عالمان معقول و منقول بر اين حقيقت اتفاق دارند كه چون درباره موضوعى سخنى معتبر از معصوم(ع) برسد، آن سخن بر همه سخنان ديگر گويندگان هركس باشند مقدم است، و قبول آن به ضرورت عقل لازم است; و تمثيل معصوم(ع) در حكم «قياس برهانى» است، با مقدمات «اولى» (نه نظرى).
ملا عبدالرزاق لاهيجى (م: 1072ق) مىگويد:
مقدماتى كه فراگرفته شود از معصوم، به طريق تمثيل، به منزله اوليات باشد در قياس برهانى. و چنانكه قياس برهانى افاده يقين كند، دليلى كه مؤلف باشد از مقدمات ماخوذه از معصوم افاده يقين تواند كرد، به اين طريق كه ساين مقدمه، گفته معصوم است. و هرچه گفته معصوم است، حق است. پس اين مقدمه حق استز».[1]
و روشن است كه اين چگونگى از آنجاست كه منشا علم معصوم(ع)، «علم الهى» و «لوح محفوظ» و «كتاب مكنون» است; و عقل معصوم عقل كلى است نه عقل جزوى بشرى (كه انسانها همه از آن بتفاوت برخوردارند، از جمله فيلسوفان و عارفان)، و علم معصوم(ع) علم اولى است، كه هيچ راه خطايى در آن نيست (نه علم نظرى بحثى يا علم كشفى رياضتى، كه انسانهايى به آن مىرسند، و هردو در معرض تعارض و اختلاف است، و هرگز و هيچگاه به مرتبه «علم اولى» نمىرسد. و اين در صورتى است كه موضوعى در اين علوم، مورد اتفاق باشد، وگرنه در صورت اختلاف ادله و تعارض براهين، و تنافى و تقابل كشفها، كه از اعتبار آن كاسته مىشود).
فيلسوف ويژه و بزرگ و كممانند دوران، مير سيد ابوالقاسم فندرسكى (م: 1050ق)، نيز در اين باره چنين مىگويد:
فلاسفه در علم و عمل گاهگاه خطا كنند، و انبيا در علم و عمل خطا نكنند. و فلاسفه را طريق علم، به عمل و فكر باشد، و انبيا را وحى و الهام، و چيزها را نه به فكر دانند، كه آنچه نظرى فلاسفه است ايشان را اولى است. و از اين است كه اينها خطا نكنند، و آنها خطا كنند، كه خطا در اوليات نيفتد، و در نظريات افتد.[2]
و بر همين بنياد استبنيادى عقلى كه مىنگريم بجز عالمان رشتههاى مختلف فقه و تفسير و حديث و اخلاق و كلام و... فيلسوفان اسلامى نيز در آثار و مباحثخويش به نقل اخبار مىپردازند، و به آنها استناد مىكنند، و از آنها تاييد مىجويند، و براى تثبيتيا تاييد نظر خويش، اخبار را در مسائل مورد نظر مىآورند، و با نهايت تجليل به محتواى اخبار مىنگرند، چنانكه در آثار ابنسينا، ميرداماد، صدرالمتالهين شيرازى، حاج ملا هادى سبزوارى، آقا على مدرس (حكيم) و ديگران اين امر را مشاهده مىكنيم. و موضوع در حد خود روشن است و نيازى به بيش از همين اندازه يادآورى ندارد.
درباره عدالت، و معانى و اصطلاحات آن در نزد صاحبنظران مختلف، همچنين ارتباط آن با «آزادى» و «برابرى»، و مباحثى از اينگونه، نيز اقسام عدالت و منشا هركدام، و راه تحقق هريك... سخنان بسيار گفتهاند، كه در اين نوشتار در پى نقل و نقد، و برابر نهى و ارزيابى، و تعيين حدود و تداخلهاى آنها نيستم، بلكه در اينجا آهنگ آن دارم كه اگرچه باختصار اين موضوع را يادآور شوم كه يكى از مهمترين اقسام عدالت، عدالت معيشتى و حياتى (و به تعبيرى: عدالت اقتصادى) است، كه تاثير بسيار ژرف و گسترده و بسيار بنيادين آن، در همه شئون مادى و معنوى زندگى انسانى، و تعليم و تربيت انسانها، و رشد «الهىانسانى» انسان، درخور هيچگونه ترديدى و تسامحى نيست.
درباره «عدالت معيشتى و حياتى»، نيز سخنانى گفتهاند و انديشمندان و متخصصانى از همه جاى جهان و در تاريخ گذشته و حال، و از مكتبهاى گوناگون، به مناسبتهايى مختلف، نظرها و تعريفهايى ابراز داشتهاند، ليكن در اين نوشتار مىخواهم تعريفى مغفول و مهجور از «عدالت»، كه از دو پيشواى مظلومترين مكتب جهان و ستمديدهترين مذهب در سرتاسر تاريخ انسان، رسيده است و در دسترس استبياورم و معرفى كنم; و از همه صاحبنظران و محققان و عدالتخواهان و انقلابيون جهان، با ديدگاههاى گوناگون آنان، درخواست كنم تا در ابعاد عظيم و اعماق عجيب اين «تعريف» عينى بنگرند، و در صورتى كه آن را، والاترين و انسانىترين و ارزشىترين و انقلابىترين تعريفى ديدند كه از «عدالت معيشتى و اقتصادى» در زندگى انسان شده است، به حكم وجدان و انسانيت، و براى اداى احترام به همه ارزشهاى انسانى و همه ايثارها و فداكاريهاى بشرى، در نشر آن در همه جا، و تفهيم آن به همگان، در سراسر گيتى و به همه زبانها، كوتاهى نورزند، و در راه «فقرزدايى جهانى»، آن را ملاك گيرند، و سرلوحه اقدامهاى گران و انقلابهاى دگرگونساز قرار دهند، و از مبارزههاى پيگير براى تحقق آن هيچ دم باز نايستند.
تعريف عظيم و كوتاه و عينى ياد شده با سند معتبر از سوى سپيدهآفرين سپيدهدمان هدايت، فروغگستر آفاق صيرورت، و پيشواى اقاليم رشد و تربيت، حضرت امام جعفر صادق(ع) رسيده است، و اين است:
ان الناس يستغنون اذا عدل بينهم. [3]
اگر در ميان مردمان به عدالت رفتار شود، همه بىنياز مىگردند.
اين «تعريف»، بصورتى شگفتىآور، در نزد عموم مسلمين، بويژه پيروان ائمه معصومين(ع)، مورد غفلت قرار گرفته و فراموش گشته است. و اگر جايى سخن از عدالت گفته مىشود، يا در اين باره چيزى نوشته مىشود، يا محققان و صاحبنظران به بحث در اين بارهها مىپردازند، اشارهاى نيز به اين تعريف به چشم نمىخورد. و اين چگونگى در مورد تعاليم آنان، از نقطهها و نمونههاى بارز مظلوميت دامنهدار ائمه طاهرين(ع) و معارف گوناگون آن بزرگواران است و مكتب خورشيدسان ايشان.
نقطه اوج اين تعريف (بجز اعماق الهى آن، و ابعاد انسانى آن، و همچنين نشان دادن «مراد الهى»، از اقامه قسط و اجراى عدل در آيات قرآن كريم و سنت نبوى)، عينيت آن است، يعنى در اين تعريف، به هيچ روى، «كلىگويى» و «ذهنگرايى» نشده است، بلكه واقعيت عينى، و خارجيت ملموس، با صراحت (و به تعبير مردم: لب و پوستكنده)، گفته شده است، تا مطلب براى هركس، حتى عامىترين مردم، و حتى در سنين پايين از نوجوانان، معلوم و محسوس باشد...
خوشبختانه اين حديثشريف و عظيم، در كتابى معتبر چونان «كافى» روايتشده است، اگرچه خود مضمون آن (كه جز از علم جامع و واقعيتنگرى معصوم(ع) و الهيت تعاليم معصومان، كه سرشار از مراعات جانب خلق استيعنى بندگان خدا بندگان محروم خدا صادر نمىشود)، بىنياز از هرگونه سندى است، و براى انتساب آن به معصوم كافى است.
و بايد دانست كه موضوع مطرح گشته در اين تعليم بزرگ الهى، از دهها آيه و حديث ديگر نيز استفاده و استنباط مىشود، بلكه از پارهاى از آنها بصراحت نيز بدست مىآيد; [4]ليكن علاوه بر آنچه گفته شد حديثى ديگر، از آموزگار حقايق وحيانى، هدايتگر معالم قرآنى، تجسم نفحات رحمانى، و تبلور ظهور سبوحى و سبحانى، حضرت امام موساى كاظم(ع) رسيده است، كه همواره ارتباط ذاتى و اصال جوهرى تعاليم الهى و معالم دينى را در مكتب «اهل بيت(ع)» روشن مىسازد; حديث كاظمى اين است:
ان الله لم يترك شيئا من صنوف الاموال الا وقد قسمه ، واعطى’ كل ذي حق حقه، الخاصة والعامة، والفقراء والمساكين، و كل صنف من صنوف الناس... لو عدل في الناس لاستغنوا.. . [5]
خداوند هيچگونه مالى را رها نگذاشته، بلكه آن را قسمت كرده است، و حق هر صاحب حقى را (در تقدير الهى) به او داده است. خواص و عوام، و فقيران و بينوايان، و همه قشرهاى مردمان... اگر در ميان مردم به عدالت رفتار مىشد همه بىنياز مىشدند (و فقيرى و مسكينى و نيازمندى باقى نمىماند).
اگرچه از ظاهر اين دو حديث، عدالت اقتصادى و معيشتى فهميده مىشود، ليكن چه بسا بتوان، ايستار عينگرايانه دو حديث را به همه اقسام عدالت مربوط دانست، زيرا تعبير «الناس ، مردمان»، و «اذ عدل بينهم ، هرگاه در ميان آنان عدالت اجرا شود»، صورتهاى ديگر عدالت را نيز شامل مىشود، زيرا كه ايجاد عدالت و اجراى آن بصورتى كه جامعه از چنگالهاى اختاپوس فقر رهايى يابد، بايد بر شالودههايى نيرومند استوار باشد. و اين شالودههاى نيرومند، جز با «حضور عدالت» در شئون ديگر اجتماع پىريزى نخواهد شد و استوارى نخواهد يافت. به سخن ديگر، تا عدالت «سياسى» و «عدالت قضايى» و «عدالت اجتماعى»... در جامعهاى و در زندگى مردمى تحقق نيابد، و دست نفوذداران مالى از تملك اموال تكاثرى و تصرفهاى شادخوارانه اترافى بريده نشود، عدالت معيشتى در زندگى تودهها تحقق نخواهد يافت، زيرا كه جمع ميان دو ضد ممكن نيست، نمىشود هم تكاثر باشد و هم عدالت. در اينجا تعليمى از امام على بن ابىطالب(ع) رسيده است، قاطع و تندرآسا:
لايحمل الناس على الحق، الا من ورعهم عن الباطل. [6]
تنها كسى مىتواند مردمان را به «راه حق» وادارد، كه آنان را از «راه باطل» باز داشته باشد.
اين تعليم قاطع، فرياد واقعيت است در ذات لحظهها، و خروش حقيقت است در تبلور فجرها و شفقها... آرى، تا مردمى به راه باطل روند چگونه مىتوان آنان را به راه حق باز آورد؟ نخست ترك باطل، سپس روىآورى به حق. در زندگى و معيشت، تكاثر (افزونخواهى و نازش به افزوندارى) و اتراف (شادخوارى و ريختوپاشهاى بيدردانه اشرافى)، «باطل» است، و عدالت و برخوردارى همگان از مواهب حيات و اجتماع، «حق» است; و تا باطل (تكاثر و اتراف) از ميان نرود، حق (عدالت و انصاف)، جايگزين آن نمىشود. و اين منشور چنانكه نقل شدسخن آموزنده، و تعليم زندگيساز، و آموزه حياتآفرين، و حكمت عملى تعالىبخش پيشواى مجسم حق و عدل است; و در ميزان تربيت اجتماعى و ساختن جامعه قرآنى، و استواردارى مردمان و ساماندهى به حيات انسان و نشر رشد و تربيت در آفاق زندگى زندگان بيمانند است. يعنى نمىتوان به راهى ديگر رفت، و چيزى ديگر را جايگزين آن ساخت، و به همان هدف (حذف باطل و ظلم، و بسط حق و عدل) دستيافت. و روشن است كه ستون فقرات زندگى سالم و قابل رشد در هر اجتماع، اجراى عدالت است.
و اين مطلب كه گفتيم، دو حديثياد شده (حديث صادقى، و حديث كاظمى)، اقسام ديگر عدالت را نيز به گونهاى دربر مىگيرند، با حديثى ديگر، حديثى عظيم و باز هم عظيم و با تعليمى تكاندهنده و بيدارىآفرين، تاييد مىشود، حديثى آموزنده كه بطور دقيق ناظر به همين موضوعات است، و از آوردن آن، در اين نوشتار پس از مقدمهاى چشم نمىپوشم. اينجانب از پارهاى نظريات متفكران شرقى و غربى قديم و جديد، و صاحبنظران حقوقى و اجتماعى و اقتصادى بىاطلاع نيست و مىتواند آنها را كه ملاك همه هم در اختيار است و به مطالعه آنها نيز مىپردازد در نوشتههاى خويش بياورد، و مورد بررسى قرار دهد، ليكن من مىكوشم تا بر شالوده احساس تكليف و اداى وظيفه چيزى بنويسم، نه امورى و اهدافى ديگر از اينرو (بجز اصلى مهم كه در آغاز در مورد ارزش قطعى تعاليم معصوم(ع)، درباره شناخت و هدايت و نجات و تربيتبدان اشاره كردم)، از سه جهتبه ذكر احاديث در اين مباحث و نوشتارها مىپردازم:
1) مغفول بودن اينگونه احاديث و تعاليم، كه بيشترى مغفول و مجهول ماندهاند; و مورد نظر جدى، و تعمقى درخور، قرار نمىگيرند، حتى در نوشتارها و گفتارها و بحثها و پژوهشهاى فاضلان و استادان و فقيهان و عالمان و متفكران و مؤلفان شيعى و ايرانى اين روزگار، كه نياز جهان انسانى بجز عرصه انقلاب را به اين حقايق حس مىكنند، و بايد (به فرموده حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهرا(س)): «بلغاؤه الى الامم» باشند، و اين همه را به گوش جهانيان دست كم، حقجويان و حقگويان و عدالتطلبان جهان و متخصصان اين مسائل و كارشناسان مشكلات بشرى و انقلابيون ملتها برسانند.
2) تنهايى گروههايى از جوانان و انسانهاى محروم و مستضعف جوامع مسلمين، كه از اين تعاليم نجاتبخش، و از اين احاديث رهايىآفرين و از اين انسانيتهاى ژرف، و از اين هدايتهاى زندگيساز بىاطلاعند. و چه بسا در كشاكش رخدادهايى ارزشمندترين گوهر حيات انسانى و سرمايه ابدى، يعنى استوارى در باور و پايدارى در كردار (ايمان و عمل صالح) را از دستبدهند، كه خدا نياورد، كه تاسفى از اين بالاتر نخواهد بود.
3) ضرورت تكليفى نشر اين تعاليم و حقايق، تا مردمان از همه طبقات بدانند كه تعاليم معصومين(ع) (كه پيروى از آن تعاليم، فصل مقوم باورهاى شيعى به مبناى قرآنى و آيين محمدى و تداوم فاطمى و تعاليم علوى و جعفرى است)، چه حقايقى مهم و تعاليمى ناشناخته دارد، كه بهترين هنگام مطرح ساختن آنها هم اكنون است، هم اكنون كه جامعه ما خود را به پيروى از معصومين(ع) منتسب مىدارد. و بيقين نشر اين تعاليم و احاديث، در ميان تودهها بويژه نسلهاى جوان، و فرهيختگان گوناگون اجتماع دربردارنده فايدههايى بسيار است، از جمله:
1. نگهداشتحيثيت متعالى دين خدا، و صيانت هيمنه ارزشهاى تعالىآفرين «الهىانسانى» آن.
2. پايدارى مسلمانان بر ايمان و عمل صالح، با اطلاع يافتن از ابعاد تعاليم دين و ارزشهاى حياتى اين تعاليم.
3. زنده گشتن ذهنيت عدالتخواهى در جامعه اسلامى و تكليف شرعى بشمار آمدن آن چنانكه قطعا تكليف شرعى است تا همه، در هرجا و مقام، در پى تحقق عدالتباشند، و با موانع بهرگونه درافتند.
4. روى آوردن غير مسلمانان منصف به پذيرش اين ارزشها و تعاليم، و بهرهمند گشتن از حقايق دين خدا.
5. مايوس شدن بيگانگان و بيگانهگرايان، از سست كردن ايمان مردم، بويژه جوانان...
6. گرويدن كسانى، براى اجراى عدالت، به طلوع فجر و فوران سپيده، و از خواب گران برخاستن، و تشعشع خونين پيكرهاى شهيدان را كه هنوز جامعه، گاه و گاه، هزار و بيش از هزار آنان را تشييع مىكند پيامى رعدآسا و لرزهافكن دانستن....
درباره هريك از اين شش فايده مهم مىتوان توضيحاتى آورد، ليكن برعايت اختصار و اقتضا از آن همه مىگذرم، و تنها درباره فايده دوم (پايدارى مسلمانان بر ايمان و عمل صالح)، توضيحى كوتاه مىآورم، كه چه بسا اشارهاى به آن لازم باشد.
اهتمام به نگاهدارى زمينههاى ايمانى و اصول اعتقادى مردمان، بويژه نسلهاى جوان، امرى است در مرتبه اهم تكاليف. و چه بسا در زمانهايى اين تكليف از راه نوشته و كتاب انجام پذيرد، يعنى كتابهايى و نوشتههايى بتوانند در نگهداشت ايمان مردم و باور نسلها (بويژه آن دسته از جوانان يا كسانى ديگر، كه چيز چندانى از حقايق دين و تعاليم معصومين(ع) و خواستههاى آن بزرگواران در تربيت فرد و ساختن جامعه و اجراى اسلام نمىدانند، و در معرض انواع افكار مسموم و مسمومكننده و عوامل تضعيف اعتقاد قرار دارند)، [7]اثرى داشته باشند.
استاد بزرگ محدثان شيعه، شيخ ابوجعفر صدوق (م: 381ق)، در كتاب «اكمال الدين» با سند حديثى نقل كرده است، از طريق امام جعفر صادق(ع)، از پدران بزرگوار خود، از پيامبر اكرم(ص)، كه آن حضرت، به امام اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع) چنين فرمود:
يا على! واعلم، ان اعجب الناس ايمانا واعظمهم يقينا، قوم يكونون في آخر الزمان، لم يلحقوا النبي، وحجب عنهم الحجة، فآمنوا بسواد على بياض. [8]
اى على! بدان، كه مردمى در آخر الزمان خواهند آمد، كه داراى شگفتانگيزترين ايمانها و استوارترين يقينها هستند، مردمى كه پيامبر را نديدهاند، و حجتخدا نيز از نظر آنان پنهان است، با اين وجود، از راه نوشته و كتاب (خطى سياه بر كاغذى سپيد)، ايمان مىآورند (و بر ايمان خود به دين اسلام ثابت مىمانند).
روشن است كه «سواد على بياض ، خطى سياه بر كاغذى سپيد»، همان كتاب و نوشته است، و «باء» در «بسواد»، به احتمال بسيار غالب، براى «سببيت» است، يعنى عامل ايمان آوردن و معتقد گشتن و ايمان خويش را محفوظ نگاهداشتن و بر سر اعتقادات دينى خود پايدار ماندن آنان، همان كتابهاى درست دينى است. و اين حديثشريف بيدارگر و هتبخش، در جاى خود، از معجزات است، زيرا كه وصفيت «عصر غيبت»، از 1400 سال پيش، گفته شده و ترسيم گشته است.
و آيا كتابهايى هست كه چنين كارى بكند؟ و به گفته «تاگور»، «كار خورشيد شامگاهى را بر عهده گيرد» [9] و فروغ ايمان را در جانها زنده نگاه بدارد.
اميد است اينگونه كتابها بسيار نوشته شود، و ارزان در دسترس جوانها قرار گيرد، و داراى شرايطى چند باشد، از جمله:
1) نويسندگانى معتقد و متعهد، عالم و با صلاحيت، آگاه از كل محتواى دست اول اسلام و سيره عملى پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) و آشنا با مقتضاهاى زمان.
2) سبكى متناسب با انسان امروز و زندگى امروز (و حيات ملموس).
3) استنادى قوى به حقايق كتاب و سنت كه به نص سخن پيامبر اكرم(ص) در حديث متواتر «ثقلين» دو عامل اصلى و توامان رشد و تربيت و هدايت و سعادتمند...
و در چنين كتابهايى بايد به شناساندن درست و جامع و خالص ارزشهاى متعالى اسلام بصورتى مستند و در ابعادى گوناگون (چنانكه اشاره شد) پرداخته شود، و خود اسلام و حقايق تعاليم آن چه قرآنى و چه حديثى، كه از هم جدايى ندارند بر شالوده فهمى تعقلى و ادراكى تفقهى شناسانده گردد، و حسابها از هم متمايز باشد، تا دستاويزى به زيان اسلام به دست دشمنان دانا و همچنين دوستان نادان داده نشود.
و اما آن حديث، آن حديثباز هم مهم، و باز هم عظيم، كه گفتم آن را پس از مقدمهاى خواهم آورد، بعنوان تاييد كننده ارتباط عدالتهاى گوناگون با يكديگر، و نشانگر اينكه براى تحقق «عدالت معيشتى»، حضور اقسام ديگر عدالت نيز ضرورى است، اين حديث است، از حضرت امام موساى كاظم(ع):
لايعدل الا من يحسن العدل. [10]
عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را به بهترين وجه اجرا كند.
يا:
عدالت را اجرا نتواند كرد، مگر كسى كه آن را به بهترين وجه بشناسد.
اين حديثشريف را به هر دو گونه بالا مىتوان ترجمه كرد. و روشن است و بسيار روشن كه مفهوم تعليمى و تربيتى و سازنده آن تا چه اندازه مهم و بنيادين است:
كسى كه عدالت را به بهترين وجه اجرا نكند (و از آن ضعف نشان دهد، يا تبعيض قائل شود، يا از مخالفان عدالتبه هراس افتد...)، نمىتواند «مجرى عدالت» باشد.
كسى كه عدالت را به بهترين وجه درك نكند و ابعاد آن را نشناسد، و از عدالت تصور كامل و درستى نداشته باشد، و انسان را كه هدف اجراى عدالت است درست درك نكرده باشد (و از «حيات ملموس» بيخبر باشد، و بر آثار سقوطآفرين استضعاف و فقر اشراف نداشته باشد)، نمىتواند «مجرى عدالت» باشد; و خلاصه يعنى، مجرى عدالتبودن مشكل است، و «ساخته شدن» مىخواهد... [11]و اكنون و در اينجا بعنوان تيمن و تبرك در شرح اين چند حديثبه مطالبى اشاره مىكنم:
مطلب1. جامعه دينى جامعهاى است كه در آن، مقتضيات رشد موجود باشد و موانع رشد مفقود. اين سادهترين تعريفى است كه براى يك جامعه دينى و قرآنى مىتوان گفت. و پيداست كه بنياد بدلناپذير ايجاد مقتضيات رشد در جامعه، اجراى عدالت است. جامعهاى كه در آن سلامت روانى وجود نداشته باشد به رشد نمىرسد. و سلامت روانى هنگامى تامين مىشود كه افراد يك جامعه و خانوادهها از «اضطراب» و «ناكامى» و «تعارض» مصون باشند. و رفع اضطراب روانى (كه مادر بيماريهاست، و عوامل آن، وجود تنشهايى است كه آرامش روحى انسانها را برهم مىزند) و ناكامى (نرسيدن به خواستهها محروميت)، و تعارض (و انتخابهاى اجبارى)، همه در گرو اجراى عدالت است.
مطلب2. اهميت عملى هر مكتب به اندازه امكاناتى است كه بتواند براى رشد انسانها فراهم سازد. در جهان معاصر با همه دور شدن از آفاق راستين تربيتبه اهميت تربيت توجه بيشترى شده است. اسلام از آغاز به اين حقيقتبسيار مهم توجه داده است، و موانع رشد را محكوم كرده و ناجايز شمرده است، تا بتواند تربيت صحيح را در جامعهها پى افكند.
مطلب3. نخستين مانع رشد روحانى انسان كه خاستگاه اصلى رشد كامل انسانى انسان نيز هستبىاعتقادى است، و سپس بيدادگرى. از اينرو، در تعاليم دينى، اين هر دو امر، بعنوان دو ركن شعارهاى هدايت مطرح گشته است:
1) «اعبدوا الله، مالكم من اله غيره [12]، خداى را باور داريد و بپرستيد، كه جز او هيچ معبودى (كه شايسته پرستش باشد) نداريد!...
2) «فاوفوا الكيل والميزان... [13]، در دادوستد، حق هركس را بطور كامل بدهيد (و به عدالت رفتار كنيد)!...
مطلب4. مشكل مكتبها پس از كسب قدرت، فهم درست مكتب و اجراى درست آن است. از اينرو بر درست فهميدن دين و «تفقه در اين» تاكيد بسيار شده است، تا مقدمه اجراى درست آن باشد. «تفقه»، به معناى علم فقه اصطلاحى و تحصيل آن نيست، بلكه به معناى فهميدن درست و جامع و خالص و مرتبط دين و ابعاد آن است. امام على بن ابيطالب(ع) مىفرمايد:
ايها الناس! لا خير في دين لا تفقه فيه. [14]
اى مردم! دينى كه درست فهميده نشود (و دينداريى كه از روى فهم درست دين نباشد)، هيچ خوبى در آن نيست (و منشا هيچ خيرى نتواند بود).
آرى، دينى كه درست فهميده نشود، و دينداريى كه از روى بصيرت نباشد، به هيچ خير و بركت و هدايت و سعادتى منتهى نمىگردد، نه براى فرد و نه براى اجتماع. و از شكلهاى درست نفهميدن دين اينهاست:
1. فهم ارتجاعى دين.
2. فهم التقاطى دين.
3. فهم انحرافى دين.
4. فهم اجزائى دين (فهم احكام دين، بدون فهم اهداف دين، مثلا: احكام مالكيت، با چشمپوشى يا بيخبرى از اصل بنيادين عدالت).
5. فهم اشرافى دين (فهم دين از ديدگاه سرمايهدارى و تكاثرگرايى و اترافزدگى، كه بر باددهنده همه زمينههاى عدالت، و در نتيجه، زمينههاى رشد افراد، و در نتيجه، زمينههاى ديندارى و تدين بنيادين مردم و جوانان است).
مطلب5. در راه ايجاد مقتضيات رشد انسانى انسان و رسيدن به تربيت انسانها، فهم زمان نيز اهميتى بسزا دارد; زيرا عالمان و مربيانى كه زمان را بشناسند، از تهاجمهاى گوناگون مصون مىمانند و جامعه را مصون مىدارند. [15]و چنين عالمان و مربيانى زير تاثير جريانهاى ضد عدالت قرار نمىگيرند، و ارزشهاى قرآنى را پاس مىدارند.
مطلب6. شناخت درست انسان و مقام و ارزش و كرامت انسانى نيز در راه تحقق بخشى به تربيت و عدالت نقشى بس مهم دارد. شناخت دينى انسان همان است كه در «عهدنامه اشترى» آمده است:
انسانها دو گونهاند: برادران دينى (همكيشان) و برابران نوعى (همنوعان).
و هيچيك نبايد تحقير گردند يا ستم ببينند. امام على(ع) در جايى ديگر درباره حكومت اسلامى مىفرمايد: «حكومتى است كه به هيچكس در آن ستم نرود، نه مسلمان و نه غير مسلمان». [16]
مطلب7. اغلب در محيطهاى دينى، اهل دين و اهل دنيا هر دو دم از دين مىزنند و به دنبال كار دينى مىروند. يكى از بزرگترين زيانهايى كه به دين مىرسد، و فاجعههايى كه ببار مىآيد، از همين پيشامد است، زيرا اهل دنيا مانع اجراى عدالتند. و چون با اهل دين رفيق شوند، آنان را نيز از اجراى عدالتيا اجراى درست و دقيق آن منحرف مىسازند; و از آنجا كه اين شگرد را در پوششهاى دينى و به نام دين بكار مىبرند، و هزينهگذاريهايى را متقبل مىشوند، و در پى فرصتيابيهايى برمىآيند، و در مشاغلى نفوذ مىيابند، جهت دين را تغيير مىدهند، و جهتگيريهاى قرآنى را باطل مىكنند، و مايه اسلام را مىسوزانند، و در نتيجه، از جمله، نسلهاى آگاه را به بريدگى و نااميدى مىكشانند. و اگر در اين ميان كسانى اگرچه از روى ايمان و تعهد و دلسوزى علتها را فراموش كنند، يا به دست فراموشى بسپارند، و براى چاره معلولها بكوشند، معلولها را تثبيت كردهاند....
مطلب8. هركس خدا را از زندگى انسان بردارد، انسان را نمىشناسد; و هركس عدالت را مهم نشمارد، زندگى را نمىشناسد. و هركس زندگى را نشناسد مقصد انسان را در زندگى نمىشناسد. شناخت جامع و كامل از انسان و زندگى و مقصد زندگى همان شناخت پيامبران است، كه كاملترين آن در تعاليم قرآن و سنت آمده است. و تا اين شناخت نباشد، نمىشود براى انسان كارى كرد، و او را به مسير «رشد متعالى» راه برد; زيرا روشن است كه بدون شناخت انسان، راهى را كه بايد برود، و مقصدى را كه بايد به آن برسد نيز نمىتوان شناخت. پس بدون شناخت انسان، زندگى نيز ناشناخته مىماند، و نيازهاى گوناگون انسانى بدرستى معلوم نمىگردد، و نيازهاى كاذب به جاى نيازهاى اصلى مىنشيند، و تفاوت و تبعيض كه ضد شناخت انسان و مسائل انسان است (و در تعاليم اسلامى همواره نكوهيده شده است)، رواج مىيابد، و فضاى زندگى را تيره و تار مىسازد.
بنابراين چنانكه در مطلب6 گفته شد نخستبايد انسان بدرستى شناخته شود (يعنى: با انسانشناسى قرآنى شناخته شود)، و معلوم گردد كه:
1. در اينجا براى چه آمده است؟ و
2. اين زندگى، كدامين مرحله از مراحل هستى اوست؟ و
3. مقصود از گذر، از اين گذرگاه و منزل و مرحله چيست؟ و
4. نيازهاى گوناگون او در اين زندگى براى رسيدن به مقصد اصلى كدام است؟ و
5. مقصد اصلى كجاست؟ و
6. هدف نهايى چيست؟ و
7. آيا بدون رفع نيازهاى او در اين زندگى، به مقصد اصلى و هدف نهايى خواهد و مىتواند رسيد يا نه؟
اگر اين شناختها بصورتى درست، و با همه ابعاد حاصل نگردد، نه رشدى تحقق مىيابد و نه تربيتى و نه هدايتى; حتى مكتبهاى قديمى هندى و بودايى و تائويى و رهبانى، كه به رياضتهاى سخت و پر رنج مىپرداختند، و به دنيا پشت مىكردند، و تن و نيازهاى آن را حتى بصورتى مبتنى بر موازين خرد طبيعى و عقل برنمىآوردند، انسان و زندگى را نشناخته بودند، جهان مادى امروز كه هيچ...
انسان براى مبارزه با خود آفريده نشده است، بلكه براى مبارزه با خوديت آفريده شده است، يعنى براى حركت تكاملى، در زندگى معتدل، و در ميان جمع انسانى. و تحقق اين حركتبدون عدالت محال است. پس در مرحله نخستبايد به شناخت انسان پرداخت، و شناساندن انسان به خودش بويژه جوانان، و شناخت نيازهاى گوناگون و سازندههاى مختلف او، (و همچنين نيازهاى كاذب و طرد آنها)، در همه مراحل تن و روح، و در همه دوران عمر، حتى پيش از تولد و پس از مرگ...
و كاملترين شناخت انسان بدينگونه كه ياد شد همان شناخت قرآنى استبا تبيين معصوم(ع); شناختى كه در بسيارى از آيات قرآن كريم آمده است، و در احاديث تفسير گشته است، و نقطه اوج كمال انسان، در «تقوى» دانسته شده است، و راه رسيدن به تقوى را عدالت دانسته است (اعدلوا، هو اقرب للتقوى). [17]و عدالت راستين رسيدن به جامعه منهاى فقر است; چنانكه امام على(ع) درباره كوفه (تنها شهرى كه در اختيار او بود، و از نفوذ عوامل گوناگون و مخرب نيز مصونيت چندانى نداشت)، مىفرمايد:
ما اصبح بالكوفة احد الا ناعما، ان ادناهم منزلة لياكل البر، ويجلس في الظل، ويشرب من ماء الفرات. [18]
هيچ كس در كوفه نيست كه زندگى او سامانى نيافته باشد، پايينترين افراد نان گندم مىخورند، و خانه دارند، و از بهترين آب آشاميدنى استفاده مىكنند.
و اين چگونگى در كوفه جنگزده و نفوذ يافته آنروز، يعنى اينكه همه از رفاه نسبى برخوردار باشند، و فقيرى در آن يافت نشود، و اگر سائلى حتى غير مسلمان در رهگذر به چشم بخورد، غير عادى باشد، [19] بحق بسيار بسيار اهميت دارد. شايد، چنين شهرى در تاريخ، ديگر پديد نيامده باشد.
مطلب9. ممكن است پنداشته شود كه فراخوانى به ساختن جامعه منهاى فقر كه نمونهاى عملى از آن در بالا نشان داده شد يك خواسته ذهنى و آرمانى است، و چنين چيزى ممكن نيست. اين سخن ممكن است گفته شود، و بسيار هم گفته شود، ليكن پندارى بيش نيست; زيرا چنانكه گفته شد و نيازى به گفتن ندارد قرآن كريم امر مىكند به اجراى عدالت، و حضور عدالت را در زندگيهاى مردمان واجب مىداند. و در علم «اصول فقه» با دلائل عقلى و نقلى ثابتشده است كه تكليف كردن به چيزى كه ممكن و شدنى نيست، و انجام دادن آن از قدرت و توان انسانها بيرون است (تكليف مالايطاق) ممكن نيست، يعنى هيچ خردمندى كارى را كه عملى نيست تكليف نمىكند و واجب نمىسازد. پس معلوم مىشود اجراى عدالت ممكن است و كارى استشدنى، از اين رو خداوند متعال آن را واجب كرده است (ان الله يامر بالعدل [20] ).
همچنين قرآن كريم، هدف اجتماعى از بعثت پيامبران را «اقامه قسط» معرفى كرده است كه همان حضور عدالت است در ميان مردمان بصورتى سرشار و همهگير (ليقوم الناس بالقسط)، [21]يعنى ساختن جامعه قائم بالقسط. و آيا ممكن است كه خداوند حكيم دانا و مهربان و عادل، امرى را كه شدنى نيست، هدف نهضت درازدامن و بزرگآهنگ پيامبران خود قرار داده باشد؟ نه، هرگز! پس اقامه قسط و اجراى عدالت ممكن است و عملى است. و آيا عدالت چيست؟ عدالتبنابر سخن دو مفسر راستين قرآن و دو آگاه از مراد خداى سبحان، و دو معصوم در قلمرو هدايت و تربيت انسان، همان است كه فقر نباشد و مردم در معيشت و زندگى به «استغنا» (بىنيازى) برسند، و به راه رشد درآيند; كه بدون عدالت تربيت نيست، و بدون تربيت رشد نيست، و بدون رشد هدايت نيست، و بدون هدايت معرفت نيست، و بدون معرفت عبادت نيست، و بدون عبادت سعادت نيست، زيرا سعادت كامل، در حال ارتباط انسان با خدا تحقق مىيابد. و يكى از مهمترين عوامل و زمينههاى ممكنسازى ارتباط انسان با خدا، اجراى عدالت است، از اينرو، در بيان هدف از بعثت پيامبران (كه براى توجه دادن مردمان به خدا و سوق دادن انسانها به معرفتخداوند و عبادت او و رسيدن به سعادت آمدهاند)، اقامه قسط و نشر عدالت در ميان مردمان ياد گشته است. و از اين رو است كه امام على(ع) مىفرمايد: «العدل حياة الاحكام [22] ، زنده شدن دين و احكام دين به اجراى عدالت است».
كسانى كه به احكام دين و ترويج احكام دين مىانديشند، و از عدالت و اجراى آن كه از بزرگترين واجبات الهى و احكام دين است غفلت مىورزند، از راه و روش پيامبران، از شناخت زندگى و انسان، از فهم اهداف قرآن، و از معرفت ماهيت «الهىانسانى» تعاليم معصومان(ع) و سيره عملى آنان بدورند، تعاليمى كه همهگونه «عسر» و «حرج» را نفى مىكند، و همهگونه استطاعت را در اداى تكليف لازم مىشمارد; تعاليمى كه با منطق حيات مادى انسانى در اين كره خاكى كره نيازها و وابستگيها كاملا مرتبط و منطبق است، و پيامبر بزرگوارش مىفرمايد: «لولا’ الخبز ماصلينا ولاصمنا... [23]، اگر نان نباشد (مواد غذايى نباشد و نخوريم و تغذيه نكنيم و توان نيابيم) نه مىتوانيم نماز بخوانيم و نه مىتوانيم روزه بگيريم و... »، و همينگونه است ديگر نيازهاى ضرورى... پس اقدام راستين براى اجراى عدالت كه مقدمه انجام دادن واجبات است نيز از مهمترين واجبات است. و غفلت از آن، در حوزه دين و تعريف دين و تبليغ دين، ناقص معرفى كردن دين خداست، يعنى فاقد بودن عامل ضرورى براى رشد فرد و تعالى اجتماع; و مبادا كه موفقيتهاى صورى را موفقيتبشمار آوريم، كه فاجعهاى ديگر است.
مطلب10. البته اجراى عدالت و اقامه قسط كار آسانى نيست، و با هر شرايطى سازگار نيست. در همين نوشتار اشاره كرديم كه بايد،در راه تحقق بخشى به عدالت چه كرد، و چه حذفهايى را پذيرفت، و چه روابطى را بريد; امام على بن ابيطالب(ع)، شرايط و ويژگيهاى كسانى را كه بخواهند امر خداى را برپاى دارند و عدالتحقه را اجرا كنند بيان كرده است، و آن نستوهى چند بعدى و ضرورى براى اين اقدام عظيم را ترسيم نموده است:
لايقيم امر الله سبحانه الا من لايصانع، ولايضارع ولايتبع المطامع. [24]
امر خداى سبحان را فقط سه كس مىتواند اجرا كند: كسى كه سازشكار نباشد; كسى كه رنگ نپذيرد (و خود به خطاكارى و برخوردارى تمايل نيابد)، و كسى كه براى خود چيزى نخواهد (هرچه باشد).
مطلب11. اقتصاد تكاثرى و سرمايهدارى نه تنها ضد عدالت و مانع اجراى آن است، بلكه ضد انسانيت است. به اين مطلب توجه كنيد:
از وقتى كه بسط فرهنگ مصرف، راهگشاى سلطههاى داروئى شد، شركتهاى چند مليتى با حاكم كردن نظام انحصارى تجارت، باعث انحراف داروهاى درمانى از مسير واقعى خود شدند، به نحوى كه مصالح بيشمار در آخرين درجه اهميت قرار گرفت. اين سلطه نه تنها موجب اختلال در بهرهگيرى درمانى شد، بلكه دارو را به صورت كالايى تجارتى درآورد، حتى از اين ماده كه دومين نياز بشر را تشكيل مىدهد جهت مقاصد سياسى نيز استفاده شد. مقايسه اطلاعات ارائه شده توسط اين نظام، در خصوص يك دارو، در كشورهاى مختلف، نشان مىدهد، هر كشورى كه جولانگاه وسيعترى براى گسترش اين فرهنگ باشد، با پردهپوشى يا مبالغه در بيان حقايق داروئى، سعى در استضعاف فرهنگى جهت مصرف هرچه بيشتر اين كالا داشتهاند. [25]
اكنون بنگريد كه سياستمداران و سرمايهداران در جهان و در هر جاى جهان چگونه عمل مىكنند، و به انسانها به چه چشم مىنگرند؟! اينكه قرآن كريم با «تكاثر» و «اتراف» مبارزه كرده است، و در احاديث آنهمه به طرد اين دو پديده ضد عدالت و ضد انسانيت پرداخته شده است، براى همين است كه عدالت راهى براى تحقق بيابد، و بشريتبه سوى ساختن جامعههاى قائم بالقسط پيش رود.
مطلب12. در روزگار اخير گاه به ابعاد آثار غير اقتصادى «فقر» نيز توجهى شده است. اسلام از آغاز به آثار گوناگون و شوم فقر توجه داده است، و احاديث فراوانى در اين باره در مدارك معتبر اسلامى رسيده است، تا جايى كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه فرمود: «كاد الفقر ان يكون كفرا»، [26]كه فقر را نزديك به آن شمرده است كه به صورت عاملى براى بزرگترين سقوط در زندگى انسان كه كفر و بىايمانى است درآيد، و مهمترين زيان را به تربيت و رشد انسانى فرد و جامعه برساند.
اين حديث و امثال آن بخوبى مىفهماند كه مصيبت فقر و فاجعه آن، نه تنها در اين است كه شكم فقير گرسنه و تن او برهنه مىماند، بلكه انسان محروم ممكن است از هر گونه سرمايه حيات ابدى، كه ايمان و عمل به احكام گوناگون دين است و بيشتر بلكه همه، نياز به وسائل و «مقدمات» و «مقارنات» مادى دارد نيز محروم بماند، و سرمايه ابدى وى تباه گردد... و آيا درباره رفع محروميت معنوى محرومان و مستضعفان و فرزندان دختر و پسر آنان و كودكان معصومشان با چه كوشايى و گسترهاى بايد به تلاش پرداخت، و به كوشيدن برخاست؟... و چسان بايد حقوق آنان را از حلقوم غاصبان اقتصادى درآورد و به آنان رسانيد...؟ و چگونه بايد دستگاههاى مربوط را در اين باره به عمل به وظايف خويش واداشت و فعال و بىپروا ساخت...؟
مطلب13. بايد غافل نبود كه آثار شوم فقر، به افراد و خانوارها منحصر نمىماند، بلكه در سطح جامعه نيز اثر مىگذارد، زيرا كه تاثيرهاى ويرانگر و پيامدهاى گوناگون پيوسته به آن، از افراد و خانوادههاى مستضعف و محروم مىگذرد، و جامعه را به گونههاى مختلف آسيبزده مىسازد، چون بخشهاى گوناگون جامعه مانند ظروف مرتبط است پس بنابراين اصل مسلم و محسوس، فقر و استضعاف، يك فاجعه هولناك و يك مصيبت اجتماعى و انسانى و دينى و تربيتى بزرگ است، كه آثار آن به فقرآفرينان و استضعافگستران نيز مىرسد، و آنان را نيز با زيانهاى مادى و معنوى بسيار و گاه خطرهاى بزرگ مواجه مىدارد (و عذاب اخروى دردناكتر است و ماندگارتر).
مطلب14. اكنون مدتى است كه سياست جهانى استعمار در برخورد با اسلام، و رسيدن به حساب اين عامل بزرگ تهديدكننده و هراسآفرين براى استعمارگران اقدام به تهاجم فرهنگى، و هجوم اعتقادى، و تخريب اخلاقى، و تضعيف باورهاى دينى و مبانى ايمانى نسلهاى جوان اسلام است، تا از عمل كردن به اسلام (كه يكى از وظايف آن، مبارزه با ظلم تا حد شهادت است) دستبردارند، و دست كم در اين باورها سست و شكدار شوند، و اين صلابتهاى استعمار خردكن را به دست ترديد و فراموشى بسپارند; نسلهايى كه در هر جاى براى استعمارگران و متجاوزان مشكل مى آفرينند، و ديگران را نيز وارد صحنههاى مبارزات كردهاند و مىكنند....
با اين حساب روشن و ملموس، كسانى كه در كشورهاى اسلامى، به نام دين، «حضور اجتماعى» دارند، چه به عنوان «عالمان» و چه به عنوان «حاكمان»، و در سنگر اعتقادات و سنتهاى مقدس جاى گرفتهاند، و باورهاى ايمانى را پشتوانه قرار دادهاند، بايد خدا را همواره در نظر آورند، و از نظر ولى وقتحضرت حجتبن الحسن المهدى(عج) غفلت نداشته باشند، و همواره براى خالصسازى حوزههاى حضورى و عملكردى خويش بكوشند، و در همه ابعاد حضورها و نظردادنها و مديريتها و اقدامهاى اجتماعى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و قضايى و هنرى و... به گونهاى عمل كنند كه حربه از دست مخالفان گرفته شود; و خود همين نظرها و عملكردها چنان سالم و قوى باشد، كه براى مصون ماندن اعتقادات نسلهاى جوان و تاثيرپذير، پشتوانهاى نيرومند به شمار آيد، و براى جوانان آگاه قابل استناد و احتجاج باشد.
امروز كه حاكميت، عنوان حاكميت دينى دارد، ايتام آل محمد(ص) بطور عمده از راه چگونگى عملكردها پشتيبانى مىشوند، و با ارائه ديدگاههاى مترقى و جامع، از سوى عالمان، بر باورها پاى مىفشرند، و در برابر هرگونه هجوم اعتقادى و تهاجم فرهنگى مصونيت مىيابند. بحثهاى عميق و پاسخگو و قانعكننده و شبههزداى كلامى و عقيدتى لازم است و بيقين لازم استسخنرانيهاى مناسب، و خطبههاى مطابق واقع نيز، در جاى خود، مىتواند سودمند باشد، ليكن كافى نيست، زيرا كه مراحل اقدامى و عملكردى اهميتى بسزا دارد، و نسل جوان به اين مراحل بيشتر نگاه مىكند. و از اينجاست كه آموزشگر خورشيدنگر تعاليم الهى، حضرت امام جعفر صادق(ع)، كه تجسم انسانشناسى قرآنى است، و بر راز و رمزهاى روح انسانى و اسرار رشد و تربيت آدمى واقف است، مىفرمايد:
كونوا دعاة الناس باعمالكم، ولاتكونوا دعاة بالسنتكم. [27]
مردمان را با عمل كردن خود، (به دين و ديندارى) فراخوانيد، و [تنها] با سخن گفتن فرا مخوانيد.
و روشن است كه از نظر مديريت و اجتماع، در يك جامعه دينى، اجراى عدالت در قله همه اقدامها جاى دارد، چنانكه هماره در نوشتهها از آيات و احاديثبر آن استشهاد كردهام; و چنانكه تجربه عينى نيز هر آن گواه آن است. پس اين است عامل بزرگ حفظ نسلهاى جوان اسلام...
مطلب15. در سخنان و ايستارها، بر نفى ليبرال و ليبراليسم تاكيد مىشود; و منظور ليبراليسم فرهنگى استبرحسب تصور در صورتى كه مشكل اصلى، و انقلابشكن واقعى، ليبرالهاى اقتصاديند، كه با وجود و نفوذ آنان و تسلطشان بر امور، مبارزه با ليبراليسم فرهنگى در صورتى كه در تشخيص مصداق نيز اشتباهى نباشد نه ممكن است و نه مثمر. ام الفساد همان ليبراليسم اقتصادى است كه بناچار زاينده ليبراليسم فرهنگى است چگونه ممكن است در جامعهاى ليبراليسم اقتصادى باشد، و از ليبراليسم فرهنگى پرهيز شود؟
و از اينجاست كه «قرآن كريم»، مسئله قارون (مظهر ليبراليسم اقتصادى) را با اهميت و ذكر خصلتها و ويژگيهايش ياد مىكند، تا خوب شناسانده شود; و پس از هشدار نسبتبه طاغوت سياسى (فرعون)، تنها به ذكر هامان (مظهر ليبراليسم فرهنگى)، بسنده نمىكند، و قارون را مىشناساند. ليكن ما برخلاف مشى قرآن و انبيايى همه ترس خود را (درباره تباه شدن انقلاب، و سقوط جامعه، و سرخوردن مردم، و بر پا رفتن ايثارها، و افتادن فرصتبه دستسودپرستان جانى)، به ليبراليسم فرهنگى منحصر مىكنيم (و در تشخيص مصاديق و موارد نيز اغلب برخوردى سطحى داريم)، و هيچ توجهى به ليبراليسم اقتصادى نداريم، و جامعه را كه سوخته دست آن است و جنايات آن، هيچ از آن بيم نمىدهيم.
در پايان، براى تبرك و تنبه، حديثى از پيامبر اكرم(ص) نقل مىكنم، و درك عظمت آن را، در ابعاد اجراى عدالت، و ساختن جامعه قرآنى، و كمك به رشد انسانى، به خوانندگان گرامى و بيداردل وامىگذارم:
عدل ساعة، خير من عبادة سبعين سنة، قيام ليلها وصيام نهارها. [28]
يك ساعت اجراى عدالت، بهتر است از هفتاد سال عبادت، همه شبهايش نماز، و همه روزهايش روزه...
[يادآورى: پس از رسيدن پرسشنامه مجله «نقد و نظر»، و اين پيام كه، چون اين شماره درباره «عدالت» است، گردانندگان محترم آن مجله خواستهاند تا از اين بنده نيز نوشتارى در آن باشد، اين چند صفحه را نوشتم; با وجود كمى وقت، و محدود شدن فرصتها، و خستگى مفرط، و كارهاى ناتمام برجاى مانده (اگرچه به گفته صائب: كار جهان تمامى، هرگز نمىپذيرد/ پيش از تمامى عمر، خود را تمام گردان)... پس اميد ستبرخى از فاضلان و دوستانى كه به كارهاى علمى و تحقيقى و مطبوعاتى مىپردازند، و به اين ناتوان نظرى لطفآميز دارند، از وى كارى نخواهند، و نوشتهاى انتظار نداشته باشند، تا شايد برخى از كارهاى ناتمام خود را كه باحتمال، به پايان رساندن آنها مقدم استبه پايان برساند.
والسلام على من يخدم الحق لذات الحق، ويسعى’ لاقامة القسط والعدل، ولاحول ولا قوة الا بالله العلي العظيم.
________________________________________
[1] . «گزيده گوهر مراد»، ص23، مقدمه وتوضيحات و واژهنامه، صمد موحد، تهران، كتابخانه طهورى (1364ش).
[2] . «رساله صناعيه» (حقائق الصنائع)، چاپ مشهد، با مقدمه و اهتمام دكتر على اكبر شهابى (1317ش).
[3] . «كافى»، ج3، ص568، «الحياة»، ج6، ص345.
[4] . به جلد سوم تا ششم «الحياة» مراجعه كنيد، و آيات و احاديث مذكور در اين مجلدات را با دقتبخوانيد، و در ارتباط با هم در آنها بينديشيد و آفاق عمل به آنها را براى رهايى واقعى مستضعفان در برابر خود مجسم سازيد.
[5] . «كافى»، ج1، ص542، «الحياة»، ج6، ص345.
[6] . «وسائل الشيعه»، ج18، ص155.
[7] . مطلب14، در صفحههاى بعد ملاحظه شود.
[8] . «اكمالالدين»، ج1، ص405; نيز «بحارالانوار»، ج52، ص125.
[9] . «خورشيد شامگاهى گفت: كيست كه كار مرا بر عهده گيرد؟»، از «تا گور» «كتاب هفته»، شماره10.
[10] . «كافى»، ج1، ص542; «الحياة»، ج6، ص346.
[11] . مطلب10، در صفحههاى بعد، نيز ملاحظه شود.
[12] . «سوره اعراف»(7)، آيه85.
[13] . همان.
[14] . «بحار»، ج70 (و از چاپ بيروت، 67)، ص307، به نقل از كتاب «المحاسن».
[15] . اقتباس از سخن امام صادق(ع) «تحف العقول».
[16] . «كافى»، ج8، ص32.
[17] . «سوره مائده» (5)، آيه8.
[18] . «بحار»، ج40، ص327، به نقل از كتاب «فضائل»،احمد حنبل. اين كتاب «فضائل»، ظاهرا همان كتاب «مناقب على بن ابىطالب(ع)» است، كه در شمار تاليفات احمد بن حنبل شيبانى (م: 241ق)، امام مذهب حنبلى، ذكر شده است، «دايرةالمعارف تشيع»، ج1، ص518.
[19] . اشاره استبه داستان پيرمرد نابيناى مسيحى، كه در رهگذر سؤال مىكرد، و چون امام على(ع) او را ديد، پديدهاى نامانوس دانست، و با بكار بردن واژه «ما»، در سؤال كه براى پرسش از اشياء است نه اشخاص به نامتعارف بودن چنين چيزى موضوعيت داد، «وسائل الشيعه»، ج11، ص49، «الحياة»، ج6، ص302.
[20] . «سوره نحل»(16)، آيه90.
[21] . «سوره حديد»(57)، آيه25.
[22] . «الحياة»، ج6، ص404.
[23] . «كافى»، ج5، ص73; و ج6، ص287; «الحياة»، ج3، ص226، «ترجمه فارسى»، ص291.
[24] . «نهجالبلاغه»، فيض الاسلام، ص37-11، «شرح عبده»، جزء3، ص176.
[25] . «اطلاعات داروئى»، دكتر صادق جاويدان نژاد، ج1، ص«د»، انتشارات دانشگاه تهران (چاپ پنجم).
[26] . «خصال»، ج1، ص12; «الحياة»، ج4، ص308 به بعد، احاديثى متعدد در اين باره.
[27] . «قرب الاسناد»، ص52; «اصول كافى»، ج2، ص78; «الحياة»، ج1، ص326-321، ترجمه فارسى، 522-514.
[28] . «بحار»، ج75، (72، از چاپ بيروت)، ص352، از كتاب «جامع الاخبار»; «الحياة»، ج6، ص325