به گزارش پایگاه عدالت خواهان" محسن مهدیان: این خبر را با دقت بخوانیم؛
"تعدادی از کارگران کارخانه (....) که 6 ماهست حقوق نگرفتند و 12 ماهست حق بیمه شان رد نشده است طی تجمعی اعلام کردند که مجبورند کلیه شان را بفروشند".
خبر را از کدام طرف خواندید؟ از چه سمت تحلیل کردید؟ فروش کلیه؟ تعویق در پرداخت 6 ماهه حقوق؟ رد نشدن حق بیمه؟ ورشگستگی کارگاه ها؟ مشکلات اقتصادی؟ فقر خانوارها؟ و یا چی؟
با این خبر که مواجه شدم بارها و بارها بین همین سوالات در رفت و برگشت بودم. اما در انتها با زمینه خبر، پایم سست شد. فقر و بیمه و حقوق و حتا فروش کلیه یک طرف؛ اما اعلان علنی و سردست گرفتن و فریاد کردن یک طرف. کارد به استخوان رسیده است که سرِ بازار سیلی به صورت می زنند نه در پستوی خانه شان.
6 ماه بدون حقوق خانه رفتن، یعنی "شکستن مقابل همسر"، "خرد شدن مقابل فرزند" و ردنشدن حق بیمه یعنی "اضطراب از بیماری" و "استرس از ایام پیری". کارد که از گوشت بگذرد، کلیه فروشی را سرچوق فریاد و حراج می کنند.
چه بر سر جامعه مان رفته است؟ چه کسی مقصر است؟ انشاالله که متوجه ایم تا کجاها هزینه داده ایم؟ فریاد کردن فقر، یعنی کرامت انسانی را کشته ایم؛ کارگری که صورتش را با سیلی سرخ نگه می داشت تا اگر سفره اش خالیست آبرویش بماند، اینبار کرامتش را حراج برده است و نه کلیه اش. ای کاش ابعاد دهشتناک ماجرا را درست فهم کنیم.
مقصر کیست؟ کارخانه دار نابلد است؟ حتمن هست. سرمایه دار زیاده خواه است؟ حتمن هست. دولت و سیستم اقتصادی نارکارآمد است؟ حتمن هستند. اما فراتر از اینها، سکوت برای چیست؟ رسانه چرا ساکت است؟ اهل سیاست کجا هستند؟ انقلابی ها کجا رفتند؟ عدالتخواه ها چرا غائبند؟
جامعه ای که کرامتش بازاری شود باید برایش مجلس ختم گرفت و تسلیت گفت. اینجا دیگر انسان نیست که پای سفره فقر هزینه شود، انسانیت است که سربازار خرج می شود.
لیبرال های وطنی اقتصاد کجا هستند؟ چرا پاسخگوی افسانه سرائی های بازار آزاد نیستند؟ نیروهای کور بازار کجا هستند تا در نقطه کارائی عرضه و تقاضا برای کارگر بینوا تعیین تکلیف کنند. این اقتصاد مستعمراتی که هر روز تضادطبقاتی را بیشتر و عزت درونی جامعه را مسلخ می برد چرا نباید پاسخگو باشد؟ فقر امروز، نتیجه آوای وحش سرمایه داریست که در غوغای شبه علمی مقراض دوتکه بازار هر روز قربانی می گیرد.
روزگار تلخی است. امروز هم آوائی و هم سرائی سرمایه دار و شرخرمدرن و دلال و تکنوکرات های سیاسی و شاگردان متعصب فریدمن، گروه های مشترک المنافعی ساخته است که کمترین جنایتش کرامت انسانی است و بیشترین اثرش ظاهرفریبنده ای که انقلابی متعصب را هم دچار خلسه بی تفاوتی کرده است.
هرچه می کشیم از بی توجهی به میراث گرانبهای جنگ فقر و غنای پیرانقلاب است. فرهنگ مبارزه و تقابل تمام عیار با سرمایه داری را با "وهم باوری تکنوکرات ها" و "خیال سرائی لیبرال های اقتصادی" به رقابت فقیر و غنی تبدیل کردیم و کار بدانجا رسید که آتش عدالتخواهی نیز به سردی گرائید.
وخامت ماجرا به جائی رسیده است که فقیر و غنی داشته و نداشته شان را فریاد می کنند؛ فقیر عزت نفسش را و غنی گستاخی نفس و تفرعنش. یکی به "هیچ" رسیده است و دیگری به احساس "خدائی". یکی حراج کلیه اش را فریاد می کند و دیگری همراه با آقازاده های مولتی ملیاردر، در خیابان های تهران مانور لاکچری ها می دهند و هر دو هم عکس و فیلم شان دست به دست می شود.
ماجرای تاریخی همسایگی کوخ و کاخ قرائت دیگری هم دارد؛ هرجا کرامت و عزت نفس انسانی به خاکستر نشست، بدون تردید در جوارش فرعونیت و طاغوت قارونی عده ای دیگر شعله می کشد و ایندو شکل نمی گیرد مگر در سایه " ساکتین جنگ فقر و غنا".