چاپ صفحه

شکنجه‌های هولناک قاتل ایرانی در سلول داعشی‌ها (+عکس)

به گزارش پایگاه عدالت خواهانساعت 19 شامگاه سیزدهم آذر ماه سال قبل قاضی ایلخانی با تماس تلفنی مأموران کلانتری 119 مهرآباد جنوبی از قتل پسر جوان با خبر و همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس‌آگاهی راهی محل شد.
 
بررسی‌ها نشان داد مقتول که پسر 21 ساله‌ای به نام امیر است شامگاه دوازدهم آذر ماه در محل پارکینگ آزادی حوالی خیابان استاد معین در درگیری با پسر جوانی به نام بهمن زخمی و به بیمارستان منتقل می‌شود تا اینکه لحظاتی قبل بر اثر شدت جراحات در بیمارستان فوت می‌کند.
 
مأموران در تحقیقات میدانی دریافتند قاتل  پس از حادثه  به کشور افغانستان گریخته است. بدین ترتیب کارآگاهان به دستور قاضی ایلخانی با همکاری پلیس اینترپل برای دستگیری متهم وارد عمل شدند تا اینکه در نهایت سی ام شهریور ماه امسال مأموران پلیس افغانستان متهم را در فرودگاه امام خمینی (ره) تحویل کارآگاهان جنایی پایتخت دادند. 
صبح دیروز متهم برای تحقیقات به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. بهمن در بازجویی‌ها با اظهار پشیمانی به قتل پسر جوان اعتراف کرد. 
 
گفت‌وگوبا متهم:
 
خودت را معرفی کن‌؟
بهمن هستم 31 سال دارم.
 
به چه کاری مشغول بودی‌؟
در نمایشگاه یکی از دوستانم خودروی خارجی خرید و فروش می‌کردم.
 
معتادی‌؟
نه. من ورزشکارم و چند مدال طلا و نقره استانی دارم.
 
مقتول و می‌شناختی‌؟
بچه یک محل بودیم، اما او را نمی‌شناختم.
 
چرا با مقتول و دوستش درگیر شدی‌؟
یک اتفاق بود وگرنه من قبل از این حادثه اصلاً با او روبه‌رو نشده بودم.
 
توضیح بده‌؟
معمولاً خودروهایی که می‌خریدم در پارکینگ آزادی پارک می‌کردم و در فرصت مناسب می‌فروختم. چند روز قبل از حادثه خودروی بی‌ام‌وی گرانقیمتی خریدم و پارکینگ پارک کردم. از آنجایی که قبل از این یک بار خودروام را در پارکینگ خطی خطی کرده بودند، آن شب با دوستم به پارکینگ رفتم تا به خودروی گرانقیمتم سرکشی کنم. وقتی از پارکینگ بیرون آمدیم پسر جوانی وسط خیابان کنار خودرواش ایستاده بود که من نور بالا زدم تا کنار برود، اما او توجهی نکرده بود. من مشروب خورده بودم و حال خوشی نداشتم که با او درگیر شدم و مقتول به هواخواهی او وارد درگیری شد که این اتفاق رخ داد.
 
درباره درگیری با مقتول بیشتر توضیح بده‌؟
من دماغم را عمل کرده بودم و چسب آن هنوز روی دماغم بود به همین دلیل پسر جوان فکر کرد من سوسول هستم که از خودروی دوستم پیاده شدم و به او گفتم به خط پیشانی‌ات می‌نازی که با هم درگیر شدیم. در همین لحظه مقتول از پارکینگ بیرون آمد و دید من و دوستش با هم درگیر شده‌ایم. مقتول وقتی به من نزدیک شد ضربه‌ای به صورتم زد که صورتم داغ شد. ابتدا فکر کردم ضربه با دست بود، اما وقتی خون همه صورتم را گرفت متوجه شدم او با چاقو صورتم را پاره کرده به طوریکه دندان‌هایم بیرون زده است. من تنهایی با مقتول و دوستش درگیر بودم و دوست من از ترس از داخل خودرو بیرون نیامد و فقط با پلیس تماس گرفت. در حال درگیری بودیم که با دست ضربه‌ای به مقتول زدم و چاقو از دستش روی زمین افتاد. در همین لحظه یکی دیگر از دوستانم که متوجه درگیری ما شده بود چاقو را از روی زمین برداشت و به من داد. مقتول چاقوی دیگری از دوستش گرفت و دوباره به من حمله کرد که پایش به جدول برخورد کرد و به زمین افتاد و در همین لحظه من هم روی او افتادم و چاقو به شکمش رفت.
 
چرا پس از حادثه خودروی دوست مقتول را سرقت  کردی و پسر جوان را که زخمی شده بود به بیمارستان نرساندی‌؟
مقتول پس از اینکه زخمی شد بلند شد و چند قدمی رفت و بعد به دیواری تکیه داد و من هم از ترس سوار خودروی دوست مقتول شدم که پس از طی مسافت کوتاهی متوجه شدم خودروی دوست مقتول است و به همین دلیل خودروی او را رها کردم و با دوستم تماس گرفت و با خودرواش به دنبال من آمد.
 
پس از حادثه به افغانستان فرار کردی‌؟
نه. ابتدا به خانه خواهرم در شهرستان بوئین‌زهرا در استان قزوین رفتم. خواهرم پزشک است و به او گفتم تصادف Crash کرده‌ام و روز بعد او مرا به بیمارستان برد و صورتم را بخیه زد و من دوباره به تهران برگشتم که متوجه شدم امیر فوت کرده است. پس از این تصمیم گرفتم به صورت غیر قانونی به کشور ترکیه فرار کنم، اما به خاطر زخم صورتم پشیمان شدم چون فکر کردم سرمای کوهستان‌های مرز مرا از پای درمی‌آورد و به همین دلیل تصمیم گرفتم به افغانستان فرار کنم.
 
برادرت تو را به افغانستان فراری داد‌؟
نه. برادرم نقشی در فرار من نداشت. من با کارگر افغانی برادرم دوست بودم. او راه و چاه فرار به افغانستان را به من نشان داد.
 
چطوری فرار کردی‌؟
من برای اینکه شناسایی نشوم لباس سربازی پوشیده و خودم را به مرز رساندم. وقتی به مرز رسیدم تازه سختی کار من شروع شده بود. در تاریکی شب از دیوار مرز و سیم‌های خاردار به سختی عبور کردم. در خاک ایران چندین بار هدف گلوله مرزبانان قرار گرفتم، اما تیر‌ها به من اصابت نکرد و موفق شدم از مرز عبور کنم. آن طرف هم نیروهای افغانی به من تیراندازی کردند که به سختی از دام آنها هم فرار کردم.
 
بعد کجا رفتی‌؟
من طبق نقشه به شهرستان نیمروز رفتم و منتظر کارگر افغانی بودم که به من به پیوندد و مرا به مکان امنی ببرد. سه روز در مهمانخانه‌ای بودم تا اینکه خودم را به پلیس افغانستان معرفی کردم.
 
پلیس گفته بود که شما را در افغانستان شناسایی کرده و بعد دستگیر می‌کند‌؟
نه. من خودم را معرفی کردم اصلاً پلیس ایران در دستگیری من دخالتی نداشت.
 
چرا خودت را معرفی کردی‌؟
سه روز بعد کارگر افغانی به نیمروز آمد و گفت مأموران پلیس برادرم را به جرم فراری دادن من بازداشت کرده‌اند. به همین دلیل خودم به اداره پلیس رفتم و اعتراف کردم که من در ایران، پسر جوانی را به قتل رسانده‌ام و به افغانستان فرار کرده‌ام.
 
چرا همان زمان شما را به ایران تحویل ندادند‌؟
آنها فکر کردند من تروریست هستم و دروغ می‌گویم. به همین دلیل سه ماه مرا به زندان انفرادی بردند و آنجا شکنجه دادند. مأموران افغانی به من برق وصل می‌کردند و در زمستان آب سرد به سلولم می‌پاشیدند، اما در نهایت به زندان عمومی که داعشی‌ها و طالبان در آن زندانی بودند، منتقل کردند


رکنا