چاپ صفحه

شعر زيبا لطفا كامل بخونين اگه گريه كردي و دلت شكست التماس دعا

 

------------------


خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/


تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/


روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!


بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/


هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/


خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/


نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/


ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/


آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/


یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟


گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/


هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/


از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/


قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:


ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/


گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/


نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/


چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:


در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/


هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/


کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/


چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/


عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/


چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:


عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/


ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/


دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/


نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/


ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/


مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/


صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/


چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/


بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/


کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/


دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/


غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!


صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/


سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/


گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/


گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/


اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/


مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/


خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/


بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/


سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/


اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/


پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/


بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/


اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/


تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/


قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/


با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/


حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/


اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/


بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/


گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/


هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/


در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/


گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/


سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/


در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/


 آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/