چاپ صفحه

سخنرانی حسینیان درباره افشای قتل های زنجیره ای "جنجالی ترین سخنرانی‌ها‌ی تاریخ معاصر +متن کامل سخنرانی

سپاس خداوند را که این توفیق را به بنده عنایت کرد که به خدمت دوستان و عزیزان خودم، محصلین مدرسه‏ای که حق ‏بزرگی بر گردن ما دارند و ما تا پایان عمر و حیاتمان خودمان را مدیون این مدرسه می‏دانیم. خدا این توفیق را داد که ‏خدمت این عزیزان برسم. امیدوار هستم در این مدت کوتاهی که در خدمت عزیزان هستم، آن‏چه که مصلحت آخرت ما در ‏آن است، خداوند بر این بنده جاری کند و ان شاء الله در قلوب همه ما هم موثر بگردد. ‏

سوال فرموده بودند که: «در مدرسه فیضیه فرمودید که قضیه قتل‏ها هرگز روشن نخواهد شد، به علت این که پی‏گیری ‏قتل‏ها به عهده کسانی است که روشن شدن قضیه به ضرر ایشان تمام می‏شود. اگر ممکن است توضیح بیشتری ‏بفرمایید». ‏

قضیه قتل‏ها مثل این که گریبان ما را گرفته، هر چه ما می‏خواهیم فرار کنیم، راه فراری وجود ندارد. عرضم به حضورتان، ‏اجازه بدهید من اطلاعات بیشتری را در رابطه با ماجرای قتل‏ها در اختیار دوستان قرار بدهم که جواب خیلی از این ‏سؤالاتی که قطعا سؤالات بعدی هم در این رابطه هست، روشن خواهد شد و شاید بیشتر وقت مجلس‏مان را هم بگیرد. ‏اما خواهش می‏کنم که دقت بفرمایید چون مطالبی که عرض می‏کنم، همه سلسله‏ای است متصل به هم و باید همه را ‏در نظر گرفت تا ان شاء الله نتیجه نهایی را بتوانیم بگیریم. ‏
قبل از این که این قتل‏ها آغاز بشود، من بیوگرافی آقای موسوی معروف به آقای کاظمی البته اسم اصلی‏اش آقای ‏کاظمی است، در این مصاحبه‏هایی که آقای نیازی می‏کنند و اطلاعیه‏هایی که سازمان قضایی می‏دهد، به سیدمصطفی ‏کاظمی یا به اعتبار ما آقای موسوی (موسوی شیرازی). آقای موسوی بچه استان فارس است. از همان زمانی که ‏اطلاعات در سپاه تشکیل شد، در اطلاعات سپاه بود و از همان زمان متهم بود که با دستگاه آقای منتظری، هادی و ‏مهدی هاشمی در ارتباط است. بعد از این که وزارت اطلاعات تشکیل شد و اداره کل اطلاعات هم در استان فارس ‏تشکیل شد، ایشان به عنوان مسؤول اداره کل اطلاعات فارس انتخاب شدند که درگیری درونی از همان جا در استان ‏فارس هم شروع شد و ایشان معروف بود در همان زمان، از بچه‏های چپ استان فارس هست. درگیری بین ایشان و امام ‏جمعه شیراز به اوج خود رسید که ناچار شدند آقای موسوی را از شیراز به تهران منتقل کنند و در وزارت هم که بود ‏معروف بود به چپ‏گرایی. در جریان انتخابات به شدت از جناب آقای خاتمی حمایت می‏کرد و این حمایت هم به قدری ‏افراطی شده بود که بعد دیگر حتی طرفداران خود آقای خاتمی هم ناراحت می‏شدند. ‏

در این ماجرا، مدتی قبل از این که این قتل‏ها شروع بشود، آقای موسوی خدمت آقای خاتمی می‏رسد، ناگفته نماند که ‏برای معاونت امنیت هم از طرف ریاست جمهوری، آقای موسوی پیشنهاد شده بود به آقای دری که ایشان به عنوان ‏معاون امنیت نصب شود اما به ادله مختلف پذیرفته نشد. اما به عنوان معاون معاون امنیت یا جانشین معاون امنیت ‏منصوب شدند. قبل از این که این قتل‏ها به وقوع بپیوندد، ایشان خدمت رئیس جمهوری می‏رسد و مطلبی را اعلام ‏می‏کند و می‏گوید که در وزارت اطلاعات سناریویی در حال تدوین است و می‏خواهند عده‏ای را به قتل برسانند تا باعث ‏سقوط دولت شما بشود. هنوز از قتل‏ها خبری هم نبود و حتی با یکی از مشاورین ریاست جمهوری هم تماس تلفنی ‏گرفته و این جریان را گفته، که خوشبختانه نوارش موجود است و ضبط شده این مکالمه. بعد از مدتی قتل‏ها شروع شد.

‏قتل‏ها وقتی که فروهر و خانمش کشته شدند، رئیس جمهور موضع‏گیری کرد، مسؤولین دیگر موضع‏گیری کردند، خصوصا ‏ریاست جمهوری موضع تندی گرفت و هیأت هم از آن زمان شروع به کار کرد. بلافاصله بعدش قتل‏های دیگری هم به وقوع ‏پیوست که از همان اول این ماجرا را مشکوک می‏کرد که چرا واقعا چنین اتفاقاتی دارد پشت سر هم به وجود می‏آید. بعد ‏از این که ماجرای قتل‏ها به اوج خود رسید، خود آقای موسوی رفت به دفتر رئیس جمهور و گفت که این قتل‏ها توسط من ‏انجام شده و کشفی هم اصلاً در کار نبود. خود ایشان رفتند گفتند. حتی دو سه روز ایشان را تحویل نمی‏گرفتند و ‏می‏گفتند دروغ است، مگر می‏شود آقای موسوی دوم خردادی طرفدار جبهه دوم خرداد چنین کاری را مرتکب شده باشد؟ ‏نمی‏پذیرفتند و می‏گفتند باز این سناریو است. تا بالاخره آن‏قدر اصرار کرد که پذیرفتند. ‏

نکته بسیار مهمی در بازجویی، آقای موسوی مطرح کرده است که باز من عرض می‏کنم، آخرین حرفش هم همین است. ‏آقای موسوی علت و انگیزه قتل‏ها را چنین بیان می‏کند، عین عبارت است که من حفظ کرده‏ام، ایشان می‏گویند که: « ‏تحلیل ما از اوضاع جاری روز این بود که آقای خامنه‏ای غیر از امام است و آقای خاتمی هم به دلیل این که ۲۰ میلیون رای ‏آورده و بیست میلیون پشتیبان دارد، قدرتش بیشتر از بنی‏صدر است و ما این قتل‏ها را مرتکب می‏شویم و به گردن آقای ‏خامنه‏ای می‏اندازیم و جنگ بین این دو منجر به شکست آقای خامنه‏ای در مقابل خاتمی خواهد شد». ‏
درست ۱۵ یا ۱۶ روز بعد از دستگیری آقای موسوی، بنده برای اتمام حجت رفتم دفتر آقای خاتمی که با ایشان ملاقات ‏کنم. آقای ابطحی بدون کم و کاست تحلیلش از اوضاع همین بود و با صراحت به ما اعلام کرد، گفت: «فلانی ببین، آقای ‏خامنه‏ای غیر از امام است و آقای خاتمی بیست میلیون نفر پشت سر دارد، آقای خامنه‏ای ۸ میلیون رأی آورد و اگر ‏درگیری به وجود بیاید، شما مطمئن باشید که آقای خامنه ‏ای پیروز نخواهد شد».

 شما ببینید کسی که خوشبختانه من ‏چند روز بعدش که رفتم در سپاه سخنرانی کردم، این را نقل قول کردم که آقای ابطحی هم رسید به من و گلگی کردند ‏که چرا یک مطلبی را که من در جلسه خصوصی گفتم آمدی عمومی گفتی. خوشبختانه کسی هم بود که نتوانند بعدا ‏انکار بکنند. گفتم شما داری توطئه می‏کنید علیه رهبری، حالا من این مطلب را در یک جلسه خصوصی این ور و آن ور ‏نگویم؟ به هر حال این برای من بسیار مهم بود که چطور می‏شود که کسی که مرتکب قتل شده و مسؤول دفتر مقام ‏محترم ریاست جمهوری، این حرف را می‏زنند آیا جز این هست که باید یک جریان فکری حاکم بر این جریانات باشد؟ آیا ‏منشأیی غیر از یک منشأ واحد این دو سخن‏گو و این دو نفر باید داشته باشند؟ بعد پی‏گیری کردم که خب حالا چه‏طوری ‏می‏خواستند این ماجرا را گردن مقام معظم رهبری بیندازند. قتل‏ها را مرتکب شدند. خب قطعا نمی‏گویند که خود آقا آمده ‏و کشته. گفتند که آقای موسوی در بازجویی می‏گویند که قرار بود ما این قتل‏ها را به کردن سپاه بیندازیم و بگوییم سپاه ‏این کار را کرده و معلوم بود که سپاه زیر نظر فرماندهی کل قوا هست و وقتی که به گردن سپاه بیافتد معنایش این است ‏که آقای خامنه‏ای چنین چیزی را دستور داده. درست این مطلبی را که آقای موسوی در بازجویی‏اش اعتراف می‏کند، ‏شب ۲۱ ماه رمضان در مسجد حسین‏آباد آیت الله طاهری، هنگام سخنرانی یکی از روحانیون جناح چپ «مجمع ‏روحانیون» در مسجد حسین آباد اتفاق می‏افتد. دست خط مقام معظم رهبری، واقعا دیدنی است، دست‏خط مقام معظم ‏رهبری را جعل کردند. البته وقتی دقت می‏کنیم می‏فهمیم که آن دست‏خط نیست. اما تلاش کردند که نزدیک هم باشد ‏که خطاب به سردار رحیم صفوی، که سردار رحیم صفوی این دگراندیشان و نویسندگان روشنفکر، معاند و مرتد هستند؛ ‏شما این‏ها را از بین ببرید. یعنی همان کاری را که قرار بوده در ماجرای این قتل‏ها انجام بدهند. خوشبختانه این فرد ‏دستگیر شده، یکی از وابستگان سیدمهدی هاشمی است که دستگیر شده و اعتراف هم کرده است به جعل این نامه. ‏باز دوباره این دو تا واقعه را وقتی که کنار هم گذاشتم، اینها را خدمت مقام معظم رهبری هم من عرض کردم.

این دو ‏مطلب را که گفتم خدمت ایشان هم عرض کردم. وقتی کنار هم گذاشتیم که آن آقا در زندان اعتراف می‏کند که ما از ‏طریق سپاه و بیرون از زندان هم درست می‏آید؟ این برنامه اجرا می‏شود و شایعه علمی می‏شود و اجرا می‏شود و حتی ‏جعل می‏شود. من فهمیدم که باید یک ماجرایی پشت این قضیه باشد. در همین حین ماجرای آقای پروازی پیش آمد. ‏آقای پروازی یک طلبه‏ای است با بچه‏های حزب‏الله همکاری می‏کرد. بعدا درگیر شدند با بچه‏های حزب‏الله و ایشان ‏منشعب شد و شروع کرد علیه بچه‏های حزب‏الله فعالیت کردن و حرف زدن و صحبت کردن. از این موقعیت گل‏آلود آقای ‏سعید حجاریان، آقای امین‏زاده معاون وزیر امور خارجه، آقای محسن آرمین سخنگوی مجاهدین انقلاب اسلامی، این سه ‏نفر و یک نفر دیگر هم آقای افشار که من نمی‏شناسم، هنوز هم نمی‏شناسم، که چه کسی است، می‏آیند این طلبه ‏بنده خدا را می‏برند و تحریکش می‏کنند و می‏گویند بیا و بگو که اولاً حزب‏الله تا به حال چه کارهای خشونت‏آمیزی انجام ‏داده و ثانیاً بیا و بگو اینها با دستور رهبری بوده. این شروع می‏کند و یک لیستی از کارهایی را که حزب‏الله کرده‏اند، کجا ‏سینما آتش زده‏اند، کجا چه کار کرده‏اند، می‏گوید که مثلاً ده‏نمکی می‏گفت که ما از آقا اجازه گرفته‏ایم، فلانی گفته که ما ‏اجازه گرفته‏ایم. آقای سعید حجاریان شخصیت خیلی بالایی هستند، بالاخره مشاور رئیس جمهور بود آن زمان، مشاور ‏رئیس جمهوری می‏نشیند این نوار را پیاده می‏کند و این می‏گویندهایش و فلانی می‏گوید را حذف می‏کنند و همه این ‏عوامل به قول خودشان خشونت‏آمیز را می‏گویند ما به دستور رهبری انجام دادیم و جزوه‏ای چاپ می‏کند، و برای من هم ‏فرستادند به نام «سخنرانی حجةالاسلام پروازی در جمع رزمندگان بسیج» و پخش کردند و از آن طرف آمدند این بنده ‏خدا، خود بازجویی آقای پروازی را نگاه کردم، آقای پروازی می‏گوید که من رفتم اعتراض کردم به آقای حجاریان، که آقا اولاً ‏بنا نبود شما چنین چیزی را منتشر بکنید، بعد هم چرا صحبت‏های مرا تحریف کردید، آمدید بعضی قسمتش را حذف ‏کردید. می‏گویند خب حالا یک تکذیبیه بده ما می‏گذاریم در خبرگزاری جمهوری اسلامی، و سر بنده خدا کلاه می‏گذارند و ‏یک چیزی می‏نویسد. دوباره بهش برمی‏گرداند و می‏گوید اینجایش را حذف کن، آن حذف می‏کند و سه چهار دفعه ‏همین‏طور می‏آورند و می‏برندش و سرکارش می‏گذارند و آخر کار بهش می‏گویند که قرار است حزب‏ الله تو را به قتل ‏برساند و دادگاه ویژه روحانیت هم می‏خواهد دستگیرت کند، بیا فرار کن و ما در آلمان برای تو جا درست کرده‏ایم و ‏کارهایش را هم کرده‏ایم که بروی پناهنده بشوی. تا تبریز هم آقای پروازی را بردند و شایع شد همان موقع که یک روحانی ‏به آلمان پناهنده شده، هنوز پناهنده نشده، این‏ها آن قدر حماقت کردند که این را شایعه کردند که یک روحانی پناهنده ‏شده. خب ما هم حساس بودیم و مدام سؤال می‏کردیم، کی است.

فقط می‏گفتند یک روحانی است که به آلمان ‏پناهنده شده و قرار است که چند روز دیگر با رادیو کلن یک مصاحبه داشته باشد. این طلبه بیچاره بالاخره آدم متدینی ‏بوده، بچه اهل جبهه بوده، آنجا عقل و دینش مانع می‏شود و می‏گوید حالا این چه کاری است، حالا اینجا من کار خلافی ‏کردم، بروم کار خلاف‏تری هم علیه جمهوری اسلامی بکنم که چی، برمی‏گردد و مستقیما خودش را به دادگاه ویژه ‏روحانیت معرفی می‏کند و ماجرا را تعریف می‏کند و واقعا این توطئه که قرار هم شد(نوار گویا نیست)… خدمت آقا رسید و ‏گریه کرد و عذرخواهی کرد و گفت ماجرا را. آقا هم سفارش کرده بود که حالا اشتباهی هم کرده، شما هم در دادگاه ویژه ‏کاری به او نداشته باشید. ‏
قرار شد سعید حجاریان را دستگیر بکنند. اما متأسفانه تا به گوش آقای خاتمی رسید، واسطه‏ هایی را فرستادند و حتی ‏ظاهرا خدمت مقام معظم رهبری هم رسیده بود که خلاصه این مشاور هست و بد می‏شود برای ریاست جمهوری، ‏دستگیر نکنید. نکردند و اما امیدوار هستیم به هر حال یک روزی این پرونده رو بیاید و سعید حجاریان به میز محاکمه به ‏خاطر این توطئه کشیده بشود. واقعا اگر هر کدام از ماها یک چنین برخوردی را کرده بودیم چه می‏کردند برای این آقای ‏خاتمی. بنده حدود یک ماه پیش آمدم در مدرسه فیضیه صحبت کردم. بلافاصله رفتند خدمت آقا گله کردند که فلانی رفته ‏علیه رئیس جمهور در مدرسه فیضیه صحبت کرده، که دفتر وقتی با من تماس گرفت که چی گفته‏ای؟ گفتم من چیزی ‏علیه ایشان حرف نزدم. خب بالاخره ما حرف داریم، ما نسبت به حرف‏ها و ادعاهای ایشان نقد داریم.

خود ایشان هم ‏مدعی آزادی هستند. اگر آزادی نیست که بفرمایید آزادی نیست و ما خفه‏خون بگیریم. اگر هم هست، خب ما هم به ‏اندازه سعید حجاریان و آقای کروبی بایستی آزاد باشیم و حرفمان را بزنیم. اگر هم خلاف می‏زنیم، برخورد قانونی بکنند. ‏اگر تهمت می‏زنیم، یقه‏مان را بگیرند و بیندازند زندان. اگر حرف بی‏ربط می‏زنیم به قول خودشان بیایند جواب بدهند. آخر ‏چه حرفی است که من در تلویزیون حرف می‏زنم می‏گویند تلویزیون یک وسیله عمومی است. فیضیه خانه من است،

 من ‏اگر در خانه خودم حرف نزنم، پس کجا باید بروم حرف بزنم. این آقایان مدعی آزادی این قدر بی تحمل و نابردبار هستند در ‏مقابل مخالفین خودشان. به هر حال نگذاشتند سعید حجاریان دستگیر بشود. حالا عرض من این است که در همین گیر و ‏دار جریان توطئه سعید حجاریان، محسن آرمین و امین‏زاده، مشاورین و معاونین و مسؤولین علیه رهبری به وقوع پیوست ‏و طرح شد. روزنامه‏ها هم شروع کردند اتهام این قتل‏ها را گردن رهبری انداختن. حالا من نمی‏خواهم شروع کنم از اول؛ ‏هر کس اهل خواندن روزنامه‏های دو خردادی بود، کاملاً مشخص بود همه القایشان این هست که می‏خواهند بگویند که ‏پشتوانه این قتل‏ها رهبری بوده است. ‏
تا منجر به دستگیری سعید اسلامی شد. خب سعید اسلامی به قول خود این‏ها مخالف رئیس جمهور بود. چه‏طور تو یک ‏ماجرایی که آقای موسوی سردمدارش بوده و موافق رئیس جمهور، یکی از مخالفین رئیس جمهور آمدند چنین کار خلاف ‏قانونی را مرتکب شدند؟ من نفی نمی‏کنم. به هر حال کسی بوده که مسؤول امنیت کشور بوده مسؤول امنیت وزارت ‏اطلاعات بوده، شاید صدها عملیات برون مرزی در رابطه با منافقین، من جمله بمباران پایگاه منافقین در بغداد سال ۷۴، در ‏حین سخنرانی که شایعه شد مسعود رجوی هم کشته شده، فرمانده عملیات همین آقای سعید اسلامی بود. خیلی ‏عملیات داشت و اعتقادش هم همین بود. ایشان کاره‏ای هم نبود در این اواخر و در زمان وقوع قتل‏ها، ایشان به عنوان ‏مشاور بود، مشاوری هم که دیگر منزوی شده بود و کسی هم استفاده‏ای از او نمی‏کرد. کسی که مسؤول بود و پرونده ‏حق داشت دستش باشد، خود آقای «موسوی» بود که این پرونده‏ها را به‏دست می‏آورد به عنوان معاونِ معاون امنیت. به ‏هر حال ایشان دستگیر شد و مدتی بعد هم آمدند و اعلام کردند که آقا خودکشی کرده. بعد از این جریانات، جناب آقای ‏‏«نیازی» یک روز تماس با من گرفتند و گفتند که من می‏خواهم اطلاعاتی در رابطه با این پرونده در خدمت شما قرار بدهم ‏که شما، به قول خودشان چون من را فرد دلسوزی می‏دانستند که در اشتباه هستم، می‏خواستند من را از اشتباه خارج ‏کنند. قراری گذاشتیم در منزل یکی از دوستان. ایشان آمدند توضیح دادند. توضیحاتی که تمام تحلیل بنده را ثابت می‏کرد. ‏خوشبختانه جناب آقای بهرامی یکی از قضات سازمان قضایی آقای بهرامی، ایشان هم بودند. من بعدا که همه ‏صحبت‏هایش را آقای نیازی کرد، گفتم آقای بهرامی شما شاهد باشید، این حرف‏هایی که آقای نیازی زد، فردا اگر من ‏بروم مصاحبه کنم و بگویم و اگر ایشان انکار کرد، شاهد باشید. من شروع کردم به سؤال. گفتم آقای نیازی انگیزه این ‏قتل‏ها چه بوده، واقعا اینها از این قتل‏ها چه انگیزه‏ای داشتند؟ فرمودند که قصد براندازی داشتند. گفتم قصد براندازی ‏کافی نیست. به عنوان انگیزه بنده نمی‏آیم یک حکومتی را همین‏جوری ساقط بکنم. بنده باید بالاخره یک منافعی داشته ‏باشم، یا حکومت را من بعد به دست بگیرم، یا قوم من به دست بگیرد، یا پدر من شاه بشود، یا باند من بالاخره به ‏حکومت برسند، یا جناح من یا حزب من. همین‏جوری که آدم نمی‏آید یک حکومتی را قصد براندازی‏اش را داشته باشد. ‏گفت قصد براندازی، درست همان حرفی که عرض کردم. گفت آقای موسوی می‏گوید تحلیل ما این بود که آقای خامنه‏ ای ‏غیر از امام است، آقای خاتمی هم بیست میلیون پشتیبان دارد و اگر بین این دو درگیری بشود، آقای خامنه‏ ای شکست ‏خواهد خورد و ما این قتل‏ها را مرتکب می‏شویم و گردن رهبری می‏اندازیم. گفتم، معذرت می‏خواهم، گفتم شیخ ساده ‏این چه قصد براندازی است؟

 براندازی می‏آید و می‏گوید نه آقای خامنه‏ ای نه آقای خاتمی یک حکومت دیگری، یک ژریم ‏دیگری و یا یک فرد دیگری. نمی‏آید بگوید که رهبری باید از بین برود، ولی رئیس جمهور سرجایش باشد. این را چرا درست ‏تحلیل نمی‏کنید؟ چرا درست سوال نمی‏کنید؟ ایشان جواب مرا دادند که مصلحت نیست که ما این قضیه را وارد بحث ‏جریانی کنیم. گفتم آقا مصلحت نیست حرف درستی است. اما این وظیفه تو نیست، وظیفه تو تحقیق درست و ارائه ‏مطالب صحیح به مسؤولین سیاسی است، آنها می‏دانند که باید چه کار بکنند. شما قاضی هستید قاضی باید تحقیق ‏بکند و کشف واقعیت بکند و این اصلاً چه معنایی می‏دهد؟ گفت بله معنایش براندزی است. وقتی نظام اسلامی عمود ‏خیمه‏اش ولایت فقیه است، وقتی که این شکسته بشود، یعنی نظام ساقط می‏شود. گفتم آخر این هیچ معنای براندازی ‏ندارد. ‏

این همان حرفی است که بنده دارم گلوی خودم را پاره می‏کنم می‏گویم بابا بیایید این جریان را ریشه‏یابی بکنید و ببینید ‏که چه جناحی نفعش بوده است که این قتل‏ها را مرتکب شود. ایشان این جوری جواب ما را دادند. واقعا نتوانستند جواب ‏بدهند. هنوز هم آقای موسوی می‏گوید انگیزه ما این بود که رهبری در مقابل رئیس جمهور شکست بخورد و آقای بهرامی ‏هم شروع کردند حمایت کردن که حرف فلانی درست است و این غیر از براندازی است. ‏

در مورد جاسوسی، گفتم آقای نیازی چه دلیلی شما برای جاسوسی دارید؟ ایشان فرمودند که آقای سعید اسلامی در ‏سال ۵۶ و ۵۷ سال آخر دبیرستان و اول دانشگاه در آمریکا درس خواندند و در منزل دایی ایشان که وابسته نظامی ایران ‏در آمریکا بوده. سؤال کردم، غیر از این چه دلیل دیگری دارید؟ باز فرمودند که تحلیل سیاسی قطعی ما این است که ‏جاسوس بوده است. گفتم شما قاضی هستید، حق ندارید تحلیل سیاسی بکنید. تحلیل سیاسی را باید به سیاسی‏ها ‏واگذار بکنید. دلیل قضایی شما چیست؟ بعد شروع کردم به اشکال کردن، گفتم ببینید آقای نیازی، سال ۵۶ و ۵۷ آقای ‏سعید اسلامی چند سالش بود؟ گفت ۱۹ سال. گفتم سال ۵۶ و ۵۷ تا بهمن ۵۷ آمریکا چهل هزار مستشار نظامی در ‏ارتش و ساواک ما داشت و آیا عاقلانه است که آمریکا با چهل هزار مستشار که همه‏شان یک مملکت در دستشان بوده، ‏بیاید یک جوان ۱۹ ساله‏ای که آن هم در آمریکا مشغول به تحصیل است، جاسوس بکند؟ گفت به هر حال این تحلیل ما ‏است. گفتم این حرف‏ها را نزنید.

آبروی کسی که خدمت به جمهوری اسلامی را کرده می‏برید و بعدا می‏گویید تحلیل ما ‏این است. بعدا جواب خدا را چه می‏دهید؟ گفتم دلیل دیگری دارید؟ گفت در این رابطه تحلیل ما این است. حتی من خیال ‏کردم آقای نیازی همه ادلّه خودش را نگفته. سؤال کردم آقای نیازی به هر حال من هم قاضی بودم در این کشور ۱۸ سال ‏قضاوت کردم. سخت‏ترین جاها و امنیتی‏ترین پرونده‏ها هم بنده رسیدگی کردم. هیچ کس هم نمی‏تواند ادعا بکند به ‏اندازه من امنیتی‏ترین پرونده‏ها را رسیدگی کرده. جاسوس دو تا دلیل دارد. یکی سر پل هست که دارد و یکی هم ابزار ‏جاسوسی. سر پل به این معنا که بنده یا کسی که جاسوس است باید اطلاعات را از اینجا بگیرد و به شخص ثالثی ‏منتقل بکند که او به مرکز جاسوسی خودش مخابره کند. گفتم آیا سرپلی گرفتید؟ گفتند نه. گفتم آیا شناسایی کردید که ‏هنوز دستگیر نکردید؟ گفتند نه. گفتم آیا ابزار و ادواتی گرفتید؟ گفتند نه. گفتم آخر پس چه‏طوری می‏آیید چنین ادعایی ‏می‏کنید؟ من خیال کردم که آقای نیازی واقعا همه اطلاعات را نمی‏خواهد به من بگوید. خدمت آقای هاشمی رفسنجانی ‏بعد از این ملاقات رسیدم و همین تحلیل خودم را ارائه دادم. آقای هاشمی فرمودند که نه. همین جمله را هم گفتم، ‏گفتم من خیال کردم که شاید آقای نیازی نخواسته همه ادلّه جاسوسی را به من بگوید، گفتند نه اتفاقا خدمت مقام ‏معظم رهبری هم که بودیم، وقتی سران سه قوه تشکیل جلسه دادند آقای نیازی ادله جاسوسی‏اش را همین‏ها مطرح ‏کردند و من ایراد گرفتم و گفتم آقای نیازی این‏ها دلیل بر جاسوسی نیست و آقای نیازی هم تا پایان نتوانستند پاسخ ‏بدهند و آخر هم مقام معظم رهبری فرمودند که آقای نیازی بالاخره شبهه‏ی آقای هاشمی جواب داده نشد. این عین ‏عبارتی بود که آقای هاشمی طرح کردند. ‏
بعد مطلب بسیار ناراحت‏ کننده اینجاست. پرونده در مسیر غیرطبیعی خودش متأسفانه قرار می‏گیرد. بازجوهای این‏ها چه ‏کسانی هستند؟ دو نفر از بچه‏های چپ وزارت اطلاعات. من حالا کاری ندارم به سابقه این‏ها. من خوب می‏شناسم این ‏دو نفر را. یک نفر به نام مجتبی و یک نفر به نام مهدی، این دو نفر بازجویی‏ هایی هستند که هر پرونده‏ای که دستشان ‏بود، زمانی که من مسؤول رسیدگی به پرونده‏های وزارت اطلاعات بودم، وقتی که پرونده‏هایی که این‏ها بازبینی کرده ‏بودند، می‏گفتم از اول بازجویی بکنید. این‏ها اول سوژه را پدر یارو را در می‏آوردند، آخر سر هم هیچ چیزی از آن در ‏نمی‏آورند. گفتم من کار به این‏ها ندارم؛ ولی این دو نفر از بچه ‏های چپ وزارت اطلاعات هستند. چه طور شما این ‏پرونده‏ای را که این قدر حساس هست داده‏اید دست بچه‏های چپ. ایشان فرمودند که گفتند که این‏ها را که من تحقیق ‏کردم و دیدم بله، متأسفانه باز پرونده دست همان جناحی افتاده است که نمی‏خواهند کشف شود این مسأله و بعد از ‏این حرف‏ها آمدند یک راستی را هم انتخاب کردند. کسی را انتخاب کردند، یک فردی را که با این آقای سعید اسلامی ‏دشمن خونی بود.

به قول خود بچه‏ های وزارت اطلاعات می‏گفتند بارها این سعید اسلامی از دست این گریه کرد. حالا ‏همین آقا را این اواخر گذاشته بودند برای بازجویی او. همه کارها را آقای عباد آقای «علی ربیعی»، مشاور امنیتی رئیس ‏جمهور انجام می‏دادند، حتی جناب آقای یونسی هم که وزیر اطلاعات بودند، از این ماجرا خبر نداشتند که این بازجوها را ‏گذاشتند، بعدا که رفتند و شروع به کار کردند، فهمیدند که این بازجوها را از بالا گفتند که بگذارید برای رسیدگی به این ‏پرونده. این ضعف قوه قضایی ماست. اگر قوه قضایی ما یک قوه مقتدری بود، اجازه نمی‏داد پرونده در دست جناحی باشد ‏که خودشان متهم هستند به اصل این ماجرا. وقتی من اعتراض کردم به آقای نیازی که چرا شما آمدید این بازجوها را ‏گذاشتید؛ ایشان فرمودند که درست است این‏ها چپ هستند اما چپ‏های متدین هستند. گفتم برادر، من نمی‏گویم ‏بی‏دین هستند، وقتی که من از یک جناحی باشم دلم نمی‏خواهد علیه جناح خودم در بیاید. هر چند هم متدین باشم، ‏نمی‏روم دنبال آن برای کشف. بنده را بگذارید، بنده هم نمی‏روم دنبال متدینین و به قول خودم اصول‏گرایانی که مثلاً تو این ‏جریان هستند. می‏روم دنبال دیگری. کسی باید باشد که بی‏طرف باشد. واقعا حق مطلب و واقع قضیه را بخواهد در ‏بیاورند. این که افرادی که خودشان جناحی فکر می‏کنند و جناحی عمل می‏کنند، ایشان در جواب من می‏گویند که مقام ‏معظم رهبری فرمودند که «آقای خاتمی مطمئن بشوند، اطمینان آقای خاتمی جلب بشود.» این امر هست که باعث شد ‏که ما اینها را بگذاریم. یعنی ما قبول کنیم. خودشان که نخواستند، گذاشتند برایشان و یکی هم این که مقام معظم ‏رهبری فرمودند که این سرنخ خارجی دارد، بالاخره ما باید این را کشف کنیم. گفتم برادر عزیز، مقام معظم رهبری فرمودند ‏که دارد، نگفتند که این بنده خدا سعید اسلامی است، نگفتند توی وزارت اطلاعات است. آنها می‏خواهند سر تو را شیره ‏بمالند که بله ما مثلاً پیرو دستور مقام معظم رهبری یا منویات مقام معظم رهبری دنبال کشف جاسوس هستیم. نه آقا ‏جاسوس هم هست، قطعا جاسوس هم نمی‏آید داخل وزارت، خارج از این هست. ممکن از طریق غیرمستقیم نفوذ کردند ‏و این کار را انجام دادند. ‏

راجع به خودکشی‏اش سؤال کردم که سعید اسلامی توسط چه چیزی خودکشی کرد؟ ایشان فرمودند «دارو». گفتم ‏ببینید، ۷۰ نفر از بچه‏های اطلاعات رفتند داخل غسال‏خانه و جنازه ایشان را دیدند. معذرت می‏خواهم، می‏گویند دارو هم ‏استفاده کرده و خودش را هم تمیز کرده بود. چند بسته شما به ایشان دادید؟ می‏گویند «یک بسته». می‏گویم خب یک ‏بسته چقدر باقی می‏ماند که خورده باشد و مرده باشد؟ می‏گویند، دکترها گفته‏اند که محلول یک استکان. گفتم آخه ‏باباجون، آخه ما خودمان یک زمان قاتل بودیم، یک زمانی زندان‏بان بودیم. تاکنون صدها نفر واجبی خوردند و نمردند. آخه ‏چه طور با یک استکان آن هم که شما می‏گویید که بلافاصله بردید به بیمارستان و شستشو دادید، این خورد و مرد؟ ‏می‏گوید نه نمرد، ۴ روز زنده ماند و خوب شده بود. حتی تماس هم گرفتند با ما که بیایید و ببریدش که یک مرتبه اعلام ‏کردند که ایست قلبی پیدا کرده و بیایید و ببرید که تمام کرد. گفتم آخه جای تحقیق دارد. اولاً من نمی‏گویم نخورده، ‏شاید، شاید خط بهش دادند همان بازجوهایی که چپ بودند و کسانی که پرونده دستشان است، این کار را بکن، بیا ‏بیرون نجاتت می‏دیم، چون خودش هم گفت، گفت آنجا داد و بیداد می‏کرد و می‏گفت آقا به داد من برسید، پدرم را ‏درآوردند، کشتنم، شکنجه‏ام می‏کنند. توی بیمارستان داد و فریاد می‏کرد. شاید واقعا همین خطی به او داده‏اند و بعد ‏آورده‏اند بیمارستان، آمپول هوا بهش زدند، سکته کرده. تحقیق کنید، بررسی کنید. آخه سعید اسلامی آدمی نبود که ‏خودکشی کند. ما می‏شناختیم سعید اسلامی را. به هر حال جواب قانع‏کننده‏ای آقای نیازی واقعا برای این مسأله ‏نداشتند و ندارند. همین هم پیش‏بینی شده. یکی از عواملی هم که باعث شد بنده به ختم سعید اسلامی بروم همین ‏هست که همان وقتی که این جریان اتفاق افتاد به دوستان گفتم که اینها می‏گویند سعید اسلامی از جناح راست بود، ‏متهم شماره یک هم بود و همه قتل‏ها هم زیر سر ایشان بود و خودشان کشتنش که قضیه را تمام کنند و سرنخ را قطع ‏بکنند. همین جور هم شد. شما نمی‏دانم اهل روزنامه ‏های دویِ خردادی هستید، می‏خوانید یا نه، از روز خودکشی تا آخر ‏شروع کردند این را القاء کردن که سعید اسلامی را کشتند! بر عکس ما باید مدعی باشیم، بگوییم آقا پرونده در دست ‏دویِ خرداد بوده، اگر کشتند، همان دو خردادی‏ها کشتند، چرا کشتند؟

اما آنها واقعا عین این جریان دانشگاه خودشان به ‏وجود آوردند حالا می‏گویند و مدعی شدند. نمی‏دانم پریروز خواندید یا نه در روزنامه «صبح امروز». می‏گوید این جریان ‏دانشگاه به وجود آمد که جناح راست، جناح محافظه‏کار، دست به یک کودتا بزند. واقعا پررویی، بی‏شرافتی، هر چیزی از ‏این قبیل آخر تا چه حدی، که خودشان یک ماجرایی را به وجود بیاورند و خودشان هم مدعی می‏شوند و همه اینها واقعا ‏پیرو و دنبال همان قضایا هست. برادران آدم نمی‏داند به کی درد دل بکند.

 آقای سعید حجاریان، من واقعا در جریان نبودم. ‏چند وقت پیش شک کردم و گفتم این سعید حجاریان که خط و خطوط اصلی را داده ببینیم کی هست، به بعضی از ‏دوستان گفتم و به پرونده‏اش نگاه کردیم، سعید حجاریان خانمش هشت سال به خاطر عضویت در سازمان مجاهدین ‏خلق قبل از انقلاب محکومیت زندان دارد. برادر خانمش ده سال محکومیت دارد. حالا یک کسی این‏جوری می‏آید مشاور ‏رئیس جمهوری می‏شود، همه خط و خطوط را آن می‏دهد، کمیته شایعه و کمیته اجرایی را او هدایت می‏کند و درست ‏می‏کند و آن ماجراها و این اتفاقات را دارد برای کشور هر روز بحران به وجود می‏آورد. هیچ‏کس هم نیست که به داد این ‏ملت برسد، به داد این حکومت برسد، به داد این انقلاب برسد که بابا بیایید اقلاً سابقه این سعید حجاریان را به مردم ‏بگویند. واقعا بنده آن تحلیلی را که از اول داشتم با آخرین اطلاعاتی که آقای نیازی به بنده دادند، همان تحلیل است و این ‏قتل‏ها و ماجراها، معذرت می‏خواهم حتی نام یکی از روحانیون مجمع را برده آقای موسوی و گفته ما بعضی از کارهایمان ‏را در این قتل‏ها با این‏ها مشورت کردیم. خب چرا نمی‏آیند این آقا را احضارش بکنند و با او برخورد بکنند و در بیاورند این ‏مطلب را؟ اگر از جناح راست کسی این حرف را می‏زد، پدرش را در می‏آوردند. واقعا آدم نمی‏داند که چرا در حکومت ‏اسلامی رهبری این قدر مظلوم باشد. البته عزت و ذلت دست خداست.

 این همه علیه رهبری اینها فعالیت کردند، تبلیغ ‏کردند، دیدید که تا مردم احساس نگرانی کردند، چگونه از رهبری حمایت کردند و چه جمعیتی در تهران آمده بود که ‏بی‏شک بنده می‏توانم ادعا بکنم که بعد از بیست و دوی بهمن که هر سال جمعیت فراوانی می‏آید، بعد از فوت حضرت ‏امام و تشییع جنازه امام(ره) تاکنون چنین جمعیتی به حمایت رهبری و نظام و انقلاب جمع نشده بودند. عزت و ذلت ‏دست خداست. اما ما هم یک وظیفه‏ای داریم. به هر حال آن چیزی که بنده به نظرم رسید و به نظر می‏رسد گفته‏ام، ‏خواهم گفت و می‏دانید که اینها خرج هم دارد چاره‏ای هم نیست. به هر حال یک کسی دست داده، یکی پا داده، یکی ‏جان داده، یک کس هم باید آبرو و شخصیت خودش را بگذارد و بیاید و از رهبری دفاع بکند. واقعا آدم غمگین می‏شود که ‏در زمانی که حکومت مال اسلام است، باز اسلام اینقدر مظلوم است. من یک نکته دیگری هم… (یکی از حضار سوال ‏می‏کند. مفهوم نیست، ظاهرا سوال این است که در چنین شرایطی چرا مقام معظم رهبری با این جریان برخورد ‏نمی‏کند؟) مقام معظم رهبری به نظر می‏آید که واقعا بهترین داریت را نشان دادند. فرض کنید یک سال قبل همین موقع ‏مقام معظم رهبری می‏خواست خودش را وارد صحنه بکند و درگیر بشود، چه اتفاقی می‏افتاد؟ آیا ذهن‏های حتی شماها ‏هم آمادگی داشت تا مثلاً الان؟ قطعا این‏جور نبود. مقام معظم رهبری با درایت کامل این پرونده را، بالاخره این پرونده هم ‏جوری نیست که همیشه مخفی بماند. یک روزی این جریانات کشف خواهد شد و رسوائیان رسوا خواهند شد و خدا هم ‏همیشه «من غیر لا یحتسب» حامی و پشتیبان است. خود بنده واقعا عرض می‏کنم هیچ حدس نمی‏زدم یک چنین ‏جمعی، می‏دانستم جمعیتی می‏آیند و خود من اگر دویست هزار جمعیت، به هر حال رهبری است، ولی خیلی بیش از ‏این حرف‏ها بود. واقعا یک دستی غیبی پشت این انقلاب است. رهبری هم صحیح دارند عمل می‏کنند. زمان حضرت امام ‏هم همین طور بود. حضرت امام تا نهایت آن جایی که امکان داشت، از بنی‏صدر حتی حمایت می‏کردند و تا آن روزهای آخر ‏هم امام می‏فرمودند: «بنی‏صدر، رئیس جمهور ما، پسر ملای بنی‏صدر همدانی است.» مصلحت هم نیست که حالا نظام ‏با، جمله‏ای که خود مقام معظم رهبری به من فرمودند این که رهبری یک وظیفه‏ای دارد که دولت و رئیس جمهور خودش ‏رو که نمی‏تواند بیاید درگیر شود، و به من هم این اخطار را کردند و گفتند که شما خودتان می‏دانید، ولی بنده به هر حال ‏باید از کیان دولت حمایت بکنم و اگر بخواهم چیزی بگویم، البته ایشان تأکید کردند و فرمودند تا زمانی که دولت رویاروی ‏انقلاب و اسلام قرار نگرفته من وظیفه خودم می‏دانم که مثل حضرت امام از دولت حمایت بکنم و شما یک وقتی خلاصه ‏مواظب خودتان باشید، اگر علیه دولت و رئیس جمهور چیزی گفتید، به خودتان مربوط می‏شود. خب من پای همه چیزها ‏ایستادم و روزی که ۱۵ اسفند بود، این خاطره فراموش‏نشدنی، همین اعتراض شما را من به مرحوم بهشتی کردم و آمده ‏بودند و شعار می‏دادند مرگ بر … کفایت سیاسی را طرح کرد، تصویب کرد و حتی موافقین بنی‏صدر هم جرأت نکردند ‏مخالفت بکنند و رأی ممتنع دادند و به راحتی و خیر و خوشی قضیه حل شد و تمام شد. ‏
حالا من از ماجرای روز یکشنبه(۷۸/۴/۲۰) دفتر آقا مطلبی را خدمت شما عرض بکنم، که شما مطمئن باشید که مقام ‏معظم رهبری حساس هست و خودش دارد به خوبی هدایت و رهبری می‏کند. ببینید توی جریان چهارشنبه [۲۳ تیر] واقعا ‏جمعیت بی‏انتهایی که شرکت کرده بود، من یک ساعت تمام در یک خیابان جمعیت با سختی عبور کردم، یک عکس آقای ‏خاتمی بود؟! این خیلی پیام داشت. این جمعیت، همه عکس‏های مقام معظم رهبری بود. عصر روز یکشنبه در هیأت ‏دولت بحث می‏شود و سه تا تصمیم می‏گیرد. یک: روزنامه سلام باز شود. دو: آقای لطفیان بر کنار شود. سه: فرماندهی ‏تام‏الاختیار نیروهای انتظامی به دست وزیر کشور سپرده شود. ‏چ

این ماجراها توطئه‏ای بود همش برای همین و وزارت اطلاعات را که اینها داغون کردند، وقتی سعید حجاریان سخنرانی ‏کرد و گفت که ما سنگرهای نظام را یکی بعد از دیگری در حال فتح کردن هستیم. من آن زمان هشدار دادم، مصاحبه ‏کردم گفتم مواظب باشید این حرف آقای سعید حجاریان معنادار است. وزارت اطلاعات را داغون کردند و گرفتند. سپاه را ‏که از همان اول این‏قدر با آن برخورد کردند که به اصطلاح خودشان، نظرشان این است که فرماندهان را وادار به سکوت ‏کردند. این نیروی انتظامی مانده بود. همه این نقشه‏ها هم برای این بود که نیروی انتظامی را زیر سلطه خودشان قرار ‏بدهند. نمی‏دانیم واقعیت دارد یا ندارد. حتی آقای تاج‏زاده را در نظر گرفتند به عنوان فرمانده نیروی انتظامی منصوب ‏بکنند(خنده حضار). این سه تا اصل را هیأت دولت تصویب می‏کند و با دفتر آقا تماس می‏گیرند که سه نفر از وزراء با آقا کار ‏دارند. آقای یونسی، آقای شمخانی و آقای مظفر. سه نفر را می‏فرستند خدمت آقا. مطالب را خدمت آقا مطرح می‏کنند. ‏آقا می‏فرمایند که آقای یونسی تو چرا آمدی شکایتت را پس گرفتی؟

 یعنی چه روزنامه سلام باز بشود؟ آخه چه کشوری ‏است شما درست کردید، که نامه «محرمانه» او باید سر از روزنامه سلام در بیاورد، روزنامه‏ها بزنند، این چه مدیریتی ‏است؟ شما اصلاً مدیریت ندارید. تا یک خطری احساس کردید آمدید و عقب‏نشینی کردید و شکایت خودتان را پس ‏گرفتید. این آقای یونسی. اما یکی دیگر این که آقای لطفیان را بردارید. آقای لطفیان چه گناهی مرتکب شده؟ اگر دلیل ‏دارید، دلیلی ثابت می‏کند که آقای لطفیان باید برداشته شود، خب بگویید. من بر مبنای شرع عمل می‏کنم و اگر ‏بی‏گناهی هم دلیل است، خب بگویید، پس باید وزیر کشور هم برداشته شود. همان اندازه آقای لطفیان در این قضیه ‏نقش داشته که به قول شما وزیر کشور داشته، خب آن هم باید برداشته شود و ثالثاً، من فرماندهی را سپرده‏ام به ‏دست وزارت کشور، کجا وزارت کشور دستور داده، تمرّد کرده نیروی انتظامی که من برخورد کنم. یک مورد شما بیاورید. ‏خلاصه مقام معظم رهبری آن‏چنان با قدرت با این سه نفر نمایندگان هیأت دولت برخورد می‏کنند که اینها می‏روند و ‏گزارش را به آقای خاتمی می‏دهند و آقای خاتمی وحشت می‏کند. خب فردا هم که قرار است آقا صحبت بکنند. اگر ‏همین برخوردی را که در جلسه خصوصی کردند، فردا هم در جلسه سخنرانی عمومی بکنند، دیگر هیچ چیزی از دولت ‏باقی نمی‏ماند. شبانه دست به دامن آقای هاشمی شدند و آقای هاشمی را فرستادند خدمت آقا که آقا بالاخره فردا ‏کوتاه بیا و آبرویمان را نبر که آقا فرمودند: «نه من که نمی‏خواهم با دولت خودم در بیفتم. منتها آقایان چرا این طوری ‏برخورد می‏کنند؟ من بالاخره تمام تلاشم بر این است که کشور آرامش داشته باشد. دولت کار خودش را بکند. مشکلات ‏دولت را من دارم کمک می‏کنم که حل بشود. اما آقایان به جای این که مشکلاتشان را حل کنند، خودشان می‏آیند برای ‏خودشان مشکل درست می‏کنند.» ‏

به هر حال مقام معظم رهبری، شما مطمئن باشید که در جریان امور هست و راه صحیح و با درایتی انتخاب کرده ‏اند. ان ‏شاء الله حقایق برای مردم، مؤمنان روشن بشود. شما مطمئن باشید. ولایت و رهبری جزء اصول مذهب تشیع و با ‏شیعیان آمیخته و ممزوج شده. شما مطمئن باشید که هر گاه خطری برای اصل انقلاب «ولایت» پیش بیاید، مردم در ‏صحنه خواهند بود. اما این دلیل نمی‏شود که ما وظیفه خودمان را نشناسیم و دست روی دست بگذاریم و به آگاهی دادن ‏که بزرگ‏ترین وظیفه و رسالت طلبه‏های امروز در سطح جامعه است، نپردازیم. چون وقت نیست من عذرخواهی می‏کنم. ‏به نماز هم می‏خواهیم برسیم. از این که زیاد صحبت کردم و می‏دانم که سؤال هم باقی است. امیدوار هستم که در ‏سال درسی آینده در مدرسه شهیدین خدمتتان برسیم و آنجا وقت بیش‏تری باشد که در خدمتتان استفاده خواهیم کرد. ‏
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ‏