چاپ صفحه

دلائل صلح امام حسن مجتبی/ آیا تاریخ می خواهد صلح امام حسن را دوباره به خود ببیند؟

حجت الاسلام اصغر همایونی

 

امام حسن مجتبی (ع ) نخستین میوه پیوند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و سیده نساالعالمین حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیهما است که در روز ۲۸ ماه صفر سال ۵۰ هجري به شهادت  رسید.

 

امام حسن مجتبی (ع) هفت سال بیش نداشت که جدش رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم)را از دست داد و پس از آن تقریبا سی سال در محضر پدرش علی بن ابیطالب (ع) قرارداشت. پس ازشهادت پدرش (درسال ۴۰هجری)به مدت ده سال امامت امت جدش را بعهده گرفت ودرسال ۵۰ هجری باتوطئه معاویه براثرمسمومیت درسن ۴۸سالگی به درجه شهادت رسید ودرقبرستان بقیع مدفون گشت.

 

کرامت و انسانیت درسیره امام حسن مجتبی (ع) بطوری بروز وظهورکرد که حتی سرسخت ترین دشمنانش همانند معاویه و…. به فضایل وسجایای اخلاقی او اعتراف کردند ومهم ترین سیره حضرت در طول زندگی خود فریادرسی به محرومان ومظلومان بود که چه باواسطه وچه بدون واسطه از انها حمایت میکرد بطوریکه مسعودی یکی ازبزرگان اهل سنت می نویسد امام حسن مجتبی (ع) را کریم اهل بیت (ع) نامیدند چراکه درعمرخود دوبار کل اموال خود را و سه بار نصف اموال خودرا در راه خدابه فقرا داد.

 

بااینکه درمورد سیره عملی امام حسن مجتبی ع می توان مفصل بحث کرد اما ما اینجا به دومطلب اهم میخواهیم اشاره کنیم که همواره درطول تاریخ این مطالب پررنگ تر از مسایل دیگر درمورد امام حسن ع بوده وهست.

 

۱)مدیریت سیاسی امام حسن ع در دوران امامت خود

۲)علل صلح نامه حضرت با معاویه

 

هنگامى که امیرمومنان علی ع در مسجدکوفه ضربت خورد امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان آمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص ) چنین فرمود: (همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على (ع ) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهایى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.

 

در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با امام حسن ع تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن ع بیعت کردند. و این روز، همان روز شهادت پدرش، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود. مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود.

 

پس از بیعت مردم، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص ) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت. امام حسن ع بعد از اینکه مسلمانان بیعت کردند به همه امورات وکارها نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت. امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در خفا به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزدیک شود، امام حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند. خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.

 

امام حسن (ع ) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جواب امام (ع ) تنها به این امر استدلال مى کرد که (من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !). گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (ع ) داد این بود که (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست).

 

و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت. او با خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یأس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى کرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

 

امام حسن (ع ) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند، امّا در لشکر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم … که به تعبیر امام (ع ) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (ع ) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود.

 

 

امام حسن (ع ) در مسجد جامع کوفه خطابه خواندند و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى از کسان دیگر نیز از او پیروى کردند.

 

امام حسن (ع ) عبیداللّه بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به (مسکن ) که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

 

پس از عبیداللّه بن عباس، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع ) را ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع ) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع ) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع ) پیش ‍ آمد که جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

 

بارى، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت، به حضرت امام حسن (ع ) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح – یکى از این دو راه – تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع ) با پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع ) را به هر قیمتى هست ، قطع کند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع ) – همچنان که جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پیش بینى فرموده بود – بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست که بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (ع ) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

 

متاسفانه درطول تاریخ کسانی ازروی جهالت ونادانی ویا ازروی عنادورزی ودشمنی امام حسن ع را نعوذبالله ترسو خوانده اند وبخاطر صلح با معاویه اورا مذمت نموده اند حال سخن ما براین شبهات وارده این است که :

 

اولا:شجاعت امام حسن مجتبی ع پیش از دوران امامت خود برهمگان معلوم ومشهوداست وبه گواهی تاریخ امام حسن ع در راه پیشرفت اسلام ازهیچگونه جانبازی دریغ نمی ورزید وهمیشه آماده مجاهدت درراه خدابود مثلا:

هرکسی یکبار حوادث تلخ جنگ جمل را بخواند ومرور کند به رشادت های امام حسن ع شهادت می دهد .ابن شهر اشوب در کتاب مناقب ج ۴ ص۲۱ مینویسند :امام حسن مجتبی (ع) درجنگ جمل دررکاب پدرش در خط مقدم جبهه می جنگید واز هرجنگجویی سبقت می گرفت وبرقلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد …

 

ویا وقتی امام حسن ع واردشهر کوفه شدند هنوز ابوموسی اشعری یکی ازمهره های حکومت عثمان برسرکاربود ودشمن سرسخت امیرمومنان علی ع بود واز جنبش مسلمانان در حمایت ازحضرت جلوگیری می کرد امابااینحال امام حسن ع توانست به رغم کارشکنیهای ابوموسی وهمدستانش بیش از نه هزارنفر راازشهرکوفه به میدان جنگ گسیل دارد (ابوحنیفه دینوری .الاخبارالطوال .داراحیاالکتب العربی ص۱۴۴و ابن اثیر .الکامل فی التاریخ ج۳ص۲۳۱)

ویا همچنین شجاعت های امام حسن ع در جنگ هایی مانند جنگ صفین و ان خطبه های اتشین ومناظرات کوبنده حضرت بابنی امیه همانطوریکه درتاریخ ثبت و ضبط شده گواه برشجاعت و رشادتهاوازجان گذشتگی های انحضرت است. 

 

اما باید توجه داشت که درائین اسلام قانون واحدی بنام جنگ وجهاد وجودندارد. بلکه همانطوری که اسلام درشرایط خاصی دستور می دهد مسلمانان با دشمن بجنگند همچنین دستور داده است که اگر جنگ برای پیشبرد هذف موثرنباشد ازدر صلح وارد شوند. ما درتاریخ حیات پیامبراسلام (صلی الله علیه واله وسلم) هردو صحنه رامشاهده می کنیم پیامبری که در بدر .احد. حنین .احزاب .و…….دست به نبرد زد درشرایط دیگری که پیروزی را غیرممکن می دید وارد صلح می شد وپیمان صلح پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله وسلم)با (بنی ضمره)و (بنی اشجع)ونیزبااهل مکه(درحدیبیه) گواه براین مطلب است.

 

امام حسن مجتبی ع که ازجانب پروردگار متعال رهبر وپیشوای دینی منصوب شده بودند به تمام جهات وجوانب قضیه بهترازهرکس دیگری اگاهی داشت واین روش امام حسن مجتبی ع بدون هیچ شک وتردیدی همان روش وسیره جدش قلمداد میشود.

البته اگر جریانات سیاسی دوران امام حسن مجتبی ع را بخوبی بررسی کنیم میبینیم که حضرت در واقع صلح نکرد بلکه صلح براو تحمیل شد چراکه حضرت برای جهاد بامعاویه لشگرکشی کردند و اماده مبارزه و جهادبودند و تا ساباط مداین رسیدند و خیمه هارا برافراشتند اما منافقین پست فطرت که ازطرف معاویه فریب خوردند چگونه پشت حضرت راخالی کردند تا کاربجایی رسید که به خیمه حضرت ریختند وخیمه اش راغارت وخودش را مجروح نمودند درچنین شرایطی حضرت غیراز صلح ایا میتوانست کار دیگری انجام دهد؟ و بدون هیچ شک وتردیدی اگر حضرت می دانستند که حتی شهید شدنش برای پیشروی اسلام موثراست ازجان خود دریغ نمی کردند.

 

حال سوال این است مگر چه فرقی بین دوران امام حسن ع و امام حسین ع بود؟

چرا صلح؟؟؟

معاویه برخلاف یزید ظواهر را حفظ میکرد علنا شراب نمی نوشید به قران وپیامبراسلام هتاکی نمیکرد وحتی یکی از علت های شکست ظاهری حضرت از معاویه همین مطلب بود که عوام الناس فریب عبادت و حج ها ونمازهای معاویه را خوردند برخلاف یزید علیه اللعنه که علنا شراب می نوشید و به قران و پیامبراسلام در منبر هتاکی میکرد.

 

ازنظرسیاست خارجی آن روز جنگ داخلی مسلمانان به سود جهان اسلام نبود زیرا امپراتوری روم شرقی که ضربتهای سختی ازاسلام خورده بود همواره دنبال فرصت مناسبی بود تاضربت موثر وتلافی جویانه ای برپیکراسلام وارد کند وخود را ازنفوذ اسلام آسوده سازد و وقتی که گزارش صف آرایی سپاه امام حسن ع و معاویه دربرابریکدیگر به سران روم شرقی رسید زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن برای تحقق بخشیدن به هدفهای خود را به دست آورده اند لذا سریعا باسپاهی عظیم عازم حمله به کشوراسلامی شدند تاانتقام خودراازمسلمانان بگیرند.

 

 آیا درچنین شرایطی شخصی مثل امام حسن مجتبی ع که رسالت حفظ اساس اسلام رابه عهده داشت جز این راهی داشت که باقبول صلح این خطر بزرگ راازجهان اسلام دفع کند؟؟؟و لو آنکه به قیمت فشارهای روحی و سرزنشهای دوستان کوته بین تمام شود؟؟؟واین سندتاریخی نشان می دهد اگر جنگ بین نیروهای امام حسن ع و معاویه صورت می گرفت کسی که پیروز میدان می شد فقط امپراتوری روم شرقی بود نه امام حسن ع و نه معاویه ….ولی این خطربزرگ با مدیریت امام و تدبیر و دوراندیشی حضرت برطرف شد.

آری پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم چنین روزی را پیشگویی کرده بودند(اگر صلح فرزندم حسن وقیام حسین ع نبوداسلام پابرجا نمی ماند )و بدون هیچ شک وتردیدی هرچقدر خون امام حسین ع براحیای اسلام کمک کرده صلح امام حسن ع هم کمترازاین قیام نبوده است.

 

۳)ازنظر سیاست داخلی شکی نیست که هرزمامدار اگربخواهد در میدان جنگ بردشمن پیروز گردد باید ازجبهه داخلی نیرومند ومتشکل وهماهنگی برخوردارباشد دربررسی صلح امام حسن ع از نظرسیاست داخلی مهمترین موضوعی که یه چشم میخورد فقدان جبهه نیرومند ومتشکل داخلی است زیرا مردم عراق خصوصا مردم کوفه در عصر امام حسن ع نه آمادگی روحی داشتند ونه تشکل واتحاد وهماهنگی.

 

۴)جنگ جمل و صفین ونهروان وهمچنین جنگهای توام باتلفاتی که بعداز جریان حکمیت میان واحدهای ارتش معاویه و نیروهای امیرمومنان علی علیه السلام در عراق و حجاز ویمن درگرفت که در میان بسیاری از یاران امیرمومنان ع یک نوع خستگی ازجنگ وعلاقه به صلح ومتارکه جنگ ایجادکرد. زیرا طی پنج سال خلافت امیرمومنان ع یاران ان حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگربه قصد آنکه فردا در جنگ دیگری شرکت کنند از طرف دیگر این جنگ های تحمیلی به امیرمومنان ع هم جنگ با بیگانگان نبود بلکه در واقع بااقوام وبرادران و…..بود که اینک در لشگر معاویه مستقرشده بوند.

 

مردم عراق در واقع بااین دست و آن دست کردن وکندی در گسیل داشتن نیروهابرای جنگ باگروههای مختلف شام وحجاز ویمن و حدود عراق شبیخون می زدند و عافیت طلبی وخستگی از جنگ را نشان می دادند واینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان علی ع رابه جنگ صفین بکندی اجابت نمودند نشانه همین خستگی بود و خصوصا پس ازشهادت امیرمومنان علی ع این پدیده بشدت آشکار شد و هنگامی که امام حسن مجتبی ع مردم رابه جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلی بکندی آماده شدند. و حتی وقتی خبر حرکت سپاه معاویه به کوفه به امام حسن ع رسید حضرت دستور داد تامردم در مسجد جامع جمع شوند آنگاه خطبه ای خواندند و اشاره به نیروهای معاویه نموده و مردم را به جهاد در راه خدا و لزوم صبر و وفاداری دعوت نمودند که به گواهی تاریخ بعداز اتمام خطبه ی امام حسن ع همه سکوت کردند و احدی سخنان حضرت را تایید نکرد که این یکی از اسفناکترین حوادث آن زمان بود و غربت امام ع را بر همگان بیشتر آشکار میکرد.

 

در جریان دعوت از امام حسین ع میبینیم که مردم کوفه هجده هزار نامه می نویسند برای امام حسین و اعلام آمادگی کامل می کنند. حال که امام حسین علیه السلام آمد و مردم کوفه یاری نکردند، البته همه می گویند: پس زمینه کاملاً آماده نبوده؛ ولی از نظر تاریخی اگر امام حسین به آن نامه ها ترتیب اثر نمی داد، مسلّم در مقابل تاریخ محکوم بود، می گفتند: یک زمینه بسیار مساعدی را از دست داد؛ و حال آنکه در کوفه امام حسن، اوضاع درست برعکس بود. یک کوفه خسته و ناراحتی بود، یک کوفه متفرّق و متشتّتی بود، یک کوفه ای بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود، کوفه ای بود که ما می بینیم امیرالمؤمنین در روزهای آخر خلافتش مکرّر از مردم کوفه و از عدم آمادگی شان شکایت می کند و همواره می گوید: «خدایا! مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتی مسلّط کن که شایسته آن هستند تا بعد، اینها قدر حکومت مرا بدانند…

 

۵) معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگی با پول ساخته بود، جاسوس هایی که مرتّب می فرستاد به کوفه، از طرفی پول های فراوانی پخش می کردند و وجدان های افراد را می خریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنی های زیاد می کردند و روحیه ها را خراب می نمودند. اینها همه به جای خود، در عین حال اگر امام حسن ایستادگی می کرد، یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود می آورد، لشکری که شاید حدّاقل سی چهل هزار نفر باشد، و شاید ـ آن طور که در تواریخ نوشته اند ـ تا صدهزار هم امام حسن مجتبی ع توانست لشکر فراهم کند که تا حدّی برابری کند با لشکر جرّارِ صد و پنجاه هزار نفری معاویه. نتیجه چه بود؟ در صفّین امیرالمؤمنین که در آن وقت نیروی عراق بهتر و بیشتر هم بود، هجده ماه با معاویه جنگید، بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد، آن نیرنگ قرآن سرنیزه بلند کردن را اجرا کردند.

اگر امام حسن می جنگید، یک جنگ چند ساله ای میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ می داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف می شدند بدون آنکه یک نتیجه نهایی در کار باشد.

 

بااین حال چیزی که برای ما مهم است بدانیم این است که : امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم، گو اینکه تا آن وقت خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمی خواند؛ و به عنوان یک نفر طاغی و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد؛ به عنوان اینکه من خلافت علی را قبول ندارم، به این دلیل که علی کشندگان عثمان را که خلیفه بر حقّ مسلمین بوده، پناه داده است و حتّی خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است؛ پس علی خلیفه بر حقّ مسلمین نیست. معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض ـ و به عنوان یک دسته معترض ـ تحت عنوان مبارزه با حکومتی که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است قیام کردتا آن وقت ادّعای خلافت هم نمی کرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمی خواندند. همین طور می گفت که ما یک مردمی هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروی بکنیم.

 

امام حسن علیه السلام بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام در مسند خلافت قرار می گیرد. معاویه هم روز به روز نیرومندتر می شود. به علل خاصّ تاریخی، وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش، که امام حسن علیه السلام هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلی تدریجاً ضعیف تر می شود به طوری که نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین، به فاصله هجده روز ـ که این هجده روز هم عبارت است از مدتی که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومی و اعلام آمادگی کرده است ـ معاویه حرکت می کند برای فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصّی است؛ یعنی خلیفه مسلمین است که یک نیروی طاغی و یاغی علیه او قیام کرده است. کشته شدن امام حسن علیه السلام در این وضع، یعنی کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت. مقاومت امام حسن علیه السلام تا سرحدّ کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظیر مقاومت امام حسین علیه السلام .

 

امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود. اگرشهید می شد، که شهیدهم شد، شهادتش افتخارآمیز بود، همین طور که افتخارآمیز هم شد. اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه اینها صلاحیّت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمی هستند؛ و روی حرف خودش هم آن قدر پافشاری کرد تا شهید شد. این بود که قیامش یک قیام افتخارآمیز و مردانه تلقّی می شد و تلقّی هم شد.

امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است؛ یعنی کسی است که در مسند خلافت جای گرفته است. دیگری معترض به او است. و اگر شهید می شد، خلیفه مسلمین در مسند خلافت شهیدشده بود.

 

پس اگر امام حسن علیه السلام مقاومت می کرد نتیجه نهائیش آن طور که ظواهر تاریخ نشان می دهد، کشته شدن بود اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت؛ ولی شهید شدن امام حسین علیه السلام شهیدشدن یک نفر معترض بود. 

 

واحتمال اینکه (امام حسن علیه السلام ) بر معاویه پیروز می شدند، آن طور که شرایط تاریخ نشان می دهد، نیست و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر، شکست از آنِ امام حسن باشد. این چه افتخاری بود برای امام حسن که بیاید دو سه سال جنگی بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صدهزار نفر کشته بشوند و نتیجه نهائیش یا خستگی دو طرف باشد که بروند سرجای خودشان و یا مغلوبیّت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت! اما امام حسین یک جمعیّتی دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخّص می کند، می گوید: می خواهید بروید، بروید؛ من خودم تنها هستم. آنها ایستادگی می کنند تا شهیدمی شوند، یک شهادت صد درصد افتخارآمیز

و بقول علامه شهید مطهری که فرمود: (کشته شدن خلیفه مسلمین در مسند خلافت) خودش یک مسأله ای است که حتی امام حسین هم از مثل این جور قضیه احتراز داشت که کسی در جای پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود. ما می بینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود. چرا؟ فرمود: این احترام مکه است که از میان می رود. به هر حال مرا می کشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد؟

 

ما می بینیم امیرالمؤمنین در وقتی که شورشیان در زمان عثمان شورش می کنند، فوق العاده کوشش دارد که خواسته های آنها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود. (این در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع می کرد، که خودش فرمود: من این قدر از عثمان دفاع کردم که می ترسم گنهکار باشم؛ «خَشیتُ اَنْ اَکُونَ آثِماً». ولی چرا از عثمان دفاع می کرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدی که می کرد، می گفت: من می ترسم که تو خلیفه مقتول باشی. این برای عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند. بی احترامی است به مسند خلافت. این بود که می گفت: اینها خواسته های مشروعی دارند، خواسته های اینها را انجام بده، بگذار اینها برگردند بروند.

 

وعاملی که سبب قیام امام حسین علیه السلام شد، این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین علیه السلام بیعت می خواست: «خُذِ الحُسَینَ بِالْبَیْعَهِ اَخْذاً شَدیداً لَیْسَ فیهِ رُخْصَهٌ؛ حسین را بگیر برای بیعت، محکم بگیر، هیچ گذشت هم نباید داشته باشی. حتماً باید بیعت کند.» از امام حسین علیه السلام تقاضای بیعت می کردند. از نظر این عامل، امام حسین جوابش فقط این بود: نه، بیعت نمی کنم. و نکرد، جوابش منفی بود.

امام حسن علیه السلام چطور؟ آیا وقتی که قرار شد با معاویه صلح کند، معاویه از امام حسن تقاضای بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن؟ (بیعت، یعنی قبول خلافت) نه، بلکه جزء موادّ صلح بود که تقاضای بیعت نباشد و ظاهراً احدی از مورّخین هم ادّعا نکرده است که امام حسن یا کسی از کسانِ امام حسن علیه السلام یعنی امام حسین، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد. ابداً صحبت بیعت در میان نیست.

 

بنابراین «مسأله بیعت» که یکی از عواملی بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند، در جریان کار امام حسن نیست وعامل دیگری که در قیام امام حسین علیه السلام وجود داشت، «عامل امر به معروف و نهی از منکر» بود؛ یعنی قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت می خواستند و او حاضر نبود بیعت کند، و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجّتی بر امام حسین شده بود و او برای اینکه پاسخی به آنها داده باشد، آمادگی خودش را اعلام کرد؛ قطع نظر از اینها، مسأله دیگری وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد، یعنی… مسأله امر به معروف و نهی از منکر. مسأله اینکه معاویه از روزی که به خلافت رسیده است، در مدت این بیست سال هرچه عمل کرده است، برخلاف اسلام عمل کرده است؛ این حاکم، جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم دیدند و می بینید احکام اسلام را تغییر داده است، بیت المال مسلمین را حیف و میل می کند، خون های محترم را ریخته است، چنین کرده، چنان کرده، حالا هم بزرگ ترین گناه را مرتکب شده است و آن، اینکه بعد از خودش پسر شرابخوار و قمارباز و سگباز خودش را (به عنوان ولایتعهد) تعیین کرده و به زور سرجای خودش نشانده است، بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم، چون پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «مَن رَأی سُلطاناً جائراً مُستَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رسولِ اللّه، یَعملُ فی عِبادِ اللّه بِالاثمِ وَالعُدوانِ، فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لاقَولٍ، کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ اَنْ یُدخِلَهُ مُدْخَلَهُ، اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِموا طاعَهَ الشَّیطانِ…»۱۳؛ اگر کسی حاکم ستمگری را به این وضع و آن وضع و با این نشانی ها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفته اش، آن چنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابی معذّب کند که آن حکمران جائر را معذّب می کند.

 

اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همین طور بود، بحثی نیست. برای خود امام حسن علیه السلام که مسأله، محلّ تردید نبود که معاویه چه ماهیّتی دارد ولی معاویه در زمان علی علیه السلام معترض بوده است که: من فقط می خواهم خونخواهی عثمان را بکنم. و حال (در زمان امام حسن) می گوید: من حاضرم به کتاب خدا و به سنّت پیغمبر و به سیره خلفای راشدین صد در صد عمل کنم، برای خودم جانشین معیّن نمی کنم. بعد از من خلافت مالِ حسن بن علی است و حتی بعد از او مالِ حسین بن علی است. یعنی به حقّ آنها اعتراف می کند، فقط آنها تسلیم امر بکنند. (کلمه ای هم که در مادّه قرارداد بوده، کلمه «تسلیم امر» است)یعنی کار را به من واگذار کنند، همین مقدار؛ امام حسن عجالتاً کنار برود، کار را به من واگذار کند و من به این شرایط عمل می کنم.

 

ورقه «سفید امضاء» فرستاد، یعنی کاغذی را زیرش امضا کرد، گفت: هر شرطی که حسن بن علی خودش مایل است در اینجا بنویسد، من قبول می کنم؛ من بیش از این نمی خواهم که من زمامدار باشم و الاّ من به تمام مقرّرات اسلامی صد در صد عمل می کنم. تا آن وقت هم هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود.

 

حال فرض کنیم الآن ما در مقابل تاریخ این جور قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضائی برای امام حسن فرستاد و چنین تعهّداتی را قبول کرد، گفت: تو برو کنار، مگر تو خلافت را برای چه می خواهی؟ مگر غیر از عمل کردن به مقرّرات اسلامی است؟ من مجری منویّات تو هستم، فقط امر دائر است که آن کسی که می خواهد کتاب و سنّت الهی را اجرا بکند، من باشم یا تو. آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسی که این کار را می کند، تو باشی می خواهی چنین جنگ خونینی را به پا بکنی؟! اگر امام حسن علیه السلام با این شرایط، تسلیم امر نمی کرد، جنگ را ادامه می داد، دو سه سال می جنگید، دهها هزار نفر آدم کشته می شدند، ویرانی ها پیدا می شد و عاقبت امر هم خود امام حسن علیه السلام کشته می شد، امروز، «تاریخ» امام حسن را ملامت می کرد، می گفت: در یک چنین شرایطی باید صلح میکرد و طبق سیره جدش عمل می نمود.

 

تبریز بیدار/

 

برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی «جدیدترین اخبار» اینجا کلیک کنید