چاپ صفحه

وقتی بغض یک نارنجی‌پوش در روز پدر می‌شکند/بر دستان پدر رفتگرم بوسه می‌زنم!

قصه امروز گزارش ما، قصه مردی است که کارش سرما و گرما نمی شناسد. یار و همدم روزهایش جارویی است تا گرد و غبار را از دل خیابان های کثیف بزداید.

صورتش از ستیغ آفتاب و سوز و سرمای هوا، زمخت و خشن شده است اما باز زندگی اش می شود کار و کار و کار...

حسین آقای گزارش ما اهل سوادکوه است، کار را عار نمی داند می گوید: «خدا را شکر  نان بازویم را می خورم  و دستم پیش خلق الله دراز نیست و نان حلال بر سر سفره زن و فرزندانم می گذارم.

55 ساله است و 27 سال از عمر خود را با این لباس زیبای نارنجی، سرکرده است. کارگر شهرداری‌ست، 3 فرزند دارد  و همسرش او را می ستاید. از سختی روزگار پیرتر از آنچه است نشان می دهد اما قلبی دارد جوان و به وسعت آسمان...

حسین آقا می گوید: «تنها سرمایه ام فرزندانم هستند و تمام تلاشم را می کنم تا آنها کمبودی را در زندگی احساس نکنند.»

امیرعلی 18ساله و فرزند بزرگ حسین آقا می گفت: «از اینکه پدرم رفتگر است، اصلاً ناراحت نیستم. هر شغلی برای  خود ارزشمند و مقدس است. اگر پدر من و امثال او در این جامعه نباشند، دیگر کسی نمی تواند در این دنیا به زندگی ادامه دهد.»

من بر دستان پدرم بوسه می زنم زیرا این دستان بسیار با ارزش است.

او شب تا صبح در بدترین شرایط زباله های مردم را جمع می کند، خیابان ها را جارو می کند تا من و خواهر و برادرم، زندگی راحتی داشته باشیم. من هیچگاه از اینکه جلوی دوستانم بگویم پدرم رفتگر است، خجالت زده نمی شوم زیرا می دانم  جوهره‌ی مرد، کار است. من عاشقانه پدرم را دوست دارم، او همیشه الگو و قهرمان زندگی من بوده و خواهد بود.

این را که می گوید، پدر اشک در چشمانش حلقه می زند، کم می‌بینی که یک مرد بغض‌اش بشکند و اشکهایش دیده شود ولی اینبار این مرد، با کلام ثمره جانش، اشک شوق بر چشمان خسته اش، می آورد و یقین می‌کند که راه را درست رفته است.

اگر سختی ها را به جان خریده است، اگر حقوق ماهیانه اش کفاف دخل و خرج خانواده اش را نمی دهد،  و باز کار می کند و کار... تا شرمنده نگاه منتظر زن و فرزندانش نباشد، حال جواب آن همه سختی را  در بیانی شیرین از دلبند عزیزتر از جانش می شنود و سختی سال ها از تنش بیرون می آید.

ملیحه خانم نیز قدردان زحمات همسر است و هیچ‌گاه شکایتی از لباس های کثیف و بوی بد زباله ها که بر تن و جان شوهرش از کار روزانه مانده است، ندارد و با نگاه و گفتار مهربانش  مرحم دردها و سنگ صبور این پیرمرد زحمتکش می شود، این را خود حسین آقا می گوید و نگاهش را به همسر می دوزد.

چقدر عاشقانه به هم  چشم می دوزند و تو غبطه می خوری از این همه احساس  زیبا که در این خانه جاری است.

اینجا خانه رفتگری است که مانند همه پدران این دیار برای آسایش زن و فرزندانش از هیچکاری دریغ نمی کند و حتی حاضر است با زبالهها دست و پنجه نرم کند.

اینجا محمل محبت است. امروز روز پدر است و فرزندان برای پدر جشن کوچکی گرفته اند تا در این روز مقدس، قدردان سال ها زحمتش باشند، پدر انگار تمام دنیا را به او داده اند.

آری، پدر بودن فقط به وجود آوردن فرزند نیست، باید مرد باشی و تمام سختی ها را با دستان مردانه ات کنار بزنی و رنج کارها را به جان بخری تا فرزندت رشد کند و ببالد  و بشود کسی مانند امیرعلی و امثال او که قدر زحمات پدر را می دانند و همیشه او را الگوی خود در زندگی قرار می دهند.

پدر، واژه بزرگی است و ما چه ساده یاد گرفتیم «بابا نان داد» غافل از اینکه برای نان دادن او تمام عمر و زندگی اش را در این راه داد.

گزارش از سارا ربیعی