال که "در بخشهايي از فيلم خاطرههايي از زبان آقاي هاشمي گفته ميشود، خاطرهاي که از شهيد بهشتي نقل ميکنند هم بخشي از ساختار فيلم بود؟" گفته است:"خاطره شهيد بهشتي زاييده ذهن من است. فکر کردم فضاي اتهامي که آقاي هاشمي با آن درگير بودند را چطور بيان کنم و اين بخش به خاطرم رسيد."
این در حالیست که آیت الله هاشمی دو سال پس از فتنه 88 در پیامی به کنگره بزرگداشت شهیدبهشتی همین خاطره را که محمدی گفته زاییده ذهن او بوده را دوباره تکرار می کند.
هاشمی در آن پیام به کنگره بزرگذاشت آیت الله هاشمی گفته بود: "تمام لحظههای پیش و پس از پیروزی انقلاب، سرشار از خاطرات تلخ و شیرین با ایشان است، اما خاطرهای را به یاد میآورم که روزی به ایشان گفتم: سید با این همه توهین و تهمت چه میکنی؟ هنوز آن لبخند معنادار و نگاه نافذش را با تمام وجود حس میکنم که با دست بر دوشم زد و گفت: آسیاب به نوبت!"
به گزارش جهان نيوز، در ذیل بخش های از گفتگوی منوچهر محمدي با روزنامه شرق، درباره شيوه و مراحل ساخت فيلم انتخاباتی سال 84 و همچنين نحوه حضور هاشميرفسنجاني در آن را بازگو ميکند:
بد نيست صحبت را از اينجا شروع کنيم؛ در انتخابات سال ٨٤، فضاي سياسي کشور به گونهاي بود که اصلاحطلبان نامزدهاي خود را داشتند که اتفاقا آيتالله هاشمي جزء آنها نبود. چطور شما بهسمت ساخت فيلم تبليغاتي ايشان رفتيد؟
بله. با توجه به اينکه ما در سال ٧٦ فيلم انتخاباتي آقاي خاتمي را ساخته بوديم، طبعا بين دوستاني که جزء مشاوران ايشان بودند و دوستاني که به اصلاحطلبي مشهور هستند، شناختی نسبي از من وجود داشت. زمانش خاطرم نيست، اما روزي بود که براي انجام کاري به بنياد فارابي رفته بودم، با من تماس گرفتند که دوستان گروه مشاوران و گروه راهبردي اصلاحطلب، ميخواهند بنده را ببينند. طبيعتا حدس زدم که موضوع چيست و سعي کردم بهنوعي طفره بروم، اما دوستان اصرار کردند. در نهايت قرار شد ناهاري باهم بخوريم و ديدار کوتاهي داشته باشيم. در آن جلسه شروع کردند با مقدمه طولاني از اين صحبت کردند که تصميم بر اين است آقاي مصطفي معين به عنوان کانديداي رياستجمهوري اصلاحطلبان معرفي شود. من آدمي هستم که راحت حرفم را ميزنم و وابستگي سياسي به هيچ يک از جناحها به معني تعريفشدهاش ندارم، آدم سياستمدار يا اهل سياست به معني متداول کلمه هم نيستم، ولي بايد نکتهاي از شرايط آن زمان براي ثبت در تاريخ بگويم. تصميم اشتباه اين دوستان در آن زمان مملکت را به عقيده من سالها عقب برد. جدا از اثراتی کلي که در حوزه مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي داشت، سقوط مباني اخلاقي که با آمدن احمدينژاد و فرهنگي که او با خودش آورد، از آسيبهايي بود که سالها گريبان ما را خواهد گرفت. از اينجا به شرايط انتخابات سال ٨٤ برميگردم؛ در آن جلسه به دوستان اصلاحطلب متذکر شدم که يک اشتباه استراتژيک و کلي انجام ميدهيد و من بهعنوان يک آدم اهل رسانه ميگويم با وجود اينکه آقاي معين بسيار انسان خوب و نازنيني هستند، اما اساسا ايشان شرايط رياست جمهوري را ندارد. حتي تعبيري به کار بردم که کمي تلخ و گزنده بود، گفتم شما از سر لجبازي با آيتالله هاشميرفسنجاني اين کار را انجام ميدهيد. درحاليکه اگر بخواهيم با مفاهيم علم سياست نگاه کنيم منطقي است که در اين شرايط آقاي هاشمي به لحاظ پيشينه، سابقه و جايگاهش رأي بياورند. متأسفانه دوستان در آن جلسه با ادبياتي درباره ايشان صحبت کردند که از نظر من ادبيات عقلاني نبود و بيشتر احساسي بود و حس کردم ناشي از يکجور لجبازي سياسي باشد. بههرصورت سعي کردم بهزعم خودم مطالب را به دوستان بگويم اما خب آنها تصميمشان را گرفته بودند. بنده بعد از ساعاتي بحث و گفتوگو صراحتا گفتم فيلمي براي آنها نخواهم ساخت و علاقهاي هم به انجامش ندارم. ضمن اينکه وقتي ما بهعنوان فيلمساز قصد انجام کاري داريم، طبعا بايد با آن سوژه ارتباط حسي و عاطفي هم برقرار کنيم و باورش داشته باشيم که بتوانيم آن را به ديگران بباورانيم. آن جلسه با مخالفت من تمام شد اما از طرف آقايان به اين شکل که حالا شما باز هم فکر کنيد خاتمه يافت. البته اين را اضافه کنم، بعد از اينکه انتخابات رياستجمهوري به دور دوم کشيده شد، جمعي از همان دوستان را که در آن جلسه حضور داشتند، در خيابان وليعصر ديدم که چهارپايهاي گذاشته بودند و تبليغ آيتالله هاشميرفسنجاني را ميکردند که اين موضوع دستکم براي من بهعنوان يک تجربه سياسي خيلي تلخ بود. خاطرم هست ١٠، ١٥ روز بعد از آن جلسه بود که پسر آيتالله هاشميرفسنجاني با من تماس گرفت که ميخواهد من را ببيند که باز هم حدس زدم موضوع چيست.
پس پيشنهاد ساخت فيلم از سوي خانواده آيتالله هاشميرفسنجاني مطرح شد.
بله؛ پسر ايشان تماس گرفت و خواست جلسهاي داشته باشيم. گفتند با افراد مختلفي صحبت کرديم، اما ترجيح ما اين است که فيلم تبليغاتي را شما کار کنيد.
دليلش را هم گفتند؟
احساسم اين بود که به دلیل سوابق و کارهايي که انجام داده بودم و نوع شناختي که به مسائل اجتماعي و فرهنگي در حد بضاعت خودم داشتم، اين پيشنهاد را كردند، شايد هم به گوششان رسيده بود من در آن جلسه چه حرفهايي زدهام. براي ساخت فيلم ابراز تمايل کردم. حسي غريزي من را به ساخت فيلم تشويق کرد. بهعنوان يک شهروند درباره برخي سياستهاي مرحوم هاشمي نقدهاي شخصي خودم را داشتم، ولي بههرحال نسل ما نسلي بود که انقلاب را با هاشمي شناخت. يادم نميرود خطبههاي نمازجمعه ايشان از شلوغترين خطبههاي نمازجمعه در دانشگاه تهران بود. ايشان خطيب توانايي بودند، خيلي خوب مسائل را تشريح ميکردند و در بسياري از موقعيتهاي کليدي جنگ و انقلاب حضور داشتند. در حقيقت علاقهاي از سوی من به ايشان وجود داشت.
پيشنهاد ساخت فيلم از طرف کدام پسر آيتالله هاشميرفسنجاني مطرح شد؟
مهدي؛ اساسا در فرايند آن انتخابات فقط مهدي هاشمي حضور پررنگ، جدي و جلويصحنهای داشت. طبعا ايشان هم با گروهي از مشاوران و همکاران کار ميکرد. اولين چيزي که به ايشان گفتم، اين بود که من هاشميای را که دوست دارم ميسازم. بيتعارف بگويم براي اولينبار دوست داشتم خود آقاي هاشمي را ياد آقاي هاشمي بياورم. واقعا بهعنوان فيلم تبليغاتي به اين ماجرا نگاه نميکردم.
پس در حقيقت قصد داشتيد يک فيلم براي شخص ايشان بسازيد.
بله و البته در ابعادي هم ياد مردم بیندازم که آيتالله هاشميرفسنجاني واقعي چهکسي ميتواند باشد. آن زمان، يعني در سال ٨٤، فکر کردم شايد اگر برخي از اين حواشي کنار برود و بهاصطلاح فرصت دوبارهديدن فراهم شود، مرحوم هاشمي نیز ميتواند در برخي مسائل نسبت به خودش بازنگري داشته باشد. عجيب بود که موافقت کردند. آنها پرسيدند چه شرايطي بايد فراهم شود؟ گفتم اتفاقا کار عجيبوغريبي قرار نيست صورت بگيرد؛ ميخواهم يک فيلم ساده از آقاي هاشمي بسازم.
از ابتدا در ذهن شما بود که آيتالله هاشميرفسنجاني در فيلم حضور داشته باشند؟
درباره شاکله اصلي فيلم فکر کردم، اينکه چطور بايد ساخته شود. بنابراين عناصر اصلي فيلم را روي کاغذ آوردم، اما طبعا من فقط تهيهکننده کار بودم و براي کارگرداني فيلم از آقاي کمال تبريزي خواهش کردم بيايند که پذيرفتند. قرار ما هم اين شد که فيلم ساده و جذابي را روايت کنيم.
اتفاقا باقي کانديداها در انتخابات سال ٨٤ فيلمهايي ساختند که سادگي فيلم شما را نداشت.
بله، اما من قصد داشتم يک فيلم ساده که ارتباط عاطفي، حسي و دلي با مخاطبش برقرار کند براي آقاي هاشمي بسازيم. براي اين فيلم سناريويي نداشتيم؛ قصد داشتيم يکسري پلان از ايشان بگيريم، اصطلاحا در کار سينما به آن «شاتليست» ميگويند که لزوما هيچ نوع ارتباط معنايي با همديگر نبايد داشته باشند؛ مثلا جزء شاتليستهاي من اين بود که به آقاي تبريزي گفتم يک سکانس از آقاي هاشمي با همسرشان داشته باشيم، اما اينکه حس خروجي بعد از نريشن، صدا، موسيقي و کلام چه شود براي خودم هم بهوضوح مشخص نبود، اما قصدم از اين پلان اين بود که از نگاه شخص آيتالله هاشميرفسنجاني، جايگاه زن را نشان بدهم. در اين فيلم نخستينبار بود که آقاي هاشمي را با همسرشان ميبينيم. بنابراين اين تصوير، هم تازگي داشت و هم مفهومي را که مدنظرمان بود، ميرساند، البته يک اصل کلي ديگري هم داشتم و آن اين بود که کسي در اين فيلم خيلي حرف نزند و فکر کردم حتما آقاي هاشمي در فيلم باشد که مانند يک بند تسبيح اين بخشهاي مختلف را به هم مرتبط کند. با توجه به مشغلههايی که ايشان داشتند، چيزي حدود يک هفته تا ١٠ روز فيلمبرداري ادامه داشت.
ايشان چطور قبول کردند که در فيلم بازي کنند؟
البته بازيکردن به آن شکل معمول وجود نداشت؛ مثلا آقاي هاشمي يک اتاق مطالعه داشتند و از ايشان خواهش کرديم، روزنامهها را ببينند و از سر بيحوصلگي بخوانند. به کمال تبريزي گفتم اين روزنامهخواندن از سر بيحوصلگي و يکجور تلخکامانه باشد. اگر يادتان باشد در آن پلان آقاي هاشمي درباره سقوط اخلاق عمومي صحبت ميکند، بنابراين شاکله اصلي فيلم اين بود. انصافا آيتالله هاشميرفسنجاني هم همراهي کردند. ما چندروزي در خانه ايشان کار کرديم و از اتفاقات جالبي که بعد از پخش فيلم با آن مواجه شدم، اين بود که ما را متهم کردند که کاخ هاشميرفسنجاني را کوخ نشان دادهايم، هرچه قسم ميخورديم در خانه آقاي هاشمي، تلويزيون هماني بود که در فيلم وجود داشت يا آشپزخانه همان بود که ديديد، برخي باور نميکردند، اما من و کمال تبريزي دوست داشتيم اين فيلم دلي را بسازيم.
البته قطعا در اين بين حس اعتمادي هم بين شما و مرحوم هاشمي وجود داشته که توانستيد اينگونه فيلم را بسازيد.
آيتالله هاشميرفسنجاني از اوايل انقلاب ما را ميشناخت. اتفاقات زيادي باعث بهوجودآمدن اين حس اعتماد شد که بخشي از آن پيشينه فيلمسازي ما بود.
يکبار هم ايشان در نماز جمعه از فيلم «بازمانده» که شما تهيهکننده آن هستيد، اسم بردند.
البته صحبت از اين موضوع کمي گفتوگو را به حاشيه ميبرد، اما خوب است کمي در موردش صحبت کنيم. وقتي فيلم «بازمانده» را ساختيم، توقيف شد و بهخاطر سادهانگاري و يک تفکر خامدستانه، دوستان اجازه حضور فيلم در جشنواره را ندادند.
حتي خاطرم هست يکي از دوستاني که در حال حاضر جزء سران اصلاحطلب است و آن زمان در صداوسيما مسئوليتي داشت، عبارت توهينآميزي درباره فيلم «بازمانده» به کار برد. در آن زمان به واسطه دوستي اين امکان فراهم شد که آيتالله هاشميرفسنجاني فيلم را ببينند. من، زندهياد سيفالله داد و آقاي عزتالله ضرغامي، معاون سينمايي وقت در آن جلسه حضور داشتيم. اين را هم اضافه کنم که مرحوم هاشمي بسيار احساساتي بودند و خاطرم هست در طول نمايش فيلم «بازمانده» گريه ميکردند و متأثر شدند. بعد از ديدن فيلم هم اظهار لطف کردند، دست به قبايشان بردند و يک سکه به آقاي سيفالله داد، دادند. خاطرم هست آقاي ضرغامي هم به ايشان گفتند اگر بودجه در اختيار ما گذاشته شود، سالي پنج تا «بازمانده» ميسازيم. مرحوم هاشميرفسنجاني آنقدر مردانگي داشت که هفته بعد در نماز جمعه در مورد فيلم «بازمانده» صحبت کردند، چون ميدانست وزارت ارشاد فيلم را توقيف کرده است. ايشان يک عبارتي به کار بردند که بسيار شجاعانه بود و از همان جا مسير اکران فيلم هم باز شد. ميدانيد که مرحوم هاشميرفسنجاني در مورد فلسطين صاحبنظر بودند و کتاب نوشتهاند، ايشان در جايي گفتند همه کارهاي من در مورد فلسطين يک طرف و اين فيلم هم يک طرف. بههرحال همه اينها باعث ايجاد اين حس اعتماد بين من و ايشان شد. البته در چهره پسر ايشان ميخواندم که لزوما اين اعتماد صددرصد نيست که طبيعي هم بود، به هر حال خروجي کار بايد ديده ميشد.
نکتهاي که در اين فيلم تبليغاتي وجود داشت اين بود که مرحوم هاشمي در همه جاي فيلم به صورت رسمي حضور نداشتند و مردم بيشتر از زندگي شخصي ايشان باخبر شدند. البته مرحوم هاشمي جزء معدود سياستمداران ايراني هستند که مردم حتي همسر و فرزندان او را به اسم کوچک ميشناسند. همين خيلي کمک کرد که وقتي مرحوم هاشمي را در يک فضاي غيررسمي ببينيم، باورش کنيم.
به عقيده من به چنين آثاري نبايد به شکل کارهاي فرمايشي نگاه کرد، يا کاري که بابتش قرار است دستمزدي گرفته شود. در واقع در مورد زندگي ايشان سعي کرديم همه چيز را به همان شکلي که هست نشان دهيم. البته چند پلان آرشيوي هم داشتيم، مثل صحنه بازديد از کارخانه که آن پلان در رابطه با بحث سازندگي و اقتصاد و پيوندش با موسيقي و هنر است. يا زماني که ايشان در فيلم، فوتبال تماشا ميکند ميشد خيلي خشک و رسمي نظر آقاي هاشمي را درباره ورزش پرسيد، اما او را در موقعيتي گذاشتيم که مفهوم به شکل ديگري بيان شود. جملهاي که با برد تيم فوتبال ايران در فيلم بود، به اين شکل بيان شد که چه راحت ميشود لبخند روي لبان يک ملت آورد.
در ساخت فيلم به مشکل خاصي برنخورديد؟
در طول ساخت فيلم از جايي به بعد کمکم شکي که از طرف پسر ايشان، نسبت به کار وجود داشت بروز کرد. جلسهاي گذاشتند و من را دعوت کردند که آقا چه کار ميکنيد؟ اين چطور فيلمي است؟ او گفت مثلا فلان کانديدا رفته کنار بويينگ عکس انداخته است. پيدا بود اين شک تمامشدني نيست و به هر صورت نگران بودند و به آنها حق ميدادم. خواستند فيلم را ببينند اما اجازه ندادم. ايشان اصرار داشت از صحنههاي باشکوهتر تصويربرداري شود اما ما نميخواستيم. در نهايت بحث ما بالا گرفت و به جايي رسيد که به ايشان گفتم به شما ارتباطي ندارد و ميتوانيد با گروهي ديگر کار کنيد و در نهايت عذر ايشان را خواستم که از دفتر تشريف ببرند. من اجازه ندادم در طول ساخت فيلم دخالتي داشته باشند. مهدي هاشمي هم خوشبختانه تحمل کردند و ماجرا تمام شد. زماني که شروع به مونتاژ فيلم کرديم، فقط يکسري صحنههاي بيربط به هم داشتيم، معتقد بودم چيزي که ميتواند به اين فيلم شکل دهد، نريشن و گفتاري است که بار معنايي به فيلم خواهد داد. به نظرم رسيد با پسر آقاي هاشمي صحبت کنم و ببينم از نظر او چه کسي براي نوشتن نريشن فيلم مناسبتر است. جلسهاي گذاشتيم و به اين جمعبندي رسيديم که آقاي «محمد قوچاني» متن را بنويسد.
محمد قوچاني روزنامهنگار؟
بله. من با قلم ايشان آشنا بودم و ميدانستم که قلم توانايي در حيطه ژورناليسم دارند. فيلم را به او نشان ندادم اما حال و هواي فيلم را تعريف کردم. آقاي قوچاني پذيرفت و سه، چهار روزي وقت خواست. بعد از آن مطلبي آماده کرد و براي من فرستاد. خواندم و ديدم آن حس و حالي که لازمه فيلم هست را ندارد، مطلب قشنگي بود اما انگار روي فيلم نمينشست. سعي کردم بار ديگر با او صحبت کنم و بيشتر توضيح بدهم که چه چيزي ميخواهم، آقاي قوچاني هم آن زمان درگير انتخابات بود و گفت چيزي نوشته که از دستش برميآمده است. بعد از آن قرار شد آقاي فيروزان، داماد امام موسي صدر زحمت متن را بکشند. من او را از اوايل انقلاب ميشناختم و قلم توانايي دارند. جلسهاي با ايشان گذاشتيم، آقاي فيروزان بعد از دو جلسه گفتند نميتوانند بنويسند. نفر سومي که پيشنهاد شد آقاي قاسمزاده، داماد مرحوم آيتالله اردبيلي بودند. ايشان هم متني نوشتند ولي باز احساس کرديم که مناسب کار نيست و درماندگي شديدي در آن زمان بابت نوشتن متن داشتيم.
در زمان نگارش متن، تدوين فيلم تمام شده بود؟
نه. در حال تکميلشدن بود چون فيلم بايد ٢٨ دقيقه ميبود و فشردهکردن همه موارد کار سختي بود. در نهايت به پيشنهاد کمال تبريزي قرار شد گفتار متن را خودم بنويسم. به دليل سالها حضور در صداوسيما با اين مقوله بيگانه نبودم و گفتار متن زياد نوشتهام، از نريشن فيلم مستند گرفته تا تحليل و گزارش و خبر و به قول معروف همه جور کار کردم. اما اين موضوع احساس مسئوليت زيادي داشت. در همان دوران يک روز صبح به دفتر آمدم و با علم به اينکه گزينه ديگري براي نگارش متن نيست، قلم را روي کاغذ گذاشتم و پاراگراف به پاراگراف نوشتم. سه يا چهار پاراگراف نوشتم که کمال تبريزي هم آمد و خواست کارش را در مونتاژ شروع کند. پيشنهاد دادم متني که نوشته شده را با تصوير تطبيق دهد و اگر نتيجه مثبت بود ادامه بدهم. رفت و بعد از مدتي آمد، بسيار خوشحال بود و بالاخره متن هماني شد که مدنظرمان بود. در آن شرايط البته به دنبال يک اسم براي فيلم هم بودم. خيلي فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که شايد بهتر است از حافظ کمک بگيريم. در نهايت نام فيلم شد «در دل لعل» که از اين بيت گرفته شده بود: «جاي آن است که خون موج زند در دل لعل-زين تغابن که خزف ميشکند بازارش» طبعا کمي اسم براي نامگذاري يک فيلم اينچنيني غريب بود ولي احساس ميکردم خيلي به فيلم مينشيند[جهان