چاپ صفحه

اگفته‌های خواندنی دکتر حسین مظفر از دوران اصلاحات/ بخش اول

عدالت خواهان گلستان" جانباز جنگ و رزمنده دوران دفاع مقدس که این روزها در خانه ملت و مجمع تشخیص مصلحت نظام روزگار می‌‌گذارند، در دولت هفتم وزیر یکی از جنجالی‌ترین دولت‌های جمهوری اسلامی بود؛ کابینه‌ای که خودش هم می‌گوید: برای همه سوال است که من چگونه وزیر دولت اصلاحات شدم.

مظفر در این مصاحبه توضیحات جالبی از دورترین و ریزترین اتفاقات کابینه هفتم خاتمی بیان می‌کند که تاکنون هیچ مسئول دوم خردادی به آن اشاره هم نکرده است.

مرور مظفر بر خاطرات جلسات هیئت دولت خاتمی پس از غائله 18 تیر و جلسه غیر خبری هیئت دولت خاتمی با رهبری گرفته تا کنفرانس برلین و سکوت دولت وقت و موضع‌گیری‌های وزیر آموزش‌پرورش خاتمی و... که بخش‌هایی از آن در شاهد عینی آمده است، خواندنی است.
بازخواست حقیقت‌جو و اکبر خوئینِی‌ها از وزیر انقلابی دولت اصلاحات در روزهای پایانی کابینه هفتم که به او گفته بودند «تو باید برای خاتمی مانند مهاجرانی عمل می‌کردی» محورهایی است که در این گفت‌وگو می‌خوانید.
 
می‌خواهم به زندگی بعد از جنگ شما بروم که شما را به یکی از مسئولین خاص نظام تبدیل کرد و خاص بودنش در گفت‌وگویی که با شما خواهم داشت معلوم می‌شود. دکتر حسین مظفر! از چندین و چند عملیات، سالم به آینده منتقل شد. سالم که می‌گویم البته می‌دانم که چندین بار مجروح شدید. از این حیث که شهید نشدید، ولی به هر حال تا این که در نیمه دوم دهه 70 وزیر آموزش و پرورش شدید. نمی‌خواهم بپرسم چگونه وزیر شدید؟ می‌خواهم بپرسم چگونه وزیر کابینه اصلاحات شدید؟ این برایم جذاب است.
مظفر: سؤالی است که برای خیلی‌ها مطرح است. با توجه به شناختی که از اعتقادات من و انتقاداتی که به دولت اصلاحات دارند، برایشان سؤال مطرح می‌شود که چرا و بر اساس همان سؤال هم قضاوت‌هایی می‌کنند.
اولاً من در حقیقت فرزند آموزش و پرورش هستم و در سال 50 شاگرد اول تربیت معلم تهران شدم.
در این که شایستگی‌های وزیر آموزش و پرورش شدن را داشتید، کسی تردید ندارد.

وقتی ماه بی‌فروغ دولت اصلاحات از پشت ابرها بیرون می‌آید
مظفر: من جزو معدود کسانی بودم که به عنوان معاون وزیر در حد وزارت همیشه به قول خودمانی‌ها در آب نمک خوابیده بود و بالاخره یک زمانی باید وزیر می‌شد. نمی‌خواهم خدای ناکرده شایستگی خودم را مطرح کنم، این طور شده بود و طبیعی بود که من در آن مقطع زمانی مطرح‌ترین فرد در آموزش و پرورش شدم. در مقاطعی هم که عزیزانی مثل آقای پرورش، آقای اکرمی و آقای نجفی بودند. این دوره‌ها هم گذشته و دوره‌های این شخصیت‌ها هم تمام شده بود و دیگر افراد یا هم رده من بودند یا مقبولیت و جایگاهشان کمتر بود یا اگر هم از من بهتر بودند، شاید در بعضی از موارد مقبولیت نداشتند.
یک علتش این است که تنها چهره مقبول و مورد انتظار جامعه بودم و آموزش و پرورشی‌های آن زمان خیلی مرا قبول داشتند. آموزش و پرورش جزو ادارات انقلابی، جبهه و جنگی و ارزشی از همان اول مطرح بود.
نکته دوم هم این بود که وقتی گزینه‌های مختلف مطرح می‌شوند، نهایتاً با مقام معظم رهبری هم چک می‌شوند و حضرت آقا نظر نهایی را هم می‌خواهند. به آن بخش خیلی وارد نمی‌شوم. خودم هم بی‌خبر بودم. حتی عضو ستاد انتخاباتی آقای خاتمی هم نبودم. یک روز خانه مادرم بودم و بی‌خبر از همه چیز و یک دفعه دیدم که ... اصلاً تصورش را هم نمی‌کردم چنین اتفاقی بیفتد. بعد از انتخابات بود و خانه مادرم بودم. آقای خاتمی هم هنوز در مسئولیت اصلی‌اش مستقر نشده بود و فعلاً در کنار ریاست جمهوری و طی دو، سه ماه باید کابینه‌اش را آماده می‌کرد. گفتند یک فرمی هست که باید به شما بدهیم و باز بی‌خبر بودم و فکر می‌کردم مثل هر فرم دیگری است گفتم من به خانه خودم می‌آیم، فرم را بیاورید. آوردند و باز کردم و دیدم از من رزومه‌کاری خواسته‌اند و به من گفتند یکی از گزینه‌های وزارت هستم. من با ناباوری رزومه را پر کردم. بعد از مدتی مرا دعوت کردند و گفتند: «آقای خاتمی می‌خواهد شما را ببیند». رفتم خدمت ایشان و صحبت‌های عمومی از وضعیت آموزش و پرورش کردند و گفتند: «یکی از گزینه‌های مطرح برای آموزش و پرورش شما هستید». گفتم: «چطور من؟» گفتند: «ارزیابی کرده‌ایم و شما را قبول دارند». گفتم: «خیلی‌ها هستند و سراغ آنها بروید» و عده‌ای را هم که همفکری و همخوانی با من داشتند، خودم معرفی کردم و گفتم: «اینها هستند و شاید شما با اینها بهتر بتوانید کار کنید».

گفتند: «بررسی کرده‌ایم و نظر رهبری هم نسبت به شما مساعد است». بعد که دید ممکن است این جمله برای خودش باری داشته باشد، گفت: «البته من خودم شما را انتخاب کرده‌ام و تحمیلی در کار نیست، اما شما را قبول دارند». استنباط خودم این بود که شاید از جانب دیگری مطرح شده باشد که قرائن بعدی نشان داد که همین‌طور هم بوده است. از پذیرش ابا می‌کردم و ایشان اصرار می‌کرد تا بالاخره قبول کردم. این مسئله که تمام شد. یک مرتبه ایشان نامه‌ای را بیرون آورد و گفت: «حالا که قرار شده است از شما استفاده کنیم، بگذارید اصلاً این نامه را هم برای شما بخوانم». نامه خطاب به آقای خاتمی بود که شنیده‌ایم شما می‌خواهی مظفر را در کابینه‌ات بگذاری، اما بدان که مظفر کسی نیست که تا آخر خط با شما بیاید و حتماً با شما در تعارض و تضاد قرار می‌گیرد و برای شما مشکل ایجاد می‌کند. می‌خواستم خبر داشته باشی که چنین نامه‌ای هم به دستم رسیده است.

وقتی ماه بی‌فروغ دولت اصلاحات از پشت ابرها بیرون می‌آید
نامه از طرف چه کسی بود؟
مظفر: نگفت چه کسی. فقط گفت: «یک عده از شخصیت‌ها، افراد و دوستان این مسئله را مطرح و با شما مخالفت کرده‌اند». گفتم: «حالا که خیلی بهتر شد و حالا که این طور است، دستتان باز است و بروید سراغ کس دیگری».
نقطه آغاز درگیری شما با دولت آقای خاتمی در کجا بود؟
مظفر: از همان اول زمینه‌هایش ایجاد شد ما را معرفی کرد و رفتیم و رای آوردیم. در آنجا من از رهبری خیلی صحبت کردم و اتفاقا یک نفر مقاله‌ای را که در زمان امام نوشته بودم علیه من مطرح کرد و من گفتم: ماشاءالله! این را که باید به عنوان حسن بگویید. یکی از مجلسی‌ها این سوال را کرد که در آن مقاله زده بودی که امام هرگز نمرده است. گفتم: خب! منظور؟ گفتم امام هرگز نمرده است. تیتر این بود ولی اگر مقاله را می‌خواندید متوجه می‌شدید که نوشته‌ام روح امام در کالبد جانشین او می‌درخشد که چون خورشیدی در میان دوستانشان درخشش دارند. اینکه سخن مثبت و مهمی است. بنده خدایی که این حرف را زده بود آمد و عذرخواهی کرد و بعد هم به من رای داد. مقاله را نخوانده و فقط تیتر را خوانده و برایش مساله شده بود. در همان جا صحبت‌های ارزشی را پیش کشیدم و گفتم: این مسئولیت ها برای ما ارزشی ندارد مگر اینکه بتوانیم ان اُقِیمَ حَقّا ، أوْ أدْفَعَ بَاطِلاً. و این جملات امیرالمومنین را در آنجا مطرح کردیم و گفتم ملاک برای من ارزش الهی و دینی است و سعی می‌کنم در آموزش و پرورش که بستر مهمی برای انتقال ارزش‌هاست در این زمینه کار کنم. حضرت آقا دقیقا گوش و تماشا کرده و خیلی خوششان آمده بود. این را خودشان به من فرمودند.
*توصیه رهبری به مهاجرانی چه بود؟
شنیدم که رهبری از نطق آقای مظفر تقدیر کرده بودند.
مظفر: اول شهریور کار دولت آقای خاتمی شروع شد. روز دوم کار دولت حضرت آقا ملاقات دادند و خدمت ایشان رفتیم. در آنجا ایشان یک سری رهنمودهای عمومی را دادند. نمی‌دانم حضرت آقا راضی هستند که این جلسه را بگویم یا نه. شما هم با احتیاط مطرح کنید. به نظرم جمله بدی نیست و پیش‌بینی‌های خیلی خوب حضرت آقا را می‌رساند. ایشان فرمودند: «دوربین‌ها را خاموش کنید و خبرنگارها نباشند»، چون با شما حرف خصوصی دارم. همه منتظر ماندیم که حضرت آقا چه می‌خواهند بفرمایند. یک مرتبه فرمودند: «من می‌خواهم با آقای مهاجرانی صحبت کنم. و فرمودند: آقای مهاجرانی! من شما را خوب می‌شناسم دیدگاه‌هایتان را هم می‌شناسم و به آنها نقد هم دارم. نمی‌خواستم مقابل آقای خاتمی ایستادگی کنم و نگذارم شما را وزیر کند، اما با توجه به شناختی که از شما و دیدگاه‌هایتان دارم نمی‌خواهم در کارهایتان کاری کنید که ضد انقلاب خوشحال شود.»
یک مرتبه همه حیرت کردند، چون آقای مهاجرانی به عنوان یک نیروی فرهنگی مطرح بود و ماهیتش آشکار نشده بود که اینقدر به فضاحت بیفتد که از ملک عبدالله پول بگیرد. انسان واقعا چقدر افت می‌کند و به حضیض ذلت می‌افتد. بعد یک مرتبه فرمودند: دوست دارم موضع‌گیری‌هایتان مثل آقای مظفر باشد که وقتی صحبت می‌کند روح و جان آدم از ارزش‌های صحبت‌های ایشان لبریز می‌شود می‌خواهم مثل ایشان باشید.
شما چه کیفی کردید!
مظفر: خیلی کیف کردم و فهمیدم خطی را که دارم می‌روم مورد تایید حضرت آقاست.
*وقتی رهبری در جمع هیئت دولت از من تعریف کردند کارم درآمد!
آقا در همان جلسه تکلیف را معلوم کردند.
مظفر: بله و عکس‌العملش را هم دیدم. همه برگشتند و به من نگاه کردند و فهمیدند خلاصه کارم درآمد. از یک طرف افتخار بود و از یک طرف موضع‌گیری آن طیف. جلسه که تمام شد دیدم همه می‌پرسند: آقای مظفر! چه شده است که آقا از شما تعریف کردند؟ جواب می‌دادم و الله من بی‌تقصیرم. ایشان لطف دارند. البته من قبل از انقلاب خدمت آقا ارادت داشتم. در دوران مبارزاتی در تهران به عنوان نماینده امام از تهران به مشهد می‌رفتم و از ایشان کسب تکلیف می‌کردم و از قبل از انقلاب و از سال 55 به ایشان عشق می‌ورزیدم.
آمدم و لُغُزهای آقایان شروع شد. هر کسی ما را می‌دید می‌خواست یک جوری بگوید مثل اینکه آقا تو را خیلی قبول دارند و ما را قبول ندارند. البته چون به کار آموزش و پرورش اشراف داشتم و بچه‌ها هم مرا قبول داشتند، با کمک همدیگر در زمان کوتاهی کارهای کارستان زیادی کردیم.
نمی‌توانستند شما را به اتهام ناکارآمدی حذف کنند.

وقتی ماه بی‌فروغ دولت اصلاحات از پشت ابرها بیرون می‌آید
مظفر: من قبل از وزارت، معزول آقای نجفی بودم یعنی در دوره وزارت ایشان در دولت آقای هاشمی مدیرکل بودم و ایشان مرا بر کنار کرد. در دوره آقای خاتمی وزیر شدم و جای آقای نجفی را گرفتم و ایشان معاون رئیس‌جمهور شد. معاون برنامه و بودجه هم شد که تمام بودجه و استخدام و ردیف‌های بودجه ما را در اختیار ایشان بود. ایشان از مخالفان من بود و یقین دارم یکی از کسانی که از آن نوع نامه‌ها به آقای خاتمی نوشته بود خود ایشان بود که اصلا مرا قبول نداشت، چون می‌دانست من با مجموعه کارگزاران سر سازش ندارم و با آنها ارتباطی ندارم.
کارمان خوب پیش می‌رفت، ولی مدتی که گذشت دیدم یک چیزهایی دارد اتفاق می‌افتد که بیشتر هم موضع‌گیری‌ها و سخنرانی‌های آقایان مسئول در مجامع مختلف بود که حساسیت‌های دینی جامعه را بر می‌انگیخت یا نوشته‌های مطبوعاتی آنها بود و چیزهایی عجیب و غریبی را علیه ارزش‌ها می‌نوشتند. قطعا تنها کسی که در هر جلسه در این زمینه حرف و سخنی داشت و می‌گفت آقای خاتمی! بدهید مطبوعات را کنترل کنند فضای عمومی جامعه دارد عصبانی می‌شود. و دولت شما را دارد لائیک نشان می‌دهد، من بودم. بعضی وقت‌ها هم آقای خاتمی حرف‌ها را گوش می‌کرد و متوجه می‌شد که حرف درست است، چون نمونه‌ها را ذکر می‌کردم و می‌گفتم که این اتفاق دارد می‌افتد و نگذارید.
آقای خاتمی مطلع نبود یا نمی‌خواست؟
مظفر: قطعا خود ایشان مسائلی را که علیه ارزش‌ها مطرح می‌شدند، نمی‌خواست و لذا گاهی اوقات موضع‌گیری‌های تندی هم می‌کرد و یادم هست که با عصبانیت به مهاجرانی گفت: «این مزخرفات چیست که این مردک گنجی می‌زند و این جور با حیثیت دولت بازی نمیشود؟ چرا جلوی این چیزها را نمی‌گیری؟»
از این حیث که با حیثیت دولت بازی می‌کردند این حرف‌ها را می‌زد یا از سر اعتقاد؟ من می‌خواهم یک مقداری به پشت پرده نفوذ کنم و ببینم در کابینه‌ای که عبدالله نوری و مهاجرانی وزیر و خاتمی رئیس دولت هستند، نگاه به انقلاب چیست؟
مظفر: ایشان نگاه بسیار بازی داشت، نگاه باز به این معنا که...
متساهل...

وقتی ماه بی‌فروغ دولت اصلاحات از پشت ابرها بیرون می‌آید
مظفر: تسامح و تساهل بود و دیدگاهش با من فرق داشت. مثلا من همین که وزیر شدم، دیدم در کتاب تاریخ نام شهید را از جلوی اسامی شیخ فضل‌الله نوری و شهید مدرس برداشته و افراد دیگری را بزرگنمایی کرده‌اند و عناصر اصلی نظام را که پایه‌گذار نظام بودند کوچک‌نمایی کرده‌اند. دستور دادم همه این کتاب‌ها را از سراسر کشور جمع کنند و نگذاشتم به مدارس برود و دادم کتاب تاریخ را بازنویسی کردند. این مسئله به آقای خاتمی منتقل شد و مرا خواست و پرسید: «چرا این کار را کردی؟» ولی وقتی برایشان توضیح دادم، مقاومت نکردند. هر چند وقت یک بار آقایان موضع‌گیری‌هایی می‌کردند و مثلا به نماز جمعه می‌رفتند و حرف‌هایی می‌زدند و جامعه عکس‌العمل نشان می‌داد. بعد به دولت می‌آمدند و آقای خاتمی را عصبانی می‌کردند و می‌گفتند: «ما نمی‌توانیم کار کنیم». آقای خاتمی می‌گفت: «من باید چه کار کنم؟» آنها هم می‌گفتند: «باید بروید و با مردم حرف بزنید». بعضی از آنها هم تحریک می‌کردند و می‌گفتند: «باید به مردم بگویید که نمی‌گذارند شما کار کنید. باید این را با مردم در میان بگذارید». باز تنها کسی بودم که می‌گفت: «شما هر حرفی را که نمی‌توانی پشت تریبون‌ها بزنی، شما استوانه نظام هستی و به عنوان رئیس‌جمهور باید سکوی آرامش نظام باشی. شما که نمی‌توانی در نقش اپوزیسیون نظام بروی و پشت تریبون‌ها صحبت کنی. اینها بیخود می‌گویند. اگر خیلی دلشان می‌خواهد، خودشان بروند صحبت کنند. چرا شما را تحریک می‌کنند؟» دائما این حرف‌ها را در جلسات هیئت دولت می‌زدم. این گذشت و یک بار بحث ولایت فقیه را زیر سوال بردند و سخنرانی‌هایی کردند و عبدالله نوری رسما گفت، الان ولایت فقیه برای ایشان موضوعیت ندارد و ایشان الان مدیر جامعه هستند، ولی فقیه امام بود.

وقتی ماه بی‌فروغ دولت اصلاحات از پشت ابرها بیرون می‌آید
در آنجا مجبور شدم واکنش نشان بدهم و 4000 بسیجی‌های آموزش و پرورش را در اردوگاه شهید باهنر جمع کردم و توضیح دادم مصداق ولایت فقیه که فقط یک نفر نیست. ولایت فقیه یک مفهوم مقدس است که استمرار امامت امامان معصوم(ع) در عصر غیبت است و هر زمان مصداق عینی خود را دارد. یک زمان این مصداق در امام بود، حالا که ایشان نیستند، مصداق عینی ولایت فقیه در رهبری معظم انقلاب تجلی پیدا می‌کند، لذا همان اختیاراتی که امام داشتند، ایشان هم دارند و مقایسه کردم و گفتم مثل زمان پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) است. گفتم بین پیامبر(ص) و امیرالمومنین(ع) هم تفاوت منزلتی وجود داشت و امیرالمومنین(ع) هم می‌فرمودند: «انا عبد من عبید محمد»، حضرت محمد(ص) را استاد خود می‌دانست، اما وقتی پیامبر(ص) رحلت فرمودند و حضرت امیر(ع) آمدند، تمام اختیارات پیامبر(ص) به ایشان منتقل شد و همان تبعیتی که از پیامبر(ص) می‌شد، باید از حضرت امیر(ع) هم می‌شد. الان هم تبعیتی که از امام می‌شد، باید از ایشان بشود و لذا ایشان علی زمان هستند.
بعضی از روزنامه‌های ارزشی این تعبیر «علی زمان» را تیتر کردند. آن موقع‌ها در دولت کمتر کسی از این جور حرف‌ها می‌رد و بچه حزب‌اللهی‌ها در غربت بودند و روزنامه‌های ارزشی هم دنبال این چیزها می‌گشتند و گیرشان نمی‌آمد و لذا اگر کسی می‌گفت فوری تیتر می‌کردند. وقتی هم که تیتر می‌شد طیف مقابل عصبانی می شد که چرا فردی که عضو دولت است طوری صحبت می‌کند که فقط طیف راست حرف‌های او را می‌زند؟
ادامه دارد...