سال گذشته کتاب کمحجمی تحت عنوان «اصلاحطلبی» به بازار نشر عرضه شد که در آن جریان موسوم به اصلاحات بهشدت تخطئه شده بود. عرضه این کتاب سرآغازی بود بر ورود جدیتر نویسنده آن به عرصه مسائل سیاسی و اجتماعی. او پس از آن کتاب، چند شماره مقاله در یکی از روزنامهها نوشت و با شدت و صراحت بیشتری عملکرد مدعیان اصلاحطلبی را نکوهید و هنگامی که دو عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، یکی در چهره یک نظریهپرداز و دیگری در مقام معاونت سیاسی وزارت کشور تلاش کردند تایید نظریه «دین افیون تودهها» را به استاد شهید مطهری نسبت دهند، در دفاع از منطق مطهری به چالش با «تاجزاده» برخاست تا غبار تحریف از اندیشه تابناک آن بزرگ اسلامشناس معاصر که خمینی عزیز آثارش را بیاستثنا خوب دانسته است، بزداید.
دکتر علی مطهری سومین فرزند استاد شهید مرتضی مطهری که سالیان متمادی در گوشه گمنامی به نظارت بر نشر آثار استاد همت گماشته، هنوز هم وظیفه اصلی خود را تداوم همان کار میداند تا وقتی کهب ه قول خودش مطمئن شود هیچ دستنوشته یا سخنرانی نیست که منتشر نشده باشد.
او اما امروز به میدان دفاع از ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی نیز آمده و تاکید میکند این «حضور» فقط از سر تکلیف و در پی احساس خطر برای دستاوردهای انقلاب بوده است.
مطهری مقصود مدعیان اصلاحطلبی را براندازی نظام دینی میداند و معتقد است شعار اصلاحات جز برای فریب مردم نیست. او ریشه برخی انحرافات کنونی را دولت سازندگی میداند ولی بر این باور است که فسادهای بزرگتر بهدست اصلاحطلبان دروغین و به بهانه دوم خرداد رخ داده است.
در این گفتوگو بسیاری از شخصیتهای حقیقی و حقوقی مورد انتقاد قرار گرفتهاند. از خاتمی گرفته تا هاشمی و خانواده او و نیز طالقانی و شریعتی و شورای نگهبان و برخی مدعیان خط امام و بازرگان و دولت موقت و اصلاحطلبان هریک به ادلهای نقد و یا تخطئه شدهاند. مصاحبهشونده به مردم هم انتقاد دارد و به نقل از شهید مطهری وظیفه مصلحان حقیقی را مبارزه با ضعفها و انحرافات مردم میداند. او که به صراحت تمام میگوید: «روزنامههای زنجیرهای مردم را فریب دادند، خود را نیز از آفات دوران آنارشیسم مطبوعاتی مبرا نمیداند و تصریح میکند: «تبلیغات گمراهکننده آنقدر سنگین بود که خود من نسبت به بعضی چیزها بدبین شده بودم.»
طبیعی است که الزاما همه سخنان دکتر علی مطهری نمیتواند مورد قبول ما باشد اما گستردگی و تنوع موضوعات مطرح شده در این گفتوگو مجال بحث را از مصاحبهگر سلب کرده است.
* موضوع مصاحبه، مسائل جاری جامعه است، ولی مایل هستیم پیش از ورود به این مسائل درباره عملکرد موسسه نشر آثار استاد شهید مطهری توضیحاتی بفرمایید.
پس از شهادت استاد، بلافاصله شورای نظارت بر نشر آثار ایشان را به دو علت تشکیل دادیم. یکی اینکه به هر حال آثار بیشمار استاد، نیاز به یک متولی ذیصلاح داشت و دیگر اینکه عدهای شروع کرده بودند به نشر آثار استاد، بدون وقت و بعضا با انگیزههای مادی و منفعتطلبانه. شورای نظارت با قوتی کمنظیر کار را آغاز کرد. لیکن پس از مدتی محدود شد. بعضی از آقایان عضو شورا سمتهای اجرایی گرفتند و دیگر فرصت کافی برای همکاری نداشتند و جمع کمتری هم انگیزه کافی برای ادامه همکاری را از دست دادند. در حال حاضر یک شورای پنج نفره زیر نظر بنده کار نظارت بر نشر آثار را انجام میدهند. تاکنون حدود 70 جلد کتاب از استاد منتشر شده که 50 جلد آن بعد از شهادت ایشان منتشر شده است و این عظمت کار همکاران ما در شورا را نشان میدهد. اینجا من لازم میدانم بهخاطر این تلاش خالصانه و بیسروصدای اعضای شورا از همه آنها تشکر کنم. البته کار ما هنوز تمام نشده و من گمان میکنم از آثار باقیمانده و منتشر نشده ایشان حدود 20 جلد کتاب جدید بیرون خواهد آمد و در این میان 10 جلد «یادداشتها»، حدود پنج جلد تفسیر قرآن و پنج جلد هم سایر آثار متفرقه خواهد بود.
* تقریبا در تمام دوران کار شورا، انتقاداتی به عملکرد آن صورت گرفته و شبهاتی به کار شما وارد شده است. گاهی متهم به عدم رعایت امانت در عرضه آثار استاد شدهاید و گاهی هم به شما خورده گرفتهاند که با انتشار و یادداشتهای شخصی استاد، حیثیت اشخاص را خدشهدار کردهاید، در این مورد توضیح بفرمایید.
ببینید، یک یادداشتهایی به صورت دستنویس روی کاغذ و یا در حواشی بعضی کتابها از استاد بهجا مانده که به هر حال سرمایههای علمی و فرهنگی این کشور است. ادعای ما این است که آنچه منتشر کردهایم یادداشتهای علمی و اندیشهای اسناد است. خب ما توجه داریم که برخی از یادداشتهای استاد واقعا جنبه خصوصی دارد و قابل چاپ نیست. چهبسا خود ایشان هم راضی به انتشار این دست مطالب نیستند. مثلا ممکن است یادداشتی وجود داشته باشد که متضمن انتقاد به خصوصیات اخلاقی یک کسی باشد. قطعا چاپ اینها هم خلاف شرع است و هم قابل پیگیری قضایی. یقینا ما چنین مطالبی را چاپ نکرده و نمیکنیم. آثاری که ما منتشر میکنیم جنبه خصوصی ندارد و کسانی که ادعا میکنند ما چنین خطایی کردهایم، اولا باید یادداشت خصوصی را تعریف کنند، بعد مصادیق مورد ادعایشان را با آن تطبیق بدهند...
* بهطور مشخص میتوان از انتشار نظرات استاد مطهری درباره دکتر شریعتی و نیز کتاب «شهید جاوید» سخن گفت. مدعیان این دو مطلب بر آنند که شما چیزهایی را منتشر کردهاید که خود شهید مطهری راضی به نشر آنها نبوده است. بهویژه درباره کتاب شهید جاوید، مولف کتاب مدعی است که در انتشار یادداشتهای استاد رعایت امانت نشده است.
درباره این دو موضوع، ما باید لحن گفتاری و لحن نوشتاری استاد را از هم جدا کنیم. طبیعی است که استاد در سخنرانیهایشان ملاحظه خیلی جهات را میکردند تا مبادا موجب سوءاستفاده بشود. ولی در یادداشتها دیگر این ملاحظات وجود ندارد. گاهی که از یک چیزی عصبانی شدهاند، یادداشت خیلی تندی نوشتهاند ولی به هر حال این تندی در آن حدی نیست که به کسی اهانت کرده باشند. مثلا درباره کتاب «اسلامشناسی» دکتر شریعتی به این مضمون نوشتهاند که «این اسلامشناسی است یا اسلامسرایی؟ فرق است بین اینکه ما اسلام را سوژه قرار دهیم برای یک سلسله تخیلات و حرفهای ادیبانه، یا اینکه اسلام را به عنوان یک حقیقت و صراط مستقیم زندگی بشر بشناسیم و بشناسانیم.» خب این نحو اظهارنظر درباره دکتر شریعتی را هیچوقت استاد در سخنرانیهایشان نداشتهاند و حتی در اعلامیه مشترکی که با مهندس بازرگان درباره دکتر شریعتی منتشر کردند – که متنش را خود استاد نوشته بود – باز این تعابیر تند نیست. روشن است که در مرثا و منظر عموم همه حرفها زده نمیشود و بیشتر حقایق مکتوم میماند، ولی یادداشتهای ایشان زوایای گوناگون و ابعاد دیدگاههای آن شهید را نشان میدهد. به هر حال در آن اوضاع خاص اواخر سال 56 و اوایل 57 که نهضت اسلامی در حال اوجگیری بود، نمیشد همه حرفها را زد، چون هم طرفداران متعصب دکتر شریعتی را برمیانگیخت و هم سوءاستفاده رژیم را موجب میشد.
درباره کتاب شهید جاوید و نویسنده آن آقای صالحی نجفآبادی هم این مطلب صادق است. همان مطالبی که در سخنرانیهای استاد راجع به «شهید جاوید» بیان شده، در یادداشتها هم هست، در واقع این یادداشتها که بیشتر در حواشی کتاب شهید جاوید نوشته شده خیلی صریح و تندتر از سخنان ایشان است. در سخنرانیها ملاحظه خیلی جهات را میکردند. مثلا سخنرانی که ایشان تحت عنوان «عنصر امر به معروف و نهی از منکر در نهضت حسینی» در سال 48 و در حسینیه ارشاد داشتند با ملاحظه اینکه رژیم از آن سوءاستفاده نکند ایراد شده است. در آن مقطع رژیم طاغوت کتاب شهید جاوید را ابزاری برای ایجاد اختلاف میان انقلابیون قرار داده بود و از دیدگاههای موافق و مخالف این کتاب برای تفرقهافکنی میان طرفداران حضرت امام سوءاستفاده میکرد، خب بسیار روشن است که در چنین شرایطی استاد نظرات خودشان را خیلی ملایمتر بیان کردهاند، در حالی که نظر دقیق ایشان در این یادداشتها آمده است. حالا ممکن است شما بگویید اگر عامل سوءاستفاده رژیم اینقدر اهمیت داشت اصلا چرا استاد وارد این مسائل شدند؟ پاسخ این است که قضیهای به اهمیت تحریف ماهیت نهضت امام حسین(ع) مطرح بوده و ایشان نمیتوانستند به سکوت برگزار کنند. شما ببینید آقای صالحی نجفآبادی در این کتاب میگوید: «من نمیفهمم که چطور ما میگوییم با کشته شدن امام حسین(ع) اسلام زنده شد. مگر ممکن است با کشته شدن رییس یک مذهب آن مذهب زنده شود؟» استاد در حاشیه این قسمت کتاب نوشتهاند: «مغالطه است». یا در جای دیگری باز یک مطلب انحرافی دیدهاند، نوشتهاند: «هوچیگری است». خب ایشان لب مطالب را نوشتهاند و خیلی هم تند نوشتهاند، منتهی همین یادداشتها را در سخنرانی به جهت رعایت مصالح خیلی ملایم بیان کردهاند. حالا شما خودتان را جای ما بگذارید، چه باید بکنیم؟ این همه یادداشت درباره آثار دکتر شریعتی یا مهندس بازرگان و حتی مرحوم آیتالله طالقانی از استاد بهجا مانده است، اینها را دور بریزیم؟ خب منتشر نکردن اینها به معنی از بین بردنشان است. این یادداشتها جنبه علمی دارد و این حق پژوهشگران و اندیشمندان است که به این یادداشتها دسترسی داشته باشند. ما این یادداشتها را اغلب بدون اینکه اسمی از کسی بیاوریم چاپ کردهایم. در مورد آقای صالحینجفآبادی ما اسم ایشان را نیاوردیم، فقط نوشتیم کتاب شهید جاوید. گاهی خود استاد اسم ایشان را آوردهاند والا ما بهعنوان «شورای نظارت بر نشر آثار» قصد توهین و تحقیر کسی را نداشتهایم. به هر حال ما حق نداریم با آثار استاد دلبخواهی عمل کنیم، این آثار باید در اختیار علاقهمندان و محققان قرار بگیرد و البته آنچه که شخصی و خصوصی است یقینا چاپ نخواهد شد، در گذشته چاپ نکردهایم و در آینده نیز نخواهیم کرد. ولی هیچکس نباید توقع داشته باشد نظرات عالمانه استاد را به صرف اینکه در یک جا مثلا تند بیان شده، حالا ما منتشر نکنیم. این به معنی محروم کردن جامعه از یک سرمایه بسیار غنی است و کار درستی نیست. من فکر میکنم آقای صالحینجفآبادی را عدهای تحریک میکنند که این حرفها را بزند. بههرحال استاد دشمن زیاد دارد، ایشان قبل از شهادت حساب خودشان را با همه روشن کردند و لذا دشمن هم زیاد دارند و این تحریکات هم از ناحیه همان دشمنان است. والا کتاب شهید جاوید حرفهایش معلوم است و پاسخهای استاد هم روشن است. حالا آقای صالحی آمده به عنوان پاسخ به استاد دوباره همان حرفها را از اول نوشته است. به نظر من اینها تحریک دیگران است. ما چارهای جز چاپ این یادداشتها نداریم. این را به آن دسته از هواداران دکتر شریعتی که تفکری به سبک «گروه فرقان» داشتند هم گفتیم. به آنها گفتیم که چاره دیگری نداشتیم. گفتیم وقتی دوستان شما استاد را شهید میکنند، دیگر چه راهی برای ما باقی میماند؟ ولی حالا که نیستند، ما چه باید بکنیم، باید این یادداشتها را دور بریزیم؟
* اشاره کردید به «گروه فرقان»، در جزوه «اصلاحطلبی»؛ نوشتهاید که مطهری قربانی تز «اسلام منهای روحانیت» شد و ما واقعیت داستان استاد بهدست گروه فرقان را برای مردم توضیح ندادیم و در نتیجه کسی عبرت نگرفت. حالا ما آمادهایم که واقعیت این داستان را بشنویم.
منظور من این بود که خاستگاه فکری «فرقان» را برای مردم توضیح ندادیم. تاثییری که اینها از سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق یا از آثار دکتر شریعتی گرفته بودند، خوب بیان نشد. بهخاطر رعایت برخی مصالح و شخصیتهایی مثل دکتر شریعتی این مسائل باز نشد. باید معلوم میکردیم این گروه چقدر واقعا پیرو شریعتی بود و چقدر استفاده غلط از آثار ایشان کرد. آیا واقعا اگر شریعتی زنده بود، کارهای این گروه را تایید میکرد؟ خب ما میدانیم شریعتی علاقهمند به استاد مطهری بود، بنابراین کسی نمیگوید نتیجه منطقی آثار شریعتی «گروه فرقان» است، ولی این نظر وجود دارد که آثار شریعتی استعداد ایجاد چنین گروههایی را دارد. یعنی آثار ایشان چنان است که میتواند موجب برداشتهایی از نوع برداشت «فرقان» بشود. بالاخره شریعتی حرفهایی زده است که میشد چنین سوءاستفادههایی از آن کرد. مثلا «اسلام آینده، اسلام منهای آخوند خواهد بود» و یا مثلا «خداپرستی را آخوندیسم به ابتذال کشیده، اینها حرفهایی است که محصولش میتواند کشتن مطهریها باشد. مقصود من در آن جزوه همین بود که باید روشن کنیم آثار غیراصیل اسلامی که توسط اسلامشناسان واقعی ارایه نشده، میتواند دستاویز سوءاستفادهگران قرار بگیرد و از داخل آن چیزی مثل «فرقان» دربیاید. ما باید خیلی صریح به مردم بگوییم که اسلام را جز از روحانیت طلب نکنید، جز از کسانی که در حوزههای علمیه رشد کردهاند نمیشود اسلام واقعی را گرفت. باید مردم را در مقابل این قبیل انحرافات آگاه کرد. حرف من این است که امروز هم عدهای با اظهارنظرهای جاهلانه میتوانند جوانان را فریب بدهند و به اسم اینکه این هم یک قرائت از دین است، به این معنی «فرقان» هم یک قرائت از اسلام بود. قرائتی که دین را تفسیر مادی میکرد، اگرچه رهبرشان یک طلبه بود ولی افکار مارکسیستی داشت. در سالهای 55 و 56 واقعا طلبههایی پیدا شدند که متاثر از مارکسیسم بودند و اسلام را تفسیر مارکسیستی میکردند، حالا مثلا میخواستند جوانها را جذب کنند و به اسلام! تفاسیر انقلابی خیلی جاذبه داشت میدان دست اینها بود. جزوههای همین گروه فرقان در نمازخانه دانشگاهها پخش میشد و به عنوان اسلام انقلابی و اسلام راستین مورد استقبال قرار میگرفت. هدایت این افکار هم واقعا در دست عدهای از روحانیون بود، هم روحانیون کماطلاع از اسلام مثل همین اکبر گودرزی که رهبر فرقان بود و هم روحانیون دیگری که نمیتوان گفت کمسواد بودند، حتی روحانی محترم و باسوادی که از یاران حضرت امام محسوب میشود، مقامات عالیه قضایی هم داشته و در حال حاضر جزو رهبران جبهه اصلاحطلبی بهحساب میآید نیز از جمله کسانی بود که در سال 56 و در مسجد شمیران تفاسیری شبیه همین تفاسیر گروه فرقان ارایه میکرد. مثلا ایشان میگفت مقصود قرآن از «ملائکه» همین باد و باران وتوفان است و یا مثلا اژدها شدن عصای موسی کنایه از غلبه منطق موسی بر منطق فرعون و ساحران است. خب این همان تفسیری است که فرقانیها از قرآن داشتند. یعنی تفسیر مادی و التقاطی از وحی. مرحوم پدر ما از حرفهای ایشان خیلی ناراحت بودند. من این را از زبان رهبر معظم انقلاب شنیدم. در یک ملاقات خصوصی که بنده با معظمله داشتم در زمانی که رییسجمهور بودند، خاطرهای را بیان فرمودند درباره همین شخص محترم و سخنرانیهایی که میکردند. فرمودند: آقای مطهری به من گفتند: «این آقای... اخیرا در مسجد... تفاسیر مادی میگوید و بسیار خطرناک است. شما به او پیغام بده حتما بیاید پیش من. میخواهم با او حرف بزنم.» من هم پیغام را رساندم. بعد از مدتی که آقای مطهری را دوباره دیدم، ایشان گفتند: «چه شد، پیغام ما را رساندی؟» گفتم بله. گفتند: «ولی نیامدند پیش من.»
غرض این است که ریشههای فکری داستان «فرقان» را بدانیم آنها غرض این است که نگفتیم تا عبرت شود. ما باید توجه داشته باشیم که فرقانیها متحجر نبودند، اینها یک گروه به اصطلاح روشنفکری بودند که دین را تفسیر مارکسیستی میکردند، حالا عبرتی که ما باید از داستان «فرقان» و ریشههای فکری آن بگیریم، نسبت این قضیه با وضع امروز است. امروز کسانی پیدا شدهاند که میخواهند اسلام را با مبانی حقوق اساسی مغربزمین تفسیر کنند. سالهای منتهی به پیروزی انقلابی اسلامی مارکسیسم رواج داشت و لذا دین را تفسیر مادی میکردند و حالا لیبرالیسم غربی غلبه دارد و عدهای پیدا شدهاند که اسلام را براساس آن تفسیر میکنند. لذا اینکه من گفتم در زمان شهادت مطهری، ما واقعیت مطلب را خوب توضیح ندادیم، مقصودم تبیین ریشههای انحراف است. چه عیبی داشت که ما میگفتیم که آثار دکتر شریعتی بالاخره استعداد اینطور برداشتهای انحرافی را دارد. اگر کسی مبانی اعتقادیاش سست باشد با خواندن این آثار، احتمال انحراف برای او هست. ولی خب نگفتیم، مصلحتاندیشی کردیم. الان هم ما داریم ملاحظهکاری میکنیم. خیلی از چهرههای ظاهرالصلاح باید افشا شوند تا جوانها و دانشجویان ما فریب افکار انحرافی آنها را نخورند، ولی ما باز داریم ملاحظهکاری میکنیم، بهخاطر اینکه جو مثلا دست اینهاست. در حالی که ما باید بدون توجه به اینگونه ملاحظهکاریها به تکلیف دینی خودمان عمل کنیم.
* شما جزوهای منتشر کردید تحت عنوان «اصلاحطلبی» که در این جزوه اصلاحات و مدعیان اصلاحطلبی تخطئه شدهاند. بعد از این هم سلسله مقالاتی از شما در یکی از روزنامهها چاپ شد که با شدت بیشتری جریان اصلاحطلبی مورد حمله قرار گرفته بود. آیا جامعه ما مطلقا بینیاز از اصلاحات است؟
ببینید، من بهطور کلی معتقدم که استفاده از اصلاحاتی نظیر اصلاحات، اصلاحطلبی و اصلاحطلبان برای جامعه امروز ما ضرورتی ندارد. مدعیان اصلاحطلبی، از این لفظ اصلاح ساختاری در حکومت را اداره میکنند و من با این مدعا مخالفم. بنابراین من با بهکار بردن کلمه «اصلاحطلبی» به مفهوم نجات حکومت از انحراف اساسی و بازگرداندن آن به مسیر درست موافق نیستم. بهدلیل اینکه اساسا هیچ انحراف اساسی و بنیادینی در جمهوری اسلامی ایجاد نشده است تا ما بخواهیم آن را اصلاح کنیم. انحرافات جزیی در طول 20 سال گذشته ایجاد شده است و کسی هم منکر آن نیست و این اشکالات و نقایص در هر حکومتی بهوجود میآید و قابل رفع هم هست اما اینکه ادعا کنیم اساس حاکمیت دچار انحراف شده و باید اصلاح شود، این خودش انحراف است و نوعی فریبکاری است. بهنظر من لفظ «اصلاحات» و مشتقات آن الان مورد سوءاستفاده قرار گرفته و از این واژه خوب و مقدس برای جلب آرای مردم استفاده ناصواب میشود. کسانی پیدا شدهاند که جریان اصلاحات را بستری برای ساقط کردن ولایت فقیه و از بین بردن اساس حکومت دینی میدانند، ما که نمیتوانیم چنین روندی را قبول کنیم. بله ما هم انتقاداتی به گذشته داریم و معتقدیم فسادهایی به وجود آمده که باید آنها را اصلاح کرد. حالا آقایان آمدهاند به نام اصلاحات کارهایی کردهاند که فهرست آن فسادها طولانیتر شده است. اگر بناست اصلاحاتی صورت بگیرد، باید شامل فسادهای پس از دوم خرداد هم بشود. البته نباید از حق گذشت، بعد از دوم خرداد بسیاری از مفاسد برجای مانده از قبل اصلاح شد، ولی فسادهای دیگری بهوجود آمد که حالا باید عدهای دیگر بیایند و خرابکاریهای اصلاحطلبان را درست کنند.
* کدامیک از اصلاحات اصلاحطلبان را واقعا اصلاح وضع گذشته میدانید؟
بعد از جنگ و در دوران سازندگی واقعا اشکالات غیرقابل توجیهی بهوجود آمد که البته همه آنها را نمیتوان متوجه آقای هاشمی دانست. به عقیده من در دوره سازندگی آزادی بیان به اندازه کافی وجود نداشت و در نتیجه بسیاری از تخلفات مکتوم میماند مثل قتلهای سیاسی که بعدها معلوم شد کسی از آن خبر نداشت. اگر مطبوعات تا حدی آزاد بودند اینها برملا میشد و افرادی که این کارها را میکردند یک ترسی داشتند. خوب این واقعا یک خطا بود که در آن دوران اتفاق افتاد، کسی هم از مسوولان بلندپایه راضی به این اعمال نبوده است ولی این کارها شد؛ یا مثلا ورود و دخالت اقوام رییسجمهور در تمام شئون سیاسی و اقتصادی واقعا درست نبود. اینکه اینها بیایند در اکثر مراکز حساس اقتصادی مسلط شوند، این چه دلیل موجهی دارد؟ مثلا در وزارت نفت آنجایی که باید معاملات مهم انجام شود حتما باید از نزدیکان ایشان باشد...
* اینطور توجیه میکنند که آقای هاشمی در امور حساس و مهم بهخصوص در اموری که یکطرف آن خارجیها هستند، نمیخواست به غیر از نزدیکان خود اطمینان کند.
تا یک حدی این استدلال قابل قبول است. مثلا اینکه پسرشان رییس دفترشان باشد، ولی حالا حتما باید «کیش» هم دست اینها باشد، وزارت نفت هم زیر نفوذ اینها باشد، فلان کارخانه خودروسازی هم مال اینها باشد و انحصار صادرات فلان محصول در اختیارشان باشد؟ اینها هم توجیه امنیتی دارد؟ اینها را که دیگر نمیشود براساس مصالح ملی توجیه کرد. خب، وقتی یک خانوادهای اینقدر دستشان در امور اقتصادی و قدرت سیاسی باز باشد، کمکم جسارت پیدا میکنند و متعرض امور مقدس هم میشوند. مثلا دختر ایشان به چه مجوزی باید آزاد باشد که احکام اسلام را به راحتی زیر سوال ببرد؟ خب این خانم در آن روزنامهای که داشت خیلی راحت نوشت چرا باید دیه مرد دو برابر زن باشد یا چرا حکم اثر چنین و چنان است؟ اصلا باب حمله به مقدسات از آن موقع باز شد و اینها فسادهایی بود که از آن وقت جان گرفت و در جامعه گسترش پیدا کرد.
* ولی این معضل «خانوادهسالاری» بعد از دوم خرداد از بین نرفت و در دولت جدید ادامه پیدا کرد.
ادامه پیدا کرد ولی کم شد، یعنی قدری تحت کنترل درآمد.
* شما سرآغاز فسادها را از نظر تاریخی معطوف به مقطع پایان جنگ و شروع دوران سازندگی دانستید، حال آنکه مدعیان اصلاحطلبی برخی رفتارها و عملکردهای دهه اول انقلاب و دوران حیات حضرت امام را هم زیر سوال بردهاند، از جمله خود دفاع مقدس و تداوم آن پس از فتح خرمشهر را به شکل وقیحانهای تخطئه میکنند.
عرض کردم، کسانی که این شبههافکنیها را میکنند هدفشان ساقط کردن اصل و اساس نظام است. اینها با جایگاه رفیع ولایت فقیه مساله دارند، با آرمانهای بلند حضرت امام (ره) مشکل دارند و حرفهایی که مثلا درباره جنگ میزنند، عوامفریبی است. من فکر نمیکنم اینها بتوانند در یک بحث منطقی و عالمانه حتی یک انحراف اساسی از دوران حیات مبارک حضرت امام نشان بدهند. البته خ ود ما الان که گذشته را ارزیابی میکنیم، ممکن است انتقاداتی به بعضی از روشها یا تصمیمات خودمان داشته باشیم ولی اینها انحرافات اساسی نیست. اشکالات واقعی در دوران سازندگی پیدا شد. البته ما منکر خدمات دولت آقای هاشمی نیستیم واقعا چرخ اقتصاد کشور در این دوران به حرکت درآمد و کشور بسیج شد برای بهبودی وضع اقتصاد. انصافا کارهای بزرگی هم صورت گرفت، اما گرفتاریهایی هم درست شد که بعضی از اینها واقعا بعد از دوم خرداد کاهش پیدا کرد. همین کم شدن تشریفات و تجملات لااقل در سطح رییسجمهور و اطرافیان او و یا احترام به حقوق مردم و اعطای آزادیهای بیشتر و یا تنشزدایی در روابط خارجی از توفیقات دولت دوم خرداد است. ولی در کنار این توفیقات نسبی، فسادهای دیگری در دوران دولت جدید ایجاد شد که واقعا به انقلاب ضربه زد و جبران این ضربهها هم آسان نیست. اینکه برخی ابعاد اسلام به نفع برخی جنبههای دیگر آن ترک شد. مثلا تاکید افراطی بر آزادی و دموکراسی و انکار تکالیف و مسوولیتهای بشر به حدی شد که گویی ارزشهای انسانی منحصر است به آزادی و دموکراسی. تاکید بر این مفاهیم آن هم از نوع غربیاش باعث شد که بسیاری مفهوم بیبندوباری را از آزادی بفهمند. یکی دیگر از انحرافاتی که ریشهاش پیش از دوم خرداد وجود داشت اما بعد از دوم خرداد گسترش رنجآوری پیدا کرد، عدم نظارت و بلکه عدم اعتقاد به مسائل فرهنگی است. امر به معروف و نهی از منکر تحقیر شد. در آن دوره آنارشیسم مطبوعاتی اینطور تبلیغ میکردند که حالا عصر ماهواره و اینترنت و دهکده جهانی است و اصلا امر به معروف و نهی از منکر بیمعنی است و خلاصه دوره این حرفها گذشته است. ما نباید بترسیم از گفتن این واقعیت که بعد از دوم خرداد، جامعه دچار انحطاط اخلاقی شده و این قابل انکار نیست. وضع پارکها و خیابانها و روابط دخترها و پسرها، تقلید بیچون و چرا از فرهنگ غرب است و این وضع زننده از آثار اقدامات اصلاحطلبان است، گرچه ریشه باریکی در گذشته دارد، اما در این دو، سه سال گذشته به اوج خودش رسیده است. در سالهای اخیر برداشت غلطی از واژههای اسلامی تسامح و تساهل رواج پیدا کرد که نتیجهاش بیاعتنایی به احکام اسلام و به بازی گرفتن شریعت شد که حالا در حوصله این گفتوگو نیست که من بخواهم شرح و بسط بدهم. مساله تاملبرانگیز دیگر همین موضوع «گفتوگوی تمدنها» است. بدون ملاحظه باید بگوییم این شعار یک شعار اسلامی نیست، یعنی تاکید افراطی بر ملیتها و نژادها و عناصری از این قبیل بهجای تاکید بر هویت دینی کار غلطی است. شما اگر به سخنان حضرت امام توجه کنید میبینید که فقط صحبت از اسلام است. ایشان همه چیز را برای اسلام و در خدمت اسلام میخواستند و در تعبیرهایشان نیز همواره با عشق خاصی عبارت «اسلام عزیز» را بهکار میبردند. بر این اساس ایران را هم برای اسلام میخواستند. البته ایران وطن ماست و هر کس وطنش را دوست دارد، اما وطن جغرافیایی برای یک مسلمان موضوعیت ندارد، وطن مسلمان آنجاست که اسلام باشد، لذا تاکید زیاد روی ایران و یا تمدن باستانی ایران یک کار اسلامی نیست. تمدن قدیم ایران در جای خود قابل تمجید است ولی تاکید بیش از حد بر آن نوعی نژادپرستی و تفاخر به خون و نژاد و قبیله است که اسلام آن را نفی میکند و بلکه اسلام آمده تا این معیارهای کاذب برتری انسانها را از بین ببرد و توحید و تقوا را معیار ارزشهای بشری کند.
* البته بهنظر میرسد مقصود آقای خاتمی از «گفتوگوی تمدنها» تکیه بر «تمدن اسلامی» است. علیالقاعده ایشان بهعنوان یک روحانی هرگز عنصر «ایرانیت» را بر «اسلامیت» ترجیح نمیدهند. البته این یک بحث مفصل تاریخی را میطلبد که ما بتوانیم تاثیرات متقابل اسلام و ایران و در نتیجه عوامل پیدایش «تمدن اسلامی» را بررسی کنیم. منظور این است که از نظریه گفتوگوی تمدنها تاکیدهای افراطی بر مساله قومیت و نژاد و امثال اینها برنمیآید.
درست است، اصل نظریه گفتوگوی تمدنها چیز بدی نیست و از این وجه که به عنوان یک نظریه مسالمتجویانه، نظریه خصمانه «جنگ تمدنها» را تطخئه میکند، حرف خوبی هم هست، ولی این نتیجه خوب و مثبت عملا پیگیری نشد. کارهایی که تاکنون به نام این طرح انجام شده، نشان میدهد که تکیه بر همان جنبه نادرستی است که اشاره کردم.
* بله، ما هم قبول داریم که متاسفانه این طرح نیز مانند بسیاری از دیدگاههای خیرخواهانه مصلحان بزرگ به نفع جهانخواران مصادره شده و جریان رسانهای غرب در صدد منحرف کردن پیام این طرح در جهت منافع استکبار است.
بله، منحرف کردند. الان صحبت سر تمدن چین است و اهرام مصر و تختجمشید و امثال این حرفها. اینکه ارزشی ند ارد. متاسفانه کسانی که الان امور مربوط به گفتوگوی تمدنها را اداره میکنند اعتقاد چندانی به تمدن اسلامی ندارند و من در صحبتهای بعضی از اینها دیدم که اصلا منکر تمدن اسلامی هستند...
* میتوانیم اینطور از حرفهای شما استنباط کنیم که این شعار رییسجمهور محترم نیز مانند بساری از شعارهای خوب ایشان مثل قانونگرایی، جامعه مدنی، جامعه چندصدایی، مردمسالاری و نظایر آن توسط مدعیان طرفداری ایشان منحرف شده است و در واقع آقایان به نام رییسجمهور حرفهای خودشان را میزنند؟
بله، معلوم است که این حرفها، حرف یک سید روحانی و تربیتشده در یک خانواده روحانی نیست، ولی به هر حال باید توجه کنیم که آنچه اهمیت دارد، آن چیزی است که عمل میشود و آثاری بهبار میآورد. اگر قرار باشد همه شعارهای خوب و زیبا چنین سرنوشت نامیمونی پیدا کنند، بهتر است که هیچوقت مطرح نشوند.
* استاد شهید مطهری در کتاب «نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر» در آن قسمتی که «آفات نهضتها» را برمیشمارند، «رخنه فرصتطلبان» را به عنوان یکی از آفات انقلابها و نهضتها مطرح میکنند. نگاهی به اوضاع کنونی جامعه به وضوح نشان میدهد که متاسفانه این آفت بزرگ دامنگیر نهضت اسلامی ما شده است. بهنظر شما چطور شد که اینطور شد؟
الان مجال نیست که ما به ریشهیابی بروز آفات در جان و پیکره انقلاب بپردازیم. من اجمالا به یک علت خیلی روشن اشاره میکنم و آن هم عالم رودربایستی دستاندرکاران اصلی نظام در مواجهه با فرصتطلبان، منحرفان و افراد بیصلاحیت است. در ابتدای انقلاب که شهید مطهری همانند یک مشاور عالی در خدمت حضرت امام بودند، ما نمونههایی از این قاطعیت در تایید و رد صلاحیت اشخاص را در نزد ایشان میبینیم. مثلا وقتی کمیته تشکیل شد، ابتدا آقای لاهوتی برای ریاست کمیتهها مطرح شدند، اما شهید مطهری گفتند: من آقای لاهوتی را دوست دارم، ولی ایشان یک آدم احساساتی و تحتتاثیر گروههاست. چنین آدمی نمیتواند در چنین مرکز حساسی باشد. بعد خود استاد، آقای مهدوی کنی را به حضرت امام معرفی میکنند و حکم میگیرند. یا مثلا ظهر همان شبی که استاد ترور شدند، در سر سفره ناهار میگفتند، این دولت (منظور دولت موقت مهندس بازرگان است) انقلابی نیست و من باید هرچه زودتر برای تغییر دولت با حضرت امام صحبت کنم و باید تکلیف دولت را همین روزها روشن کنیم. خب ببینید یک چنین روحیه قاطع و بیملاحظهای که با هیچکس رودربایستی ندارد، مسلما دشمنان زیادی هم خواهد داشت، ولی چه میشود کرد؟ نمیشود که برای همیشه محبوبالقلوب همگان بود، باید دید حق کجاست، نباید رودربایستی با اشخاص داشت. مساله انقلاب و نظام و مصلحت مردم است. من واقعا اعتقاد دارم که شورای نگهبان درباره خیلیها رودربایستی کرد.
* شما عامل بسیار مهم مصلحتاندیشی شورای نگهبان را نادیده میگیرید.
شما میدانید آقای طالقانی یکی از محبوبترین شخصیتهای انقلاب بودند و هستند. حالا تصور کنید اگر ایشان اول انقلاب میخواستند رییسجمهور شوند، واقعا صلاح بود؟ مسلم است که نبود، نه حضرت امام راضی بودند و نه دیگران. مرحوم پدر ما در آن یکی، دو ماهی که بعد از انقلاب در قید حیات بودند دائما نگران آقای طالقانی بودند که مبادا ایشان حرفی بزند یا کاری بکند که به ضرر انقلاب باشد. منظورم این است که آدمهای صلح کل که همه قبولشان دارند، همه دوستشان دارند و به اصطلاح دوست و دشمن از اینها خوششان میآید، چنین اشخاصی نمیتوانند در کادر رهبری یک جامعه قرار بگیرند. خب حالا ما که میگوییم مثلا آقای طالقانی به درد بعضی کارها نمیخورد خدای ناکرده منظورمان دشمنی با آن مرحوم نیست. ما واقعا آقای طالقانی را دوست داریم. مرحوم پدر خیلی به آقای طالقانی علاقه داشت. آن روزهایی که آقای طالقانی قهر کردند و از تهران بیرون رفتند مرحوم پدر خیلی ناراحت شدند و از اینکه چرا آقای طالقانی ابزار بعضی گروهها شدهاند. مرحوم حاج احمد آقا را فرستادند با ایشان صحبت کند، خود ایشان رفتند خصوصی با آقای طالقانی صحبت کردند. الان هم وقتی به رفتارهای بعضی اشخاص نگاه میکنیم میبینیم خیلی شبیه آقای طالقانی است. از حیث تاثیرپذیری از اطرافیان و صلح کل بودن و اینکه بگوید «همه حق دارند».
* در جایی نوشتهاید که مدعیان اصلاحطلبی چون دو پهلو حرف میزنند و در مواجهه با مردم شفاف نیستند، مردم را فریب میدهند و رایشان را بالا میکشند. بعد نتیجه گرفتهاید که اگر ما غبار ابهام از گفتار و رفتار غربگرایان بزداییم و چهره واقعی آنها را افشا کنیم، مردم دیگر طرف آنها نمیروند. واقعیت این است که ما در چند سال گذشته به این وظیفه تا حد زیادی عمل کردهایم. ولی بهنظر نمیرسد جامعه به آن بیداری مورد نظر شما رسیده باشد و روند ناسالمی که پس از دوم خرداد تشدید شده همچنان ادامه دارد.
* بین انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات مجلس باید فرق گذاشت. من مدعی نیستم که مردم در انتخابات ریاستجمهوری فریب خوردند. در آن انتخابات عواملی دخالت داشت که مردم را واقعا به انتخاب آقای خاتمی رساند. اولا کار به گونهای شده بود که مردم احساس کردند قرار است فرد خاصی را بهعنوان رییسجمهور به آنها تحمیل کنند. متاسفانه تبلیغات رسمی ما طوری بود که این نگرانی را در مردم ایجاد کرد. مردم احساس کردند مثل اینکه بناست رای آنها نادیده گرفته شود، گرچه واقعا اینطور نبود ولی تبلیغات غلط ما این شائبه را ایجاد کرده بود. من همان موقع به آقای لاریجانی گفتم که این شیوه تبلیغاتی درست نیست و ضدتبلیغ است، این یک مطلب. ثانیا رقیب آقای خاتمی نقش مهمی در حکومت داشت و به هر حال مردم نابسامانیهای گذشته را از چشم او هم میدیدند. از آن طرف آقای خاتمی در اثر همان تبلیغات نادرست در هالهای از مظلومیت قرار گرفت، ادعای اصلاحات هم داشت و بهلحاظ خصوصیات اخلاقی هم باب طبعتر بود. سیادت ایشان هم نقش تعیینکنندهای در تحکیم موقعیتشان داشت. بنابراین مجموع این عوامل مردم را به یک انتخاب قطعی رساند و آقای خاتمی با رای بالا رییسجمهور شد ولی انتخابات مجلس ششم اینطور نبود. انخابات مجلس ششم در اوج آنارشیسم مطبوعاتی برگزار شد. مطبوعات زنجیرهای واقعا نقش مهمی در بدبین کردن و گمراهی مردم بازی کردند. واقعا تبلیغاتشان اثر گذاشت روی مردم، این تبلیغات حتی آدمهایی مثل خود من را هم تا حدی تحت تاثیر قرار داده بود، یعنی ما که به هر حال تا حد زیادی داخل مسائل هستیم، گاهی دچار تردید میشدیم که نکند مثلا قتلهای زنجیرهای نتیجه دستور عوامل بالای حکومت بوده است. چون تبلیغات واقعا سنگین بود در آن دوره آنارشیسم مطبوعاتی، یک چهره جنایتکار مخوفی از خدمتگزاران نظام ساخته بودند و از اینطرف هم یک چهره لطیف و انسانی از کسانی ترسیم میکردند که میخواستند آنها را به مردم قالب کنند و خب تا حد زیادی هم توانستند. این حرف هم که بگوییم نخیر، مردم ما فریب نمیخورند، از آن حرفهاست. بالاخره تبلیغات انحرافی اثر میگذارد. وقتی 17-18 روزنامه هم با هم یک تیتر بزرگ راجع به یک قضیهای بزنند خواه ناخواه اثر میگذارد، حالا تا شما بیایید عقبه اینها را کشف کنید و به مردم تفهیم کنید که آقا پشتپرده همه اینها یک حلقه است، کار از کار گذشته و دیگر نمیشود کاری کرد. مردم همیشه در معرض فریب شیاطین سیاسی هستند. مگر مردم در پای چوبه دار شیخ فضلا... نوری کف نزدند و هلهله نکردند؟ یا در داستان بنیصدر و شهید بهشتی چقدر از مردم فریب سالوس بنیصدر را خوردند و به شهید بهشتی بدبین بودند؟ الان هم همینطور است. از چهرههای انقلابی، خدوم، متدین و معتقد به ولایت فقیه چهرههایی ساختهاند خشن و قدرتطلب و چنان اینها را خراب کردهاند که واقعا از بین بردن آثار این تخریبها وقت زیادی میبرد و البته غیرممکن هم نیست به شرط اینکه بهطور منطقی و محترمانه برای مردم توضیح داده شود. نباید با مردم تعارف کرد، واقعا توده مردم همه که اهل تحلیل نیستند. متاسفانه یکی از کژیهایی که پیش از دوم خرداد وجود داشت و پس از دوم خرداد تشدید شد همین نوع «تعریف کردن از مردم» است. گروههای سیاسی برای جمع کردن رای مدام از فهم سیاسی مردم تعریف میکنند. این اهانت به مردم است. مصلح واقعی کسی است که با نقاط ضعف مردم مبارزه میکند. مردم ما خوبیهای زیادی دارند ولی باید اذعان کنیم نقاط ضعفی هم دارند که برطرف کردن آن ضعفها کار مصلحان جامعه است ولو آنکه مردم از دست آنها ناراحت بشوند. مصلح حقیقی نباید به حفظ مقام و موقعیت خودش فکر کند. متاسفانه ما به علت اینکه نمیخواهیم وجاهت خودمان را از دست بدهیم با نقاط ضعف جامعه و مردم مبارزه نمیکنیم، بلکه مدام از آنها تعریف میکنیم و بدتر از آن اگر کسی حرفی بزند که بویی از انتقاد به مردم داشته باشد همان را وسیلهای برای بهرهبرداری سیاسی میکنیم. خب این کارها با شعار اصلاحطلبی جور درنمیآید. ما باید با مردم صمیمانه حرف بزنیم و اشتباهاتشان را بگوییم. برای این مقصود باید از شیوههای مناسب و تاثیرگذار استفاده کنیم. متاسفانه بسیاری از اقدامات اصولگرایان از حیث شیوههای بهکار گرفته شده، طوری بوده که تداعی جنگ قدرت را در اذهان بهوجود آورده است. باید به دور از جنجالهای سیاسی و هیاهوهای جناحی به مردم توضیح داده شود که نیت و مقصود واقعی برخی از این به اصطلاح اصلاحطلبان، کندن ریشه ولایت فقیه است و در پشت این شعارهای رنگ شده و حرفهای زیبا، نابودی و اضمحلال حاکمیت دینی اراده شده است.
* گفتهاید رییسجمهوری جز در شرایط اضطرار نباید روحانی باشد. طی 10 سال گذشته همواره رییسجمهور یک روحانی بوده است. به نظر شما طی این سالهای طولانی ما همواره با اضطرار و قحطالرجال در میان غیرروحانیون مواجه بودهایم یا اینکه اشغال این پست و بسیاری از سمتهای عالی، میانی و حتی پایین سیاسی و اداری توسط روحانیون به علت افضلیت آنان بوده است؟
ببینید، کشور ما و انقلاب اسلامی بعد از شهادت شهید رجایی واقعا در شرایط اضطراری قرار گرفت و شخصیت مناسب غیرروحانی برای احراز پست ریاستجمهوری وجود نداشت، لذا حضرت آیتالله خامنهای نامزد شدند ولی به اعتقاد من بعد از جنگ دیگر ضرورتی نداشت که یک روحانی رییسجمهور باشد. یک مقداری خواست خود روحانیون بود که همچنان پستهای مهم اجرایی را داشته باشند و این یک خطا بود. مثلا آقای هاشمی بهدلیل شخصیت خاص خودشان و تواناییهایی که در خودشان میدیدند تمایل به این کار دارند. حتی همان اوایل انقلاب که حضرت امام میفرمودند روحانیون وارد کارهای اجرایی نشوند، ایشان مخالف بود. من یادم هست که یک روز مرحوم پدر را با ماشین از مدرسه علوی محل اقامت حضرت امام به خانه میبردم و آقای هاشمی هم در صندلی عقب نشسته بودند و همین بحث میان شهید مطهری و آقای هاشمی مطرح شد. شهید مطهری میگفتند وظیفه روحانیون هدایت و ارشاد جامعه و کارگزاران حکومت است و روحانیت نباید وارد کارهای اجرایی شود. آقای هاشمی مخالف بود و میگفت: «یعنی ما برویم کنار و مثلا آقای داریوش فروهر پست بگیرد؟» من خوب این جمله یادم هست و ایشان از همان موقع مخالف کنارهگیری روحانیت از سمتهای اجرایی بودند. در مورد خود آقای هاشمی اگر بپذیریم دوره اول ریاستجمهوریشان لازم بود ولی دیگر دوره دوم باید ایشان کنار میرفت...
* البته اینطور استدلال میشود که رییسجمهور شدن آقای هاشمی ربطی به روحانی بودن ایشان نداشت بلکه بهخاطر تجربیات دهه اول انقلاب، مناسبترین فرد برای دوره سازندگی بودند.
اینطور القا شد، ولی واقعا اینطور نبود. نیروهای خوبی طی 10 سال اول انقلاب تربیت شدند. این طولانی شدن دوره ریاستجمهوری یک آفاتی هم داشت که از همه مهمتر سرایت این میل به اشغال پستها و سمتها به ردههای پایینتر بود و روحانیت ما عملا از آن وظیفه و مسوولیت اصلیاش بازماند.
* فکر نمیکنید در شرایط فعلی این اظهارنظر شما نوعی همراهی با تز «عبور از خاتمی» تلقی شود؟
من نظر به شرایط فعلی ندارم. این را بهصورت یک اصل کلی بیان کردم، بحث آقای خاتمی نیست، این یک اصل کلی است. حضرت امام(ره) و بزرگان انقلاب مثل شهید مطهری نظرشان این بوده است. خود ما هم سالهاست این مطلب را گفتهایم، ولی خب حرف ما به جایی نرسیده است. بنابراین اگر بخواهیم با این ادبیاتی که شما میگویید حرف بزنیم، حرف ما «عبور از روحانیون» است. البته تاکید میکنم در امور اجرایی، والا در اور قضایی و تقنینی اصلا اولویت با رحانیان و علمای دین است و اگر در میان آنها بهفدر کافی نبود باید از دیگران استفاده کرد. در امور اجرایی باید به دنبال مجریان و مدیران شایسته باشیم. رییسجمهور باید یک مدیر اجرایی بسیار قوی باشد که معضلات اقتصادی و اجتماعی را درمان کند. تبیین رابطه دین و آزادی یا دین و دموکراسی که کار رییسجمهور نیست. فرض بر این است که اینها قبلا در جای خودش بحث شده و ما پذیرفتهایم و حالا که رییسجمهور شدیم باید آن را اجرا کنیم. رییسجمهور ما در حال حاضر یک روحانی اهل علم و فضل است و اتفاقا کارهای تئوریک ایشان درباره تبیین حوزههای گوناگون دین و نسبتی که با دموکراسی و آزادی و مفاهیمی نظیر آن دارد، کار اصلی یک روحانی و در شأن ایشان است، ولی اینها وظایف یک رییسجمهور نیست. در جایگاه روحانیت بهعنوان پاسدار دین یک وظیفهای مطرح است و در منصب ریاستجمهوری وظایف دیگری وجود دارد.
* در جزوه اصلاحطلبی اشارهای کردهاید به نحوه برخورد با آقای منتظری و گفتهاید در مقابل اشتباهات او باید سکوت کرد و به شبههافکنیهایش پاسخ علمی داد. آخرین برخورد مهمی که با آقای منتظری شده، در پی سخنرانی 13 رجب سه سال پیش او بوده است که بخش اعظم سخنرانی اهانت به رهبری و تحریک رییسجمهور به استعفا و مقدمهچینی برای آشوب و بلواست. در برابر چنین سخنانی دعوت به سکوت سزاوار است؟ به نظر شما کدام بخش از آن سخنرانی جنبه علمی دارد که بشود به آن پاسخ علمی داد؟
البته یک نکته علمی داشت راجع به ولایت فقیه. ایشان میگوید ولی فقیه باید اعلم باشد. خب این هم یک نظری است برای خودش، ولی نظر حضرت امام(ره) این نیست. امام میفرماید رهبر باید افضل از دیگران باشد هرچند از نظر فقاهت اعلم نباشد...
* ولی وجه قالب آن سخنرانی این حرفها نبود
بله، متن سخنرانی خیلی سخیف بود. بالاخره ایشان به تصریح حضرت امام (ره) صلاحیت کار سیاسی ندارند و حرفهایشان هم در این امور اصلا اعتبار ندارد، منظور من این بود که ما نباید جوری با ایشان برخورد کنیم که باعث سوءاستفاده دشمنان و اطرافیان ایشان که انسانهای ناسالم و ناصالحی هستند، بشود. ما باید بزرگوارانه از کنار برخی کارهای آقای منتظری بگذریم. بالاخره عمر ایشان که عمر نوح نیست، تمام میشود. بهتر است سکوت کنیم در برابر کارهای ایشان تا غائله برای کشور درست نشود. میشود عاقلانهتر از کنار رفتار ایشان عبور کرد تا مشکلی درست نشود. کشنبه چهارم دی ۱۳۷۹