چاپ صفحه

حرکت جالب نرگس در آغاز سال تحصیلی دوست داشتم بابایی را بغل کنم

به گزارش پایگاه عدالت خواهان"به نقل از خبرگزاری فارس از شهرستان محمودآباد، نرگس خانزاده همان دانش‌آموز محمودآبادی و فرزند شهید مدافع حرم که با رفتن به مزار پدر شهیدش در روز 31 شهریور که روز آغاز سال تحصیلی جدید برای نوآموزها بود، برای خیلی‌ها شناخته شده است برای پرس‌وجو از حس و حال نرگس خبرنگار فارس در محمودآباد عصر پنجشنبه اول مهر به سمت سرخرود و روستای زنگی‌کلا زادگاه شهید اسماعیل خانزاده نخستین شهید مدافع حرم شهرستان محمودآباد رفت.

در ورودی این روستا گلزار شهدا وجود دارد و این مکان پر شده از زنان و مردان روستا که به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس در حال غبارروبی و شست‌وشوی مزار شهدا هستند.

خانواده شهید خانزاده و همسر و دختر نازدانه‌اش نرگس هم در کنار مزار شهید در حال خواندن قرآن و دعا برای شهدا بودند از حاضران در گلزار شهدا خبر حاج حسن خانزاده پدر شهید را گرفتم که گفتند برای کاری از اینجا رفته و من به سمت منزل شهید رفتم.

مهدی خانزاده برادر شهید با روی باز پذیرای من شد و خبر پدر و همسر شهید را گرفتم که اعلام داشت در گلزار شهدا هستند و به درخواست من به همسر شهید اطلاع داد تا برای مصاحبه به منزل بیاید.

خانم فاطمه صالحی همسر شهید اسماعیل خانزاده با روی باز پذیرای ما شد و پس از معرفی آماده مصاحبه در منزل پدری شهید شدند.

سوال اول را اینگونه شروع کردم که برخورد شهید با خانواده و دوستان چگونه بود؟

برخورد اسماعیل با خانواده‌اش خیلی خوب بود و باعث خنده دیگران می‌شد با وجود اینکه در کارش خیلی جدی بود ولی شوخ طبعی وی هیچ‌گاه قطع نمی‌شد و با خنده و لبخند کارش را پیش می‌برد و انجام می‌داد.

خانم صالحی آخرین صحبت شهید خانزاده با شما و نرگس چی بود؟

قبلا از اینکه برای آخرین بار برود گفت شاید رفتن من برگشتی نداشته باشد و شما طوری باشید که بتوانید صبر و استقامت‌تان بالا باشد و بعد از اینکه من نیامدم بتوانید زندگی‌تان را اداره کنید و نرگس را خوب بزرگ کنید.

موقع وداع و رفتن اسماعیل، نرگس گریه می‎کرد و می‎گفت نباید بری به سوریه و من می‌دانم که تو بری شهید می‌شوی و به نرگس می‎گفت من نمی‎خواهم به سوریه بروم و مثل سایر ماموریت‎هایم می‎خواهم به ماموریت جدید بروم و برمی‎گردم.

چه آینده‎ای برای نرگس در نظر داشت و در فکرش چه بود؟

همیشه بحث کار و آینده نرگس که در خانه پیش می‎آمد می‎گفت دوست دارم آینده را، نرگس خودش انتخاب کند و خودش به این فهم و درجه از درک برسد که چه کاری برایش خوب است و چه کاری برایش بد نیست و ما باید طوری نرگس را تربیت کنیم که تصمیم آینده‌اش را خودش بگیرد و باید بداند که چه کاری خوب و چه کاری بد است.

نخستین چیزی که دوست دارم این است که نرگس حافظ کل قرآن شود و مادر نرگس ادامه داد که الان نرگس روخوانی قرآن را تمام کرد و قرار است برای یادگیری حفظ قرآن به کلاس تخصصی آن برود و خواسته دیگر من اینکه شغل خودش را هم خودش انتخاب کند و بتواند هر کاری را دوست داشت به آن دست یابد.

سفارش شهید خانزاده به نرگس در مورد چگونگی مواجهه با دیگران چی بود؟

در این زمینه خیلی به نرگس سفارش می‎کرد و اگر جایی می‎خواستیم برویم می‎گفت نرگس خانم نخستین کاری که در جایی وارد شدی باید انجام بدهی چیه؟ که نرگس می‎گفت باید سلام و احوالپرسی کنم و نرگس خیلی به پدرش احترام می‎گذاشت و حرف‌های او را خیلی گوش می‌کرد و هنوز هم کارهایی که پدرش به او گفته بود را انجام می‌دهد.

از دلتنگی نرگس برای پدرش در نخستین روز مدرسه که سایر بچه‌ها با پدرشان آمده بودند و حس و حالش بگویید؟

نرگس سه، چهار روز قبل از شروع مدرسه دلتنگ باباش بود یعنی هر شب خانه که بودیم عکس‎های پدر را می‎دید و با دعوا به باباش می‎گفت امشب حتما باید به خوابم بیایی که تا شب آخری که قرار بود چهارشنبه به مدرسه برود، آن شب باز هم عکس پدرش را نگاه می‎کرد و می‎گفت امشب حتما باید به خواب من بیایی چون فردا باید به مدرسه بروم.

نرگس دلتنگ پدر بود تا اینکه به در مدرسه رسید و وقتی داخل مدرسه شد و با دوستانش مشغول بازی شد از این حس بیرون آمد و هوای پدر از سرش بیرون رفت ولی بعد از مدرسه با هم به سر مزار باباش رفتیم.

کار نرگس برای رفتن به مزار پدر شهیدش عجیب نبود؟

نمی‌دانم که چه حسی داشت وقتی به سر خاک پدر رسیدیم، دیدم که نرگس سر مزار پدرش دراز کشیده است و علت را جویا شدم که مادر ادامه داد قبلا همچنین کاری نمی‎کرد سر خاک باباش می‎رفت ولی در حالت نشسته برای باباش فاتحه می‎خواند و قبر پدر را می‎بوسید.

آن روز که بعد از مدرسه رفتیم قشنگ کفش‌هایش را درآورد و روی قبر دراز کشید و زمانی که بلند شد و آمد پایین گفت بالاخره به آرزوی خودم رسیدم و همیشه دوست داشتم که اینجوری بروم و روی قبر دراز بکشم و بابایی را بغل کنم.

زمانی که به خانه آمدیم سریع رفت و به عمه‌اش گفت؛ عمه جان من به آرزوی خودم رسیدم چون همیشه دوست داشتم سر قبر بابا دراز بکشم و امروز رفتم و سر قبر دراز کشیدم.

از نرگس پرسیدم که این همه از بابا درخواست کردی که به خواب تو بیاد آیا بابا به خواب تو آمد؟ جواب داد که نه بابام به خوابم نیامد.

آیا با مدیران و مسوولان مدرسه در خصوص وضعیت نرگس صحبتی کردید؟

نه با مسؤولان مدرسه صحبتی نکردیم چون آنها خودشان در جریان بودند و پارسال چون که نرگس در مقطع پیش دبستانی در آنجا مشغول بود، همه پرسنل او را می‎شناختند و بعد از شهادت باباش همه کاملا نرگس را می‌شناختند.

برای کلاس اول قرار بود او را به مدرسه دیگری ببریم ولی نرگس خودش قبول نکرد و گفت من همین مدرسه را دوست دارم و می‎خواهم با همین مدیر و معلم باشم.

در آخر از نرگس پرسیدم که آیا بابا از تو پرسید که دوست داری که چه کاره بشی و تو چه جوابی دادی؟

نرگس که تازه با ما گرم و صمیمی شده بود و دور مادرش هی می‌چرخید با زبان شیرین بچه‌گانه گفت: آره به بابام گفتم می‎خواهم آشپز شوم و آشپزی را دوست دارم و باز دوست دارم که حافظ کل قرآن شوم و الان مقدار زیادی از خواندن قرآن را بلد هستم.