چاپ صفحه

اهمیت بحثهای اخلاقی -- اسماعیل دهمرده

 

اهمّيّت بحثهاى اخلاقى

 

اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى دهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مى يابد; همان گونه كه گفته اند:

 

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى كند، و به آتش مى كشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادّى جنگ به پا مى كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى پاشد، و بى گناهان را به خاك و خون مى كشد!

 

آرى! او ممكن است به ظاهر متمدّن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مى شناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!

با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى شنويم; در آيات زير دقّت كنيد:

 

1 ـ هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُمّيينَ رَسُولا مِنهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين   (سوره جمعه، آيه 2)

 

2 ـ لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولا مِنْ اَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين   (سوره آل عمران، 164)

 

3 ـ كَما اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولا مِنْكُم يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ   (سوره بقره، آيه 151)

 

4 ـ رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ   (سوره بقره، آيه 129)

 

5 ـ قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها   (سوره شمس، آيات 9 و 10)

 

6 ـ قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى وَ ذَكَرَ اسْمَ ربّـِهِ فَصَلّى   (سوره اعلى، آيات 14 و 15)

 

7 ـ وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْ لِلّهِ   (سوره لقمان، آيه 12)

 

ترجمه:

 

1 ـ او كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب و حكمت مى آموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!

 

2 ـ خداوند بر مؤمنان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

 

3 ـ همان گونه (كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد.

 

4 ـ پروردگارا ! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!

 

5 ـ هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد ـ و آن كس كه نفس خويش را با

 

معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!

 

6 ـ به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد ـ و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!

 

7 ـ ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!

 

چهار آيه نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى كند، و آن اين كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتّى مى توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدّمه اى است براى مسأله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى دهد.

 

شايد به همين دليل «تزكيه» در سه آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اصلى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدّم بر آن مى باشد.

 

و اگر در يك آيه ديگر «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدّمه اى است براى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيه اوّل و آيه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مسأله مى نگرد. (دقّت كنيد)

 

اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تأخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تأثير متقابل دارند; يعنى، همان گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مى تواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصّب كوركورانه» كه سدّ راه پيشرفتهاى علمى است خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعاً از قبول آن وا مى ماند.

 

اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقّت است:

 

در اوّلين آيه، قيام پيغمبرى كه معلّم اخلاق است به عنوان يكى از نشانه هاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبِين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى دهد.

 

در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربّى اخلاقى و معلّم كتاب و حكمت است به عنوان منّتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهمّيّت اخلاق است.

 

در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدّس به كعبه) آمده و اين تحوّل را يك نعمت بزرگ الهى مى شمرد، مى فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است.

 

نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقّت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه رو مى شويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهمّ الهى، دعاهايى مى كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امّت مسلمانى از «ذريّه» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.

 

اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجّه مى كند كه قرآن پس از ذكر طولانى ترين سوگندها كه مجموعه اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مى گويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مأيوس و نااميد گشته است! (قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها)».   اين تأكيدهاى پى در پى و بى نظير دليل روشنى است بر اهمّيّتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى شمرد.

 

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه ششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق» در آن مقدّم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا به جائى مى رسد و نه نماز روحانيّتى به بار مى آورد.

 

و بالاخره در آخرين آيه، از معلّم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى گويد و از علم اخلاق به «حكمت» تعبير مى كند و مى گويد: «ما (موهبت بزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمت بزرگ به جا آورد!(وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ اَنِ اشْكُرْلِلّهِ)».

 

با توجّه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است بخوبى روشن مى شود كه منظور از «حكمت» در اين جا همان «حكمت عملى» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى شود يعنى «تعليم» براى «تربيت»!

 

بايد توجّه داشت كه حكمت همان گونه كه بارها گفته ايم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مى دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است. 

 

نتيجه

 

آنچه از آيات بالا استفاده مى شود اهتمام فوق العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مسأله اساسى و زيربنايى است كه برنامه هاى ديگر از آن نشأت مى گيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.

 

آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده هاى ناهنجار مى شمرند.

 

اكنون به روايات اسلامى باز مى گرديم و اهمّيّت اين مسأله را در روايات جستجو مى كنيم.

 

اهمّيّت اخلاق در روايات اسلامى

 

اين مسأله در احاديثى كه از شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و همچنين از ساير پيشوايان معصوم(عليهم السلام) رسيده است با اهمّيّت فوق العاده اى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مى گذرانيم:

 

1 ـ در حديث معروفى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

 

«اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام.»

 

و در تعبير ديگرى: «اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ حُسْنَ الاَْخْلاقِ» آمده است.

 

و در تعبير ديگرى: « بُعِثْتُ بِمكارِمِ الاَخلاقِ وَمحاسِنِها» آمده است.

 

تعبير به «انّما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مى شود.

 

2 ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «لَوْ كُنّا لانَرْجُو جَنَّةً وَلانَخْشى نارَاً وَلاثَواباً وَلاعِقاباً لَكانَ يَنْبَغى لَنا اَنْ نُطالِبَ بِمَكارِمِ اْلاَخْلاقِ فَاِنَّها مِمّا تَدُلُّ عَلى سَبِيلِ النَّجاحِ; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمى داشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفّقيّت هستند.»

 

اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى يابد! (در اين باره در آينده به خواست خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)

 

3 ـ در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «جَعَلَ اللّهُ سُبْحانَهُ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ صِلَةً بَيْنَهُ وَبَيْنَ عِبادِهِ فَحَسْبُ اَحَدِكُمْ اَنْ يَتَمَسّكَ بِخُلُق مُتَّصِل بِاللّهِ; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دست به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.

 

به تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلّم اخلاق و مربّى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلّق به اخلاق الهى امكان پذير نيست! بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطه اى ميان انسان و خدا ايجاد مى كند و او را گام به گام به ذات مقدّسش نزديكتر مى سازد.

 

زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مسأله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى كردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنه اى در اين راه بودند و به خواست خدا در مباحث آينده در هر بحثى با نمونه هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبر  اسلام(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «وَاِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيْم; تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى!»

 

تعريف علم اخلاق

 

در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق» جمع «خُلْق» (بر وزن قُفل) و «خُلُق». (بر وزن افق) مى باشد، به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى گردد، خَلْق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و خُلْق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود.

 

بنابراين مى توان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى شود، نيز اخلاق گفته مى شود (اوّلى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).

 

«اخلاق» را از طريق آثارش نيز مى توان تعريف كرد، و آن اين كه «گاه فعلى كه از انسان سر مى زند، شكل مستمرّى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى زند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مى نامند.

 

اينجاست كه «ابن مِسكَوَيه» در كتاب «تَهْذيبُ الاَْخْلاقِ وَتَطْهيرُ الاَْعْراقِ»، مى گويد: «خُلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى كند بى آن كه نياز به تفكّر و انديشه داشته باشد.»

 

همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق» آورده است، آنجا كه مى گويد: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى شود.» و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى كنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديد آمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى شود، و آنها كه منشاَ اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى گويند.

 

و نيز از همين جا مى توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه ها و آثار آن سخن مى گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد». البتّه همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق» اطلاق مى شود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيّت نشان مى دهد به او مى گويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى كند مى گويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علّت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى شود.

 

بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده اند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مى كنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس» مى خوانيم كه مى گويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.»در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مى گويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهمّيّت خاصّى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!

 

رابطه زندگى مادّى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى

 

آنچه در بالا از آيات قرآن مجيد در اين زمينه استفاده كرديم، در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد كه حاكى از تأثير عميق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است كه در ذيل به قسمتى از اين احاديث پرمعنى اشاره مى شود:

 

1 ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «فى سِعَةِ الاَْخْلاقِ كُنُوزُ الاَْرْزاقِ; گنجهاى روزيها، در اخلاق خوب و گسترده، نهفته شده است!»

 

2 ـ در حديث ديگر از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يَزيدُ فِى الرِّزْقِ;

 

حسن خلق، روزى را زياد مى كند!»

 

3 ـ در حديث ديگرى از على(عليه السلام) درباره تأثير حسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحكام رابطه دوستى در ميان آنها چنين آمده است:

 

«مَنْ حَسُنَ خُلْقُهُ كَثُرَ مُحِبُّوهُ وَآنَسَتِ النُّفُوسُ بِهِ; كسى كه اخلاقش نيكو باشد، دوستانش فراوان مى شوند و مردم به او انس مى گيرند.»

 

4 ـ باز در حديث ديگرى از امام ششم، امام صادق(عليه السلام) اين معنى با صراحت بيشترى آمده، مى فرمايد:

 

«اِنَّ الْبِرَّ وَحُسْنَ الْخُلْقِ يَعْمُرانِ الدِّيارِ وَيَزيدانِ فِى الاَْعْمارِ; نيكوكارى و حسن اخلاق، خانه ها (و شهرها) را آباد و عمرها را زياد مى كند!»

 

شك نيست كه عمران و آبادى در سايه اتّحاد و صميميّت و همكارى در ميان قشرهاى جامعه به وجود مى آيد، و آنچه باعث تحكيم اين امور شود، از عوامل مهمّ عمران و آبادى خواهد بود.

 

طول عمر نيز مولود آرامش فكر و آسودگى خيال و جلوگيرى از فقر و همكارى و همبستگى اجتماعى است و اين امور در سايه اخلاق به دست مى آيد.

 

5 ـ در همين رابطه، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ; اخلاق خوب پيوند محبّت و دوستى را محكم مى كند.»

 

و نيز در احاديث متعدّدى درباره تأثير سوء خلق در ايجاد نفرت اجتماعى و پراكندگى مردم، و تنگى معيشت و سلب آرامش و آسايش مطالب فراوانى آمده است; از جمله:

 

6 ـ در حديثى از على(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ ساءَ خُلْقُهُ ضاقَ رِزْقُهُ; كسى كه اخلاقش بد باشد، روزى او تنگ مى شود!»

 

7 ـ و نيز از همان حضرت آمده است كه فرمود: «مَنْ ساءَ خُلْقُهُ اَعْوَزَهُ الصَّديْقُ

 

وَالَرَّفيْقُ; كسى كه بد اخلاق باشد دوستان و رفيقان او پراكنده مى شوند و او را رها مى كنند»

 

8 ـ باز از همان حضرت آمده است: «سُوْءُ الْخُلْقِ نَكِدُ الْعَيْشِ وَعَذابُ النَّفْسِ; اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مى شود.»

 

9 ـ از اميرمؤمنان على(عليه السلام) پرسيدند: «مَنْ اَدْوَمُ النّاسِ غَمّاً; چه كسى غم و اندوهش از همه بيشتر است؟» قال(عليه السلام): «اَسْوَئُهُمْ خُلْقاً! فرمود: كسى كه از همه اخلاقش بدتر است!»

 

10 ـ و بالاخره در حديثى مى خوانيم كه لقمان حكيم به فرزندش چنين نصيحت مى كرد: «اِيّاكَ وَالضَّجْرَ وَسُوْءَ الْخُلْقِ وَقِلَّةَ الصَّبْرِ فَلايَسْتَقيمُ عَلى هذِهِ الْخِصالِ صاحِبٌ; از بى حوصلگى و سوء خلق و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نمى ماند!»

 

 تأثير تربيت خانوادگى و وراثت در اخلاق

 

همه مى دانيم كه اوّلين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است، و بسيارى از زمينه هاى اخلاقى در آنجا رشد و نمّو مى كند; محيط سالم يا ناسالم خانواده تأثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى، يا رشد رذائل دارد; و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود. اهمّيّت اين موضوع، زمانى آشكار مى شود كه توجّه داشته باشيم اوّلاً كودك، بسيار اثر پذير است، و ثانياً آثارى كه در آن سنّ و سال در روح او نفوذ مى كند، ماندنى و پا برجا است!

 

اين حديث را غالباً شنيده ايم كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «اَلْعِلْمُ (فى) الصّـِغَرِ كَالنَّقْشِ فى الْحَجَرِ; تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى شود!» (كه ساليان دراز باقى و برقرار مى ماند.)

 

كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مى گيرد; شجاعت، سخاوت، صداقت و امانت، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى كنند; و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى عفّتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى نمايند. افزون بر اين، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مى شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است; ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان، منتقل مى شود، هرچند بعداً قابل تغيير و دگرگونى است، و جنبه جبرى ندارد تا مسؤوليّت را از فرزندان بطور كلّى سلب كند. به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى گذارند، از طريق تكوين و تشريع، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مى شود، و منظور از تشريع، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى گيرد، و منشأ پرورش صفات خوب و بد مى شود. درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه ساز صفات و روحيّات انسانها است، و بسيار با چشم خود ديده ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان، افرادى مانند خودشان بوده اند و بعكس، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده ايم. بى شك اين مسأله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى دهد تأثير اين دو عامل (وراثت و تربيت) تأثير جبرى غير قابل تغيير نيست. با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است، مورد بررسى قرار مى دهيم.

 

1 ـ اِنَّكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلّوُا عِبادَكَ وَ لايَلِدُوا اِلاّ فاجِراً كَفّاراً    (سوره نوح، آيه 27)

 

2 ـ فَتَقَبَّلَها رَبُّها بَقَبُول حَسَن وَ اَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا    (سوره آل عمران، آيه 37

 

3 ـ اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ـ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَ اللّهُ سَميعٌ عَلِيمٌ    (سوره آل عمران، آيه 33 و 34)

 

4 ـ يا اَيُّـهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا اَنْـفُسَكُمْ وَاَهْليكُمْ ناراً وَ قُودُهَـا النّاسُ وَ الحِجارةُ    (سوره تحريم، آيه 6)

 

5 ـ يا اُخْتَ هارونَ ما كانَ اَبُوكِ امْرَءَ سَوْء وَ ما كانَتْ اُمُّكِ بَغِيّاً    (سوره مريم، آيه 28)

 

ترجمه:

 

1 ـ چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند!

 

2 ـ خداوند، او (مريم) را به طرز نيكويى پذيرفت; و بطور شايسته اى، (نهالِ وجودِ) او را رويانيد (و پرورش داد); و كفالت او را به «زكريّا» سپرد.

 

3 ـ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برترى داد.

 

آنها فرزندان (و دودمانى) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند; و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالتِ خود، آگاه مى باشد).

 

4 ـ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!

 

5 ـ اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بد كاره اى!

 

 

 

تفسير و جمع بندى

 

در نخستين آيه مورد بحث، باز سخن از قوم نوح است، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى سازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مى كنند،و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متولّد نمى شود (اِنَّكَ اِن تَذَرْهُمْ يُضِلّوُا عِبادَكَ وَ لايَلِدُوا اِلاّ فاجِراً كَفّاراً ).

 

اين سخن ضمن اين كه نشان مى دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت، حقّ حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه، تربيت خانوادگى، و حتّى عامل وراثت مى تواند در اخلاق و عقيده مؤثّر باشد. قابل توجّه اين كه نوح(عليه السلام) بطور قاطع مى گويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن، كار آسانى نبود; نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى اختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفته اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده، كه به نوح فرمود: «اَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ اِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ; جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!»    (سوره هود، آيه 36)

 

ولى روشن است اين آيه، شامل نسل آينده آنها نمى شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت به نسل آينده بر اساس امور سه گانه اى كه گفته شد (محيط، تربيت خانوادگى و عامل وراثت) قضاوت كرده باشد. در بعضى از روايات، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حدّ تميز مى رسيد، او را نزد نوح(عليه السلام) مى بردند، و به كودك مى گفتند اين پيرمرد را مى بينى، اين مرد دروغگويى است، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين امر سفارش كنى)! و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس از ديگرى مى آمدند و مى رفتند.

 

در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم(عليها السلام) زنى كه از مهمترين و با شخصيّت ترين زنان جهان است، تعبيراتى آمده كه نشان مى دهد مسأله وراثت و تربيت خانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيّات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تأثير اين امور توجّه داشت.از جمله روحيّات مادر اوست كه از زمان باردارى، پيوسته او را از وسوسه هاى شيطان به خدا مى سپرد، و آرزو مى كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتّى براى اين كار نذر كرده بود. آيه فوق مى گويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته اى گياه وجودش را پرورش داد (فَتَقَبَّلَها رَبُّها بَقَبُول حَسَن وَ اَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً).

 

تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت، و باغبان نيز بايد بطور مرتّب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤثّر است، و هم تربيت خانوادگى و هم محيط. و قابل توجّه اين كه در ذيل اين جمله مى افزايد وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا; و خداوند زكريّا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم) برگزيد پيدا است حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيم الشأنى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است. و جاى تعجّب نيست كه با چنين تربيت عالى، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزقاً قالَ يا مَرْيَمُ اَنّى لَكِ هذا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب; هر زمان زكريّا وارد محراب او مى شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى ديد; از او پرسيد اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟ گفت: اين از سوى خداست; خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى دهد.»

 

آرى آن تربيت بهشتى نتيجه اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است!

 

در سومين آيه مورد بحث كه در واقع مقدّمه اى براى آيه مربوط به مريم و كفالت زكريّا محسوب مى شود، باز سخن از تأثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است; مى فرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد; آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَآلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ـ ذُرِيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَ اللّهُ سَميعٌ عَلِيمٌ).

 

گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است، و يا تربيت خانوادگى و يا هر دو، و در هر حال شاهد گويايى براى مسأله مورد بحث، يعنى تأثير وراثت و تربيت در شخصيّت و تقوا و فضيلت است. در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است، به اين معنى اشاره شده و به هر حال دلالت آيات فوق، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مسأله وراثت، تأثير عميقى در شايستگيها و لياقتهاى او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خلق دارد، قابل انكار نيست، و هرگز نمى توان، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرست برخوردار بوده اند، مقايسه كرد.

 

در چهارمين آيه، خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست، بركنار داريد!» (يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوْا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْليكُمْ ناراً وَقُوْدُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ)                                  اين آيه، به دنبال آياتى است كه در آغاز سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)هشدار مى دهد كه دقيقاً مراقب اعمال خويش باشند; سپس مطلب را به صورت يك حكم عام مطرح نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته است. بديهى است، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است، و دور داشتن از آن، جز از طريق تعليم و تربيت خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود; و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست خانواده را نسبت به خانواده تحت سرپرستى خود روشن مى سازد، و هم تأثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى.اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدّمات ازدواج، سپس نخستين لحظه تولّد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقّت تعقيب شود.

 

در حديثى مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنيم؟

 

فرمود:

 

«تَـأْمُـرُهُـمْ بِما اَمَرَ اللّهُ وَ تَـنْهاهُمُ عَمّا نَـهاهُمْ اللّهُ اِنْ اَطاعُوكَ كُنْتَ قَدْ وَقَيتَهُمْ، وَ اِنْ عَصَوْكَ كُنْتَ قَـدْ قَضَـيْتَ ما عَلَـيْكَ; آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده اى!»                   اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است; و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه هاى عملى، روانى و قولى كمك گرفت; حتّى بعيد نيست آيه، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود; مثلاً، به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشد تا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش، همه آنها را شامل مى شود.

 

پنجمين و آخرين آيه مورد بحث، اشاره به داستان مريم و تولّد حضرت مسيح(عليه السلام)بدون پدر مى كند و مى گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجّب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى)!» (يا اُخْتَ هارُونَ ما كانَ اَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَ ما كانَتْ اُمُكِ بَغِيّاً) اين تعبير (مخصوصاً با توجّه به اين كه قرآن آن را نقل كرده است و عملاً به آن صحّه نهاده) نشان مى دهد كه تأثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى بر خلاف آن مى ديدند تعجّب مى كردند.

 

از مجموع آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عوامل مؤثّر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه هاى مثبت و چه در جنبه هاى منفى مى باشد.

 

 

 

 

رابطه اخلاق و تربيت خانوادگى در احاديث اسلامى

 

بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست، و در همين جا است كه نخستين درسهاى فضيلت يا رذيلت را مى آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از «تكوينى» و «تشريعى» در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحم مادر و صلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى گذارد، و زمينه ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى سازد.در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلاً اشاره مى شود:

 

1 ـ على(عليه السلام) فرمود: «حُسْنُ الاَْخْلاقِ بُرْهانُ كَرَمِ الاَْعْراقِ; اخلاق پاك و نيك، دليل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است».به همين دليل در خانواده هاى پاك و با فضيلت غالباً فرزندانى با فضيلت پرورش مى يابند و بعكس افراد شرور غالباً در خانواده هاى شرور و آلوده اند.

 

2 ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «عَلَيْكُمْ فى طَلَبِ الْحَوائِجِ بِشَرافِ النُّفُوسِ وَ ذَوِى الاُْصوُلِ الطَيِّبَةِ فاِنَّها عِنْدَهُمْ اَقْضى وَهِىَ لَدَيْهِمْ اَزْكى; در طلب حوائج به سراغ مردم شريف النّفس كه در خانواده هاى پاك و اصيل پرورش يافته اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مى شود و پاكيزه تر صورت مى گيرد!»

 

3 ـ در عهد نامه مالك اشتر در توصيه اى كه على (عليه السلام) به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مى كند، چنين مى خوانيم: «ثُمَّ الْصَقْ بِذَوى الْمُروُءاتِ وَالاَْحْسابِ وَ اَهْلِ الْبُيُوتاتِ الصالِحَةِ وَالسَّوابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ اَهْلَ النَّجَدَةِ وَ الشُّجاعَةِ وَالسَّخاءِ وَ السَّماحَةِ فَاِنَّهُمْ جِماعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ; سپس پيوند خود را با شخصيّتهاى اصيل و خانواده هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.»

 

4 ـ تـأثير پدر و يا مادر آلـوده در شخـصيّت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «اَيـُّما اِمْرأَة اَطاعَتْ زَوْجَها وَ هوَ شارِبُ الْخَمْرِ، كانَ لَها مِنَ الْخَطايا بِعَدَدِ نُجُوُمِ السَّماءِ، وَ كُلُّ مَوْلوُد يَلِدُ مِنْهُ فَهُوَ نَجسٌ; هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولّد مى شود آلوده خواهد بود!» در روايات متعدد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است.

 

5 ـ تأثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است:

 

كُلُّ مَوْلُود يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حتّى يَكُونَ اَبَواهُ هُمَا اللَّذانِ يُهَوِّدانِهِ وَ يُنَصِّرانِهِ; هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام) متولّد مى شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيّت وارد كنند»

 

 جائى كه تربيت خانوادگى، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟

 

6 ـ همين امر سبب شده است كه مسأله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود; در حديث نبوى (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

 

«حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوالِدِ اَنْ يُحْسِنَ اِسْمَهُ وَ يُحسِنَ اَدَبَهُ; حقّ فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند»

 

روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤثّرى در روحيّه فرزندان دارد; نام شخصيّتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت، انسان را به آنها نزديك مى كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت، انسان را به سوى آنها مى كشاند; در اسلام حتّى از اين مسأله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است.

 

7 ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «ما نَحَلَ والِدٌ وَلَدَهُ اَفْضَلَ مِنْ اَدَب حَسَن; بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مى گذارد، همان ادب و تربيت نيك است.»

 

8 ـ امام سجّاد علىّ بن الحسين(عليه السلام) در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مى فرمايد: «وَاِنَّكَ مَسُؤُولٌ عَمّا وَلِّيْتَهُ بِهِ مِنْ حُسْنِ الاَْدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلى رَبّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْمَعُونَة لَهُ عَلى طاعَتِهِ; تو در برابر آنچه ولايتش برعهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان) مسؤول هستى نسبت به تربيت نيكوى آنها و هدايت به سوى پروردگار و اعانت او بر اطاعتش.»

 

9 ـ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى دهد كه خلق و خوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى رسد; مى فرمايد: «خَيْرُ ما وَرَّثَ الاْباءُ اَلاَْبْناءَ اَلاَْدَبَ; بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است.»

 

10 ـ اين بحث را با سخن ديگرى از على(عليه السلام) در نهج البلاغه پايان مى دهيم:

 

امام(عليه السلام) به هنگام شرح شخصيّت و بيان موقعيّت خود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مى كردند مى فرمايد: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعى مِنْ رَسُولِ اللّهِ بِالْقِرابَةِ الْقَريبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصيصَةِ وَضَعَنى فى حِجْرِهِ وَ اَنَا وَليدٌ يَضُمُّنى اِلَى صَدْرِهِ ... يَرْفَعُ لى كُلَّ يَوْم عَلَماً مِنْ اَخْلاقِهِ وَ يَأمُرُنى بِالاِْقتِداءِ;شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر(صلى الله عليه وآله) و منزلت خاصّم را نزد آن حضرت بخوبى مى دانيد; كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مى نشاند و به سينه اش مى چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى افراشت و مرا امر مى كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خلق و خوى من زائيده آن تربيت است.)

 

 جالب اين كه امام در لا به لاى همين سخن هنگامى كه از خلق و خوى پيغمبر اكرم بحث مى كند، چنين مى فرمايد: «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ(صلى الله عليه وآله) مِنْ لَدُنْ اَن كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَك مِن ملائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمكارِمِ وَ مَحاسِنَ اَخْلاقِ الْعالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ; از همان زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.» بنابراين پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود نيز از تربيت يافتگان فرشتگان بود.

 

درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او بر مى خيزد و با اراده او شكل مى گيرد ولى انكار نمى توان كرد كه زمينه هاى متعدّدى براى شكل گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى است; و اين مسأله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست. به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مسأله  وراثت خانوادگى و تربيت هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى بينند توجّه داشت و اهمّيّت اين دوران در ساختار شخصيّت انسانها را هرگز فراموش نكرد

 

آخر دعوانا ان الحمدلله ربِّ العالمین