به گزارش پایگاه عدالت خواهان"پترُس فداکار را که یادتان هست؛ همان کودک که در شب سرد زمستانی وقتی تَرَک سد را دید، انگشت خود را در سوراخ آن کرده، راه نفوذ آب را گرفت و شهر را از سیلاب نجات داد. راستی اگر این سوراخها و به عبارت دیگر، این «منفذهای نفوذ» بیشتر بودند، پترس چهکاری میتوانست کند؟ اگر فاصله سوراخها یا تَرَکهای سد از هم دور بود، چه اتفاقی میافتاد؟ اگر از برخی منفذها اطلاع نمییافت چه؟… بله! بایستی منافذ را به خوبی شناخت و برایشان چارهای اندیشید؛ شرایط امروز کشور ما بیشباهت به دوران امیرالمؤمنین نیست؛ باید از امام پرسید راههای نفوذ کدامند؟ همانگونه که راه بستن «منفذها» را باید از ایشان پرسید. آنچه در ذیل میآید فهرستِ برخی از «راههای نفوذ دشمن» است که از نهجالبلاغه برداشت شده است.
۱٫ نفود از راه دین شیاطین: که از قیافه درهم پدرشان ابلیس در شگفت بودند، پرسیدند: پدر! آیا واقعا هیچ راهی برای از راه به در کردن این عابد وجود ندارد؟ چه عرض کنم؟! هر راهی را امتحان کردهام، او محکمتر از این حرفهاست! هر کس پیشنهادی میداد و پدر بیتامل میگفت: نه! کارگر نیست. تا اینکه یکی گفت: باید از راه دین وارد شد! برق شادی از چشمان سرخ ابلیس مشاهده شد؛ خندهای از ته دل کرد و گفت: همین است… باری! در حکومت دینی کارگرترین حیلهها برای نفوذ، ورود از طریق دین است. گاه دشمن دایهای مهربانتر از مادر شده، به یادمان میآورد که مسلمانیم و بر دین محمد صلیاللهعلیهوآله، چونان معاویه که در نامهای «مبعوث شدن محمّد صلّى اللّه علیه و آله را از جانب حق» را به امیرالمؤمنین علیهالسلام یادآور میشود؛ گویا میخواهد مولا را «از آنچه خداوند به امام مرحمت فرموده با خبر کند، و از نعمت وجود پیامبرش که خداوند به امام عطا فرموده، آگاه سازد؛ همچون کسى که خرما را به سوى هجر(منطقه پرخرماى بحرین) ببرد، یا شاگردى که بخواهد به استاد تیراندازش تعلیم تیراندازى دهد.»۱ یا آنکه به خود جرأت داده امام را به عمل به قرآن دعوت میکند؛ چیزی که امام را به شگفت آورده مینویسد: «تو ما را به حکم قرآن خواندى در حالى که خودت اهل قرآن نیستى و ما هم جواب تو را ندادیم؛ بل حکم قرآن را پذیرفتیم!»۲ شیطان و دشمنی که تیرش در فریبدادن امام به سنگ میخورد، چه راحت سوار بر ساده لوحی یاران امام میگردد؛ گاه با ظاهر «قرآن» به قصد فریب میآید، چون آن زمان که پسر عاص که قرآنهای صامت را بر سر نیزهها عَلَم کرد و یاران امام را به گونهای فریب داد که یکصدا فریاد کشیدند: «اینان برادران ما و اهل دعوت اسلامى ما هستند؛ اینان رو به قرآن کرده خواهان آرامشند، رأى ما این است که خواسته آنان را قبول کنیم و از این مضیقه نجاتشان دهیم» و هر چه قرآن ناطق فریاد کشید که «ظاهر این برنامه ایمان و باطنش عداوت با خداست؛ ابتدایش رحمت و نهایتش ندامت است. پس بر موقعیت خویش پا برجا باشید و راهتان را ادامه دهید. براى جنگ، دندان به هم بفشارید و توجهى به فریاد فریادکننده نکنید… » گوشی بدهکار کلام امیر نبود.۳ باری! دشمنان دین خدا «در زیر لباس دین»۴، با «تأویل قرآن»۵ «به سمت دنیا دویدند»۶ و از سینه آن به قدر امکان «دوشیدند»۷ و نوشیدند؛ گویی کهاین، راه شاهراه نفوذ است!
۲٫ تفرقه: حتی اگر قرآن هم نمیگفت «وَلا تفَرَّقُوا» عقل هر عاقلی حکم میکرد که وحدت، رمز پیروزی و نتیجه تفرّق، شکست است. دشمنِ زیرک، میداند که باید در سپاه خود وحدت بیافریند و همگان را همصدا با خود کند ـ آنگونه که قریش در جنگ با امام همدست شدند چنانکه پیش از او در جنگ با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همدست بودند،۸ هر چند، جمعیت بسیار در پیرامون امیرالمؤمنین باعث عزّت امام نمیشد، و تفرق یاران از اطرافش موجب وحشتش نبود. چنین نبود که حتی اگر مردم او را رها کنند به زارى و فروتنى افتد، یا از روى سستى تن به ستم دهد، یا زمام امورش را به دست کشانندهاى بسپارد، یا پشت زندگیاش را براى سوارى این و آن خم کند.۹ اما امام که نه از اهمیت وحدت غفلت دارد، نه نسبت به اختلافافکنها غافل است،۱۰ محکم در میدان آمده، میگوید: «از این پس اگر کارهاى تباهکننده و آرای احمقانه و امور انحرافدهنده، شما را به دشمنى و مخالفت با من وادارد، هان! این منم که اسبان سوارى را آماده نموده، و شتران را مجهز کرده، آماده جنگم و اگر مرا به آمدن نزد خود ناچار کنید با شما چنان جنگى کنم که جنگ جمل در برابرش مانند لیسیدن ظرف غذا باشد!»۱۱
۳٫ آقازادهها: هر چند زیبنده بزرگان آن است که فرزندانی چون خود بسازند و آیندهسازانی در قواره خود یا حتی بالاتر از خود، اما گاه، بزرگان که از سر وظیفه بیشتر به امور مردم پرداختهاند، از امور اهل خانه غافل میشوند و از این رهگذر، منفذی بزرگ برای ورود شیاطین فراهم میسازند. در نتیجه شرایط آماده میشود تا زیر سایه پدر از پسر سواری بگیرند و به امور شوم خود بپردازند؛ تاریخ بسیار سراغ دارد بزرگانی چون زبیر را که به خاطر فرزند شومِ خود، «عاقبت به شر» گشته از صراط مستقیم جدا شدندشدند۱۲٫ بر جوامع اسلامیاست که مناط برتری را اطاعت از خدا و رسول و ولی قرار دهند، نه نزدیکی و قرابت با بزرگان؛ هر چند از خویشان نزدیک پیامبر باشد!؛ چرا که «دوست محمّد (ص) کسى است که خدا را اطاعت کند هر چند پیوندش با رسول خدا صلی الله علیه و آله دور باشد، و دشمن محمّد (ص) کسى است که خدا را نافرمانى نماید هر چند قرابتش به آن حضرت نزدیک باشد»۱۳
۴٫ فقر: آنچه شیران را روبه مزاج سازد، آنچه به جان ایمان داده، کفر را در دل مستقر میسازد، آنچه «زیرک را از آوردن برهان گُنگ میکند»، و آنچه «آدمی را در دیارش غریب خواهد کرد»، فقر و تهیدستی است.۱۴ دشمنی که به حالِ مردمانِ فقیر آگاه است، با شُلکردن سر کیسه سکهها، آرامآرام از بین فقرای امت، سپاهی در درون آن جامعه برای خود میسازد. برای بستن چنین منفذی، بر مردم است که زکات خود را به اندازه و بهموقع بپردازند و بر حکومت است که زکوات را جمعآوری و به مصرف نیازمندان رسانده، دست هر خائنی که قصد اختلال در آن داشته باشد را قطع کند؛ چونان امام که برای مامور جمعآوری زکات بخشنامه کرد: «تو را در این زکات سهمى ثابت و حقّى معلوم است. تو را در این مال شریکانى است از مستمندان و ناتوانانى بینوا، ما حق تو را به طور کامل مىپردازیم و تو هم باید حق آنان را تمام و کمال به آنان برسانى، که اگر این کار را انجام ندهى در قیامت بیشترین دشمن را خواهى داشت؛ بدا به حال کسى که فقرا، مساکین، سائلان، محرومان از حق، ورشکستگان و از راه ماندگان در پیشگاه خداوند، شاکى و دشمن او باشند.»۱۵
۵٫ تغییر رهبر: در هر جامعه وقتی حاکم از دنیا برود و یا به هر علت حاکم از رهبری کنار رود، اوضاع آن کشور تا مدتی مستعد نفوذ است؛ به هر روی، تا حاکم جدید امور را به دست گیرد، تا بزرگان نظام و قوای لشکری و کشوری، و تا مردم و مسؤولین با او همراه گردند مدت زمانی خواهد گذشت؛ این مدت هر چند کوتاه باشد دشمن برای نفوذ وارد شده، نقشههای شیطانیاش را پیاده میکند. از این بدتر، زمانی است که تعیین جانشین قدری طول بکشد و بد تر از این، آن زمان است که مدعیان جانشینی به جان هم افتند یا عدهای از قبل درصدد توطئه برای جانشینی باشند. در این زمینه مثال بسیار است، بگذار از امام علیهالسلام بپرسیم؛ «چون رسول خدا از جهان درگذشت، پس از او مسلمانان در رابطه با خلافت به نزاع برخاستند. به خدا قسم در قلبم نمىافتاد و بر خاطرم نمىگذشت که عرب پس از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله خلافت را از خاندانش بیرون برند، یا آن را بعد از او از من دور دارند.»۱۶
۶٫ حکومت نااهلان: وجود یک مسؤول کوچک نفوذی، تَرَک کوچکی است که بر دیواره سدّی بزرگ نشسته و مقدمه نفوذ سیل به آبادیهاست. حال سمت آن مسؤول هر چه بالاتر باشد، ترکِ دیوارهِ سدّ عمیقتر و شکنندهتر خواهد بود؛ و لذا رهبران واقعی دنیای اسلام هماره برای بعد از خود نگرانند؛ نگران «از این که مبادا نظام به دست بىخردان و تبهکاران افتد و مال خدا را در بین خود دست به دست کنند، و بندگان خدا را به بردگى گرفته، با شایستگان به جنگ برخیزند و فاسقان را همدست خود کنند»۱۷ چیزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را هم نگران کرده بود؛ همانطور که امیرالمومنین را به شگفتی واداشته بود؛ «چیزى مرا شگفتزده نکرد مگر شتافتن مردم به جانب فلان که با او بیعت مىکردند. از مداخله در کار دست نگاه داشتم تا آنکه مشاهده نمودم گروهى از اسلام بازگشته، و مردم را به نابودکردن دین محمّد صلّى اللّه علیه و آله دعوت مىکنند…»۱۸ . لذا امام علیهالسلام از آنکه پس از او حکومت مسلمین به معاویه برسد به خدا پناه میبرد!۱۹ و به راستی که امام حق داشت نگران باشد؛ چراکه معاویهای که در حیات امام هم چشم طمع به رهبری داشت و حتی برای آنکه شایستگی امام را زیر سؤال برده، فضائل ساختگی دیگران را را به رخ میکشید؛… «تصور کردى برترین مردم در اسلام فلان و فلان هستند، چیزى را متذکر شدهاى که اگر صحیح باشد به تو ربطى ندارد، و اگر نادرست باشد صدمهاى براى تو در آن نیست. تو را با بالاترین و پستتر، و رئیس و مرئوس چهکار؟ … گمان کردى که من بر تمام خلفا رشک بردهام و بر آنان طغیان نمودهام. اگر این است جنایتى بر تو نشده تا از تو پوزش بطلبم. اگر هم بوده گناه این ننگ دامن تو را نمىگیرد.»۲۰
۷٫ شبهه افکنی: دشمنِ آگاه که به خوبی میداند آنچه در بازار خریدار دارد حق است و بس؛ باطل محض عرضه نکرده، عِرض خود نمیبَرَد و زحمت ما نمیدارد؛ آری! در بین حقها اندکی باطلِ ناپیدا، پنهان میکند تا نگاهی به کالای مشابهش افتد و فضا را شبههناک سازد؛ بله «شبهه را شبهه گویند از آن روی که شبیه حق است.»۲۱ باری؛ همگان این استعداد ندارند که بگویند: «نه حق را بر خویش مشتبه کرده و نه کسى بر من مشتبه نموده. به خدا قسم حوضى از جنگ بر ایشان پر بسازم که آبکش آن جز خودم نباشد، افتادگان در آن بیرون نیایند و فراریان به آن بازنگردند». وقتی «آفاقِ حقیقت را ابر سیاه گرفته، راه مستقیم دگرگون و ناشناخته میشود.»۲۲ باید سادهدلان را به حیلتِ دشمن آگاه ساخت و بدیشان بصیرت داد که مردم! «از بىپدرانى که آب تیره طبعشان را با آب صافى قلبتان نوشیدید و بیمارى روانشان را با سلامت روح خود آمیختید و باطلشان را در حق خود داخل کردید پیروى نکنید، آنان پایه گناهانند و ملازم نافرمانیها. شیطان، اینان را حیوان بارکشِ گمراه و سپاه خود قرار داده که به سبب آنان بر مردم حمله مىبرد، با زبان آنان سخن مىگوید، تا عقلتان را بدزدد و در دیدگانتان درآید و در گوشتان بدمد. او شما را هدف تیرش، و مایه پایمال شدن گامهایش، و ابزار دست خویش قرار داده است.»۲۳ البته حساب مغیره بن شعبه جداست که «از دین چیزى نگرفته مگر آنچه که او را به دنیا نزدیک کند و عمدا خود را به شبههها در انداخته تا آنها را عذرخواه خطاهاى خود قرار دهد»۲۴ و امثال معاویه که شغلی جز این کار ندارد؛ «از اشتباه و حق و باطل را به هم آمیختن دورى کن، که فتنه دیرزمانى است که پردههایش را بر چهره افکنده، و تاریکیاش دیدههاى بینا را نابینا ساخته.»۲۵ «جمعیت زیادى از مردم را هلاک نمودى، آنان را به گمراهیات فریفتى، و در موج دورویى خود انداختى، تاریکىها آنان را پوشانده و شبههها آنان را به تلاطم افکنده، پس از راه حق منحرف شده، به گذشته جاهلى برگشتند، به حقیقت پشت کردند و تکیه بر حسب و نسب نمودند»۲۶ معاویهای که هم مریدان امام را میفریبد هم مردمان خودش را: «بدانید معاویه دستهاى از گمراهان منحرف را به دنبال خود آورده است که حقیقت را از آنان پنهان کرده، تا آنجا که این بىخبران گلوهاى خود را آماج تیر مرگ نمودهاند!»۲۷ پررویی و جسارت دشمنانی که حیاتشان در آن است که «حق را به باطل مىآمیزند»۲۸ تا بدانجاست که حتی حاضر هستند خانواده پیغمبر را داخل در معرکه ساخته، فضا را به غایت شبههآلود سازند و ماهی خود را صید کنند؛۲۹
۸٫ تخریب وجهه رهبری: قوام یک نظام به رهبر و امیر آن است و امرِ امیر، آن زمان بر دیده مردمان است که مردم به او اعتماد داشته باشند و او محبوب مردم. تا زمانی که رابطه طرفینی بین امام و مامومین وجود داشته باشد، برهم زدن حاکمیت، توسط دشمن میسر نیست. در چنین شرایطی تنها راه برای نفوذ، تخریب رهبر و جایگاه آن است. گاه عمروبنعاصها امام را به شوخطبعی و بازیگری متهم میکنند؛ «مرا از پسر زانیه تعجب است، که به مردم شام وانمود مىکند که در من شوخطبعى است و انسانى بازیگرم، شوخى مىکنم و در بازىکردن کوشایم.»۳۰ و معاویهها که با ناسزاگویی بر وجهه امام خدشه میزنند «او شما را به ناسزاگفتن به من و بیزارى از من فرمان مىدهد.»۳۱ یا قتل عثمان را به گردن امام میاندازند،۳۲ یا برخی چون أشعث بن قیس که به خود جرأت میدهند تا در میانه منبر امام فریادِ اعتراض بلند کرده، فضا را مسموم سازند.۳۳ و یا برخی که دانسته یا نادانسته در مورد او به افراط و تفریط دچار میشوند؛ «دو نفر در رابطه با من هلاک مىشوند: عاشق غلوّکننده و دشمن متجاوز از حد.»۳۴
۹٫ دوری از علما: داروی جهل، علم است و در فتنهها باید به علما پناه برد و گرنه، دوری از علما خود منفذی برای نفوذ دشمن است؛ پس، «از عالم ربّانى خود بشنوید، دلهاى خود را نزد او حاضر کنید و اگر بر شما فریاد زد بیدار شوید.»۳۵ «عالم ربّانى حقایق را همچون شکافتن مهره براى شما شکافت، و حقیقت را همچون کندن پوست درخت براى یافتن صمغ پوست کند. به وقت برپاشدن بیرقِ گمراهى، باطل در محلّ خود جاى گیرد و جهالت بر مرکبهایش سوار گشته، گروه ستمگر بزرگ و فراوان گردد و دعوتکننده به حق کم شود.»۳۶
۱۰٫ رسانه: رسانه اگر خائن گردد، پایگاه دشمن خواهد بود و منفذی باز برای تسلط دشمن بر افکار عمومی. اگر بخواهیم تنها یک ویژگی را برای رسانه ذکر کنیم قطعا آن ویژگی صداقت خواهد بود؛ پس «خبرگزار باید به مردمش راست بگوید، و پراکندگى کار و افکار خود را جمع نموده، ذهنش را آماده سازد.»۳۷
۱۱٫ شعار انحرافی: یک شعار گاه جمعیتی را به سوی سعادت سوق میدهد و گاه به سرای شقاوت. باید مواظب بود؛ فرصت نفوذ به دشمن نداد؛ آنچنان که امام بر سر برج بن مسهر طایى که شعار «لا حکم الّا للّه» را سر میداد فریاد کشید: «ساکت باش، خدا رویت را سیاه کند اى بىدندان! به خدا قسم حق آشکار شد در حالى که تو بىمقدار بودى و صدایت آهسته، تا آنکه باطل عربده کشید و آن گاه چون شاخ بز نر به سرعت ظاهر شدى!»۳۸
۱۲٫ نزدیکان حاکم: مروان بن حکم روز جمل اسیر شد، براى نجاتش از امام حسن و امام حسین در نزد امیرالمؤمنین علیهالسّلام شفاعت خواهى کرد، ایشان نیز شفاعت کردند و امیرالمؤمنین او را آزاد فرمود. اما وقتی آن دو براى بیعت مروان از حضرت اجازه خواستند، امام فرمود: «مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟! مرا به بیعت او نیاز نیست، دستش دست یهودى خائن است، اگر با دستش با من بیعت کند با نشیمنگاهش آن را مىشکند.»۳۹ البته نزدیکان امام همیشه چون امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیستند که در برابر نهی امام تسلیم محض باشند؛ گاه چون خانواده پیامبر است که به تحریک طلحه و زبیر، در دل شکاک یاران امام نفوذ کرده، آتش جنگ جمل را به پا میدارد… .
۱۳٫ مذاکره بدون رضایت امام: اگر مذاکره بین دو سپاه به معنای دادوستد و دادن و گرفتن امتیاز باشد، و این تنها راه باقیمانده برای حیات جامعه اسلامیباشد، اجازه و اذن و رضایتِ امام، ضرورت دارد. جریان حکمیت، مصداقی مناسب و البته تلخ است که یاران امام، ایشان را مجبور به مذاکره و پذیرش حکمیت کرده، حتی به امام اجازه ندادند مذاکرهکننده را خود تعیین کند و در نتیجه راه نفوذ و تسلط دشمن را هموار کردند تا آنجا که امام بر سر یارانش فریاد کشید: «بدانید که شامیان براى خود در حکمیت، نزدیکترین فرد را به آنچه دوست داشتند انتخاب کردند، و شما نزدیکترین کس را به آنچه راضى نبودید برگزیدید. سر و کار شما با عبداللّه بن قیس(ابوموسىاشعرى) است که دیروز مىگفت: کارزار فتنه است، چلّههاى کمان را قطع کرده، شمشیرها را در نیام برید. اگر در این گفتار راستگوست پس خطا کرد که به اختیار خود در میدان جنگ شرکت کرد، و اگر دروغگوست متهم به کوردلى است. عمروبنعاص را با مشت محکم ابنعباس فرو کوبید، و از مهلت ایام بهره برده، بلاد دوردست اسلام را در دست خود بگیرید!»۴۰
۱۴٫ از دست دادن کرسیِ ریاست: دقت امیرالمؤمنین ستودنی است؛ آنگاه که امارت مصر را از محمد بن أبی بکر ستاند و مالک اشتر را جایگزین او کرد. امام که خوف آن دارد شیطان از راهِ دلِ شکسته محمد نفوذ کرده، بر او مسلط گشته، از صراط مستقیم دورش سازد در نامهای چنین از او دلجویی میکند: «خبر دلتنگیات از اینکه اشتر را به منطقه حکمرانیات فرستادم به من رسید. این کارِ من نه به خاطر این بود که تو را کاهل و سست مىدانستم، و نه بدان علت که مىخواستم کوشش زیادترى از خود نشان دهى. اگر آنچه در اختیار تو بود را از تو گرفتم، تو را حاکم منطقهاى قرار مىدهم که زحمتش برایت آسانتر، و حکومتش براى تو خوشایندتر باشد.»۴۱
۱۵٫ جنگ: از بارزترین مصادیق نفوذ دشمن، جنگ مسلحانه است. اما از آنجا که جنگ تبعات بسیار سنگینی دارد که به قدر امکان، نباید اجازه وقوع آن را داد، امام علیهالسلام، پس از اصرار فراوانِ دوستانش برای آغاز جنگ فرمود: «اما این سخن شما که گفتید «آیا این همه درنگ از نبرد براى ناگوار بودن مرگ است؟» باید بگویم: به خدا قسم باکى ندارم که من بر مرگ وارد شوم یا مرگ به سوى من آید! و اما راجع به این کلام شما که «تأخیر تو در نبرد به جهت تردید نسبت به شامیان است»، خواهم گفت: به خدا سوگند یک روز جنگ را به تأخیر نینداختم جز به این طمع که گروهى از این مردم به من ملحق شوند و به وسیله من هدایت یابند و با آن دید ضعیفى که دارند، از نورم بهرهمند گردند. این تأخیر با این نظرى که دارم برایم از اینکه گمراهان را با شمشیر درو کنم محبوبتر است هر چند که کیفر گناهانشان به گردن خودشان است.»۴۲ بله! گاهی چارهای جز جنگ نیست؛ «زیر و روى حکومت را اندیشه کردم به صورتى که خواب را از چشمانم گرفت، راه چارهاى جز جنگ با دشمنان یا انکار آنچه که محمّد صلّى اللّه علیه و آله آورده نیافتم، پس تحمل جنگ برایم آسانتر از تحمل کیفر الهى، و مشقتهاى این دنیا برایم سهلتر از مشقّتهاى آخرت بود.»۴۳
۱۶٫ زنان: زن به خاطر ویژگیهای خاص خود، همواره به عنوان ابزاری در دست دشمنان بوده تا از آن برای تحریک سپاه مقابل و در نتیجه نفوذ در آن استفاده کنند. امام با علم به این موضوع، قبل از جنگ صفین یارانش را چنین تذکر میدهد: «و زنان را با آزردن به هیجان نیاورید گرچه متعرض آبروى شما شوند، یا به بزرگانتان ناسزا گویند؛ زیرا توان و جان و عقلشان ضعیف است.»۴۴
۱۷٫ دنیاطلبی: دنیاطلبی است که گاه، زیرکی چون عمرو بن عاص را وا میدارد که «دینش را تابع دنیاى کسى کند که گمراهیاش معلوم و پرده حیایش دریده شده، در مجلس خود، از شخص بزرگوار بد مىگوید، و عاقل را با آمیزش خود نادان مىنماید. قدم به جاى قدمش بگذارد و بخشش او را درخواست نماید، همچون سگى که به دنبال شیر رود که به پناه چنگال او رود، و انتظار کشد که اضافه صیدش را به سوى او اندازد. از این رو دنیا و آخرتش را به باد میدهد، در صورتى که اگر به دامن حق مىآویخت آنچه را مىخواست در مىیافت.»
و مردمی که با رویآوردن به دنیاطلبی خود زمینهساز حضور دشمن شدهاند و راه را بر منافذی دیگر باز کردهاند، باید به چنین عتابی سرزنش شوند: «اف بر شما! که از توبیختان به تنگ آمدهام. آیا در عوض حیات دائمى به زندگى دنیا راضى شدهاید و به جاى عزت به ذلت دل خوش کردهاید؟ چون شما را به جهاد دعوت مىکنم دیدگانتان به گردش مىافتد گویى به سختى جان کندن دچار شده، در بیهوشى غفلت فرو رفتهاید، به طورى که راه گفت و شنودتان با من بسته مىشود و در پاسخ من دچار سرگردانى مىشوید؛ گویى دلتان گرفتار اختلال شده و عقلتان از کار افتاده است. هیچ گاه براى من مردم مطمئنّى نیستید، و پشتوانه قابل توجهى نمىباشید، یاران توانمندى نیستید که به شما نیاز افتد. شما مانند شتران بىساربانى هستید که چون از طرفى جمعشان کنند از طرف دیگر پراکنده شوند! به خدا قسم براى شعلهور ساختن آتش جنگ بد مردمى هستید، فریب مىخورید و چاره فریب نمىنمایید، شهرهایتان به تصرف دشمن مىرود به خشم نمىآیید! دیده دشمن بیدار است و شما در بىخبرى هستید! سوگند به حق! کسى که زمینه سلطه دشمن را بر خود فراهم کند تا دشمن گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بکند، عجز و بىغیرتیش بزرگ و دلش که در قفسه سینهاش جاى دارد ناتوان و ضعیف است.»۴۵
۱۸٫ جهالت و خواب غفلت: اما به نظر میرسد شاهراه نفوذ شیاطین و دشمنان، جهل و غفلت و خوابِ مردم و مسؤولان است؛ چراکه بنا نیست وقتی ما خواب هستیم دشمن هم بخوابد!۴۷ مردمی که «دلهایشان بسته، و گوشهایشان کر، و دیدگانشان کور است» رامترین مرکب برای حیلههای عمرو بن عاص و سیاستهای معاویهاند؛ چنین جاهلانی شمشیر بر امام خویش میکشند و او را بر حکمیت مجبور میکنند.۴۸ در صورتی که فرمانده در ایام جنگ هم فرمان داده بود که باید «خوابتان اندک باشد یا همانند مضمضه آب در دهان!»۴۹ و۵۰
منبع: فارس